دارم لای وبلاگهای تینیجررنگکن میگردم و از خوشیهایشان میخوانم و به خوش بودن فکر میکنم. قطعاً آنقدری حسود هستم که دلم بخواهد از طعم اسپرسو دوبل در فلان کافه چنان به هیجان بیایم که بردارم بنویسم مثلا: «یکی هم بردارد بنویسد» از طعم اسپرسو دوبل فلان کافه که بهتر است از بیصار کافه و ازینا. یا ازونایی که آخرشب پای بازی 21 یا هفت کثیفی چیزی چنان احساس خوشی میکنند که به نظرشان تکیلا تیزی همیشگی را ندارد و یکاره میآیند این را مینویسند. حتی از اینایی که یک نسیم خنک، عصری که از فلان جا بر میگردند توی دود و شلوغی «پوست صورتشان را نوازش میکند» و یهویی حس میکنند چقدر همه چیز خوب است و آنقدر همه چیزشان خوب میماند که بیایند خانه کامپیوتر را روشن کنند و بنویسند چقدر همه چیز خوب بود. یا ازونایی که بساط جوجه را میبرند آب کرج و شوهرخالهی وبلاگنویس مربوطه همچین که بال مرغ کباب میکند، میزند زیر آواز، به مدد هوای خوب و عرق دو آتشهی سرکیسنشان.
کی دلش نمیخواهد به این راحتی خوش باشد؟ شخصاً حاضرم یک وجب ِ بیخطر از هر جاییم را بدهم اما تا آخر عمر بتوانم با این زپرتیجات حال خودم را خوب کنم. اگر بهای خوشی صبح جمعه رفتن تا کُلک چال (همینه؟) باشد آدم باید خیلی خر باشد که ظهر جمعه از صدای زنگ تلفن عروسعمهاش از خواب بپرد. اگر با عوض کردن قد و وزن و سن ِ پارتنر یا برنامه چرخشی گذاشتن برای سایزهای مختلف یک چسک بهبودی حاصل شود، اساساً پروستات اینجانب تماموقت وقف زنان سراسر گیتی. منکه بخیل نیستم. اما کو؟ دروغ است. خوب که نگاه کنی، درست که نگاه کنی دروغ رقتانگیزی هم است. حالا میگویم چرا.
تو وقتی خوش بودنات را هوار میزنی که به خوش بودنات اطمینان نداری. این است که چارچوبهای (به قول رفیق ما) ایدئولوژیک خوشی پدید میآیند تا بشود توصیفشان کرد. هوای خوب، باران پاییزی، هزار چم، جوجه، کوه، داف، عاقله مرد، زن جا افتاده، بادهی کهن دو منی، قهوهی فلان کافه، لبخند فلان کافهچی، قورمهسبزی مامان، کلمپلوی عمه، آش مامان بزرگ ــ اسطوره.
آدمی که خوش بودنش را توصیف میکند آن را پشت اسطورههای خوشی قایم میکند. آن را قد ِ اسطورههای خوشی میکند. هر کسی از روی تجربه میفهمد که بالا رفتن از سربالایی آدم را به هن هن میاندازد. اینجاست که اسطورهی کوه متولد میشود. کلی راه کوبیدهای رفتهای که کنار علفها بنشینی کباب باد بزنی: اسطورهی باغ. جادهی خطرناک و پیچیدن دل و روده و رطوبت کلافه کننده: اسطوره دریا. طعم زهر ماری و در بهترین حالت سرگیجه و استفراغ: اسطورهی الکل. و مثل اینها.
اما خوشی استتیک. این خوشی واقعی است و به همین دلیل وصفپذیر نیست. توصیفاش، شفاهی و علیالخصوص کتبی مساوی است با نابود کردنش. در مقابل این خوشی میتوانی نظارهگر باشی. نمیشود توی قالب بازاری گذاشت و تبلیغاش کرد. توصیف نمیشود، توصیه چرا. دربارهی حواشیاش میشود یک چیزهایی گفت (ادبیات). میشود دیگران را به تجربه کردن آن دعوت کرد اما آن تجربه را نمیشود توصیف کرد. غیر از موزیک و فیلم و کتاب (که طبق تجربههای اخیرم به ترتیب "ترانههای جنوب" سهیل نفیسی، "3-iron" کیم کی دوک و "عامه پسند" بوکوفسکی را توصیه میکنم) که مثالهای سردستی این نوع لذتند، بهترین نمونهاش را در راهپیماییهای بعد از انتخابات سراغ دارم. چطور میشود راهپیمایی سکوت هفتتیر تا نقلاب را توصیف کرد؟ نهایتا میشود دربارهی تصویر سبز شدن پل کریمخان حرف زد که آنهم تقریبا یعنی هیچی.
کی دلش نمیخواهد به این راحتی خوش باشد؟ شخصاً حاضرم یک وجب ِ بیخطر از هر جاییم را بدهم اما تا آخر عمر بتوانم با این زپرتیجات حال خودم را خوب کنم. اگر بهای خوشی صبح جمعه رفتن تا کُلک چال (همینه؟) باشد آدم باید خیلی خر باشد که ظهر جمعه از صدای زنگ تلفن عروسعمهاش از خواب بپرد. اگر با عوض کردن قد و وزن و سن ِ پارتنر یا برنامه چرخشی گذاشتن برای سایزهای مختلف یک چسک بهبودی حاصل شود، اساساً پروستات اینجانب تماموقت وقف زنان سراسر گیتی. منکه بخیل نیستم. اما کو؟ دروغ است. خوب که نگاه کنی، درست که نگاه کنی دروغ رقتانگیزی هم است. حالا میگویم چرا.
تو وقتی خوش بودنات را هوار میزنی که به خوش بودنات اطمینان نداری. این است که چارچوبهای (به قول رفیق ما) ایدئولوژیک خوشی پدید میآیند تا بشود توصیفشان کرد. هوای خوب، باران پاییزی، هزار چم، جوجه، کوه، داف، عاقله مرد، زن جا افتاده، بادهی کهن دو منی، قهوهی فلان کافه، لبخند فلان کافهچی، قورمهسبزی مامان، کلمپلوی عمه، آش مامان بزرگ ــ اسطوره.
آدمی که خوش بودنش را توصیف میکند آن را پشت اسطورههای خوشی قایم میکند. آن را قد ِ اسطورههای خوشی میکند. هر کسی از روی تجربه میفهمد که بالا رفتن از سربالایی آدم را به هن هن میاندازد. اینجاست که اسطورهی کوه متولد میشود. کلی راه کوبیدهای رفتهای که کنار علفها بنشینی کباب باد بزنی: اسطورهی باغ. جادهی خطرناک و پیچیدن دل و روده و رطوبت کلافه کننده: اسطوره دریا. طعم زهر ماری و در بهترین حالت سرگیجه و استفراغ: اسطورهی الکل. و مثل اینها.
اما خوشی استتیک. این خوشی واقعی است و به همین دلیل وصفپذیر نیست. توصیفاش، شفاهی و علیالخصوص کتبی مساوی است با نابود کردنش. در مقابل این خوشی میتوانی نظارهگر باشی. نمیشود توی قالب بازاری گذاشت و تبلیغاش کرد. توصیف نمیشود، توصیه چرا. دربارهی حواشیاش میشود یک چیزهایی گفت (ادبیات). میشود دیگران را به تجربه کردن آن دعوت کرد اما آن تجربه را نمیشود توصیف کرد. غیر از موزیک و فیلم و کتاب (که طبق تجربههای اخیرم به ترتیب "ترانههای جنوب" سهیل نفیسی، "3-iron" کیم کی دوک و "عامه پسند" بوکوفسکی را توصیه میکنم) که مثالهای سردستی این نوع لذتند، بهترین نمونهاش را در راهپیماییهای بعد از انتخابات سراغ دارم. چطور میشود راهپیمایی سکوت هفتتیر تا نقلاب را توصیف کرد؟ نهایتا میشود دربارهی تصویر سبز شدن پل کریمخان حرف زد که آنهم تقریبا یعنی هیچی.
سلام.
پاسخحذفمن هر جوری که نگاه می کنم فرق مهمی بین خوشی های اغلب-توصیف-شده-با-اسطوره و خوشی های استتیک که شما اینجا (به رغم ادعای وصف ناپذیر بودنش) به شیوه ی خودتون توصیفشون کردید نمی بینم. فکر می کنم این احساس وصف ناپذیری و انتقال ناپذیری رو هر کسی هنگام تجربه ی لذتهای واقعی و شدید داره. از جمله موقع تجربه ی بسیاری از همون لذتهای اسطوره شده.
البته اگه منظورتون اینه که لذت هر چی شدید تر باشه توصیفش مشکلتره من هم (تقریباً) موافقم. اما نکته اینجاست که وقتی لذت وصف ناپذیره، این خود لذت نیست که از نوع متفاوتیه، بلکه این وصف ناپذیری به فرد تجربه کننده هم بستگی داره. یعنی نمی شه از این نوع لذت مثال آورد و گفت فلان موسیقی و فلان فیلم مصداق خوشی وصف ناپذیر هستن و کباب باد زدن مصداق خوشی وصف پذیر.
two thumbs up
پاسخحذفSs
quel soulagement, merci!
پاسخحذفرفیق پرفکشنیستی داریم که تا چند وقت پیش همه دنیا برایش رقت انگیز و نفرت آور می نمود، اما مدتی است به طرز اغراق آمیزی احساس خوشبختی می کند و آن را داد می زند. حالا می فهمم فقط روشش عوض شده!
پاسخحذفبه پ: خب، برداشت شما که خیلی دوره از منظور من. احتمالا یا بی دقت خواندید یا توضیح من کافی نبوده. به هر حال تقسیم بندی ام درباره شدت و ضعف خوشی ها نیست. می گویم اگر خوشی های ایدئولوژیک را همانطور که اتفاق افتاده اند تعریف کنیم چیزی تهش نمی ماند که بشود از آن لذت بردن را برداشت کرد. به همین خاطر دست به دامن اسطوره ها می شویم: یه تخت بود وسط خاک و خل، توی یه جای شلوغ که نشستیم روش آبگوشت خوردیم: اسطوره دربند.
پاسخحذفhttp://www.google.com/reader/item/tag:google.com,2005:reader/item/c914aa59b5f03d0d
پاسخحذف!
شما نوشتید: "اما خوشی استتیک. این خوشی واقعی است و به همین دلیل وصف پذیر نیست."
پاسخحذفمن برداشت می کنم که به نظر شما خوشی هایی که با اسطوره قابل وصفند "واقعی" نیستند. و مخالفم. خوشی های ایدئولوژیک با خوشی های استتیک (حالا چرا بهشون می گین استتیک؟) فرق بینادینی ندارن. تنها فرقشون شاید اینه که خوشی های گروه اول اونقدر تکرار شدن و بین افراد مختلف مشترک بودن که براشون اسم انتخاب کردیم. البته الان دیگه همین اسم داشتن و اسطوره شدن هم خودش در لذت بردن ما ازشون تأثیر می گذاره. من از بارون پاییزی و قورمه سبزی مامانم لذت می برم و بخشی از لذتم هم به خاطر نوستالژی اسطوره ست. اما لذتم همچنان نوعی از لذته و واقعی یه و نمی شه اینو انکار کرد.
در کل موافق نیستم که با توصیف خوشی ها در چارچوب اسطوره داریم "دست به دامن" اسطوره ها می شیم چون واقعاً لذت نبردیم. رد نمی کنم که کسی ممکنه این کار رو بکنه. ولی صرف توصیف کردن و در چارچوب گذاشتن نشونه ی لذت نبردن نیست. این خوشی های استتیکی که شما اسم بردین هم اگه خیلی شخصی نباشن و افراد زیادی تجربه شون کنن به مرور زمان اسم پیدا می کنن و توصیفشون خیلی راحت تر می شه.
به ناشناس: بامزه بود. ممنون.
پاسخحذفبه پ: نه. ببین، خوشی های استتیک اسم دار (کالای قابل عرضه به واسطه ی اسطوره در بازار، مثل لذات ایدئولوژیک) نمیشن چون تجربهی زیبایی کاملا شخصیه. اساسا لذت هنری منحصر به کسیه که داره لذت می بره و این ببین آدمها تکرار نمیشه . یعنی ما نمی تونیم از هنر (یا هر چیزی که ارزش زیباییشناسانه داشته باشه) لذت ببریم مگر اینکه در مقابلش تنها باشیم.
درباره باقی مسائلی که گفتید هم حرف خاصی ندارم غیر از چیزهایی که قبلا گفتم. فقط یکجا داخل پرانتز سئوال کردید که چرا بهشون میگیم استتیک. جواب: چون استتیکن.
من با شما مخالفم
پاسخحذفاول اینکه نمی توان به صرف نوشتن چند وبلاگ تینیجر رنگ کن "فیلان " و " یکی هم بردارد بنویسد از.." گفت که اینها لذت و خوشی نیست و ادا و ادعاست. سکث و دوغ آبعلی و کباب باغ شوهر عمه و زهر ماری ... برای آدم ها خوش آیند است . و همه می دانند که بشر همیشه از این چیز ها خوشش آمده .چه استاد دانشگاه باشد چه راننده تاکسی(گیریم مقدار لذتش توفیر می کند) لابد اینقدر بشر خوشش آمده که تبدیل شده به اسطوره. این چیز ها جایی در ذات آدم را قلقلک می دهد.تکرار یا اسطوره شدن خوشی، لذتش رااز بین نمی برد . ممکن است کمرنگش کند اما ذات لذت پا برجاست.در عین حال هر کس خوشی های ها شخصی (شما بگو استتیک) خودش را دارد که اگر هم واژه برای تعریف و توصیفش را پیدا کند،به نظر دیگران غیر قابل درک است.
نکته بعدی اینکه لذت بردن بستگی زیادی به نحوه تربیت و کودکی و شخصیت و محیط دارد.بنابراین اینکه شما از این چیز ها لذت نمی بری مقداریش برمی گردد به شخصیت تان که از شما آدم متفاوتی و در نهایت آدم خاصی می سازد .اما اشتباه اینجاست که شما به صرف متفاوت بودن یا برخلاف آب شنا کردن در لذت هایتان محق نیستید قرار و قاعده در کنید. به صرف خاص بودن که نمی توان گفت کدامشان راستکی و کدامشان دروغکیست.در نهایت فقط می توانید توصیه کنید.
نکته سوم اینکه من فکر می کنم اگر کسی از خوشیش از خودن کافه دویل در فیلان کافه با رفقایش می نویسد ، دروغ نمی گوید .واقعن خوش بوده .اما یک مقداری از خوشیش به این بر می گردد که بنویسد تا همه بدانند که چقدر خوشبخت است . و مثل دوران کودکی که با آبنبات چوبیش پز می داد، این بار با تفریح هایش پز می دهد .وهمه می دانند که وقتی کسی از این تفریح ها و تجربه هایش با دیگران می گوید یک مقدارش خبر رسانیست که ببیند و بدانید که من اینطورم و تفریحم فلان است پس به این اندازه روشنفکر و خوب و مامانی و خواستی و عاقل و دانا و غیره می باشم. توی وبلاگ خودم هم نوشته ام که نوشتن نصفش به خودپسندی بر می گردد. خودپسندی که ارضاء شد ، لذت از آن واقعه کامل می شود..
سلام
پاسخحذفسخت نیست آدم فکر کند اغلب این نوشتن ها در ابتدا این جمله را هم در شروعشان داشته اند: "من عضو هیچ کلوبی که مرا...." نمی شوم و خب این تا حدی دلالت تنهایی است و بعدتر دقیقاً از دل آن این محفل گرایی های غلیظ سر در می آورد که بی تعارف دیگر نوشتن بهانه ای است برای حفظ و پروردن محفل. بحث صرف خوشی نیست به گمانم، خوشی رسوبش تاریخاً هم از رنج کمتر است و یادآوریش سخت تر و همین هولی می آورد و فاصله و تنهایی رسوب وار و ضروری نوشتن را از آن می گیرد و اتفاقاً من فکر می کنم بی صداقتی هم نمی کنند، صداقتی گول زننده والکن -الکی!- ولشان نمی کند.
خداوند ببخشاید، هزاران حکم جاری شد در این چند خط.
ا- خانه نو مبارک. انشالله عروس بیاری تو خونه.
پاسخحذف2- کمی با تفکیکت مخالفم. فکر کنم احساس سرخوشی از درک ان چه حتی دست چندم (یا این جا: تحت سیطره ی اسطوره) به خودی خود یک رستگاری است. واین که نمی شود گفت لذتی که از تماشای مثلا کوه به آدم خوش ذوق دست می دهد لزوما "غیر استاتیک" است.
سلام من خواننده بلاگ شما نيستم ولي فکر کنم مقداري از لحاظ رفتار و منش به هم شبيه هستيم.اين مطلبت هم اتفاقي ديدم...اولا چرا سعي کردي جواب همه را بدي توي کامنت؟
پاسخحذفدوما لذت چه حسي باشه و چه اسطوره ايي...لازمه زنديگه...در ثاني شما از کجا مي دوني من نوعي که به کوه مي روم يا مثلا مشروب مي خورم لذتم و نوع لذت همون نوع تعريف شده و اسطوره شده و بزرگ شده هستش؟ منم ممکنه کارهايي که لذت اسطوره ايي هستند را انجام بدم و لذتي ببرم که نتوانم وصفش کنم...
حالا از اينا که بگذريم تو ايران خراب شده هر نوع لذتي که به جان مي خريم ...مادي و معنوي..استتيک و اسطوره ايي...
o,a fhad...
راستي آرشيوتو کپي پيست کردي از بلاگ فاک يا اينکه بک آپش توي بلاگر قابليت ايمپورت داره؟
پاسخحذفhttp://www.google.com/reader/item/tag:google.com,2005:reader/item/13e91b3c66d6da14
پاسخحذفino bebin leon jan va jane madaret nagoo bamaze bood. javab benevis lotfan
salam
پاسخحذفkhoshhalam be inja oomadi. chon dige mitoonam safe nazarato baz konam...bekhoonamesh v toosh benvisam.
darbare matni k neveshti chizi nemigam. kheili ba p movafegham. v inke khob avalesh gofti k hasadooit mishe...mishe in tarze talaghito bezarim b hamoon hesabe hasoodit az khoshihaye digaran:)))))))))))))
سلام
پاسخحذفدر بلاگ گردی شبانه به اینجا رسیدم
به طور کلی درک کردم که می خواستی چی بگی اما
همون طور که توی بقیه ی کامنت ها آثار مخالفت هست ، خوب بیان نشده
اولین چیزی که باهاش مخالفم اینجاست :
تو وقتی خوش بودنات را هوار میزنی که به خوش بودنات اطمینان نداری
این روز ها توی بلاگ ها توی کوچه و خیابان که بگردی اکثرا می نالند اکثرا شاکی اند
افسرده دپرس به ویژه هم نسلای من
یعنی رو این حساب اون ها هم ناراحتیشون رو هوار می زنند چون از ناراحت بودنشان اطمینان ندارند؟
من معتقدم هر کسی وقتی توی این مملکت خوش حال هست باید هوار بزند
تا دیگران هم از خوشی او شاد شوند و شاید تشویق که ما هم به دنبال بهانه ای برای خوشی برویم
استقبال کن از خوشی هر چند قالبش تکراری به نظر بیاد
ضمن این که کتاب و فیلم و موسیقی هم به شدت اسطوره ی خوشی اند . نیستند ؟
متن سخت گیرانه ای نوشتی ، هر چند که گفتم ، درک کرم که منظورت چی هست
salam bar leon;
پاسخحذف1 ta ye jayi bahat movafegham vali bazi az chizayi ke azash be onvane ostoore tarif kardi vaghean lazate physici dare; to hatman tajrobeh nakardi lezzatesho masalan az zarbalayi balaraftan va heno hun va aragh rikhtan vaghti miresi bala va ya hatta dar heynesh lezzate physici dare baraye man; ya kheili chizye dge;
vali are age khoshbakhti ghabele classee shodan bood kheili khob bood chon man ham dar hastrate resian behesh daram dar aghasa noghate alam sagdo mizanam
به دو جور لذت بردنی که ذکر کردید (یعنی لذت را شرح دادن و در لذت غرق شدن) اضافه کنید اینرا: آدمهایی را می شناسم که (1) مرد هستند، (2) زن دارند و احیانا دو عدد بچه، که یعنی به همان ترکیب معمول و ایدئال (حالا چه طوری هم معمول است هم ایدئال، خدا داناست) دست یافته اند، (3) نقاش یا گرافیستند یا دستکم کمش توی یک خانه معمارساز پشت-مدرن زندگی میکنند، که یعنی به هنر واردند، (4) وقتی می خواهند لذت ببرند باخ می گذارند یا به سکریابین با اجرای گلن گولد ولاغیر گوش میدهند، و ... آخر هفته ها میروند سراغ کباب و کوه و کشتزارهای کاغذی. اینها نمیتوانند لذت اسکریابین را وصف کنند، لذت خاص کارهایی را هم که جمعه ها انجام میدهند نمی توانند وصف کنند، با زنشان هم اگر عشق بورزند (پس از ارگازمشان) سرضرب چرتکه میندازند که کجا کی چطور زنشان توانسته ذلیلشان کند و آیا این حس لذت بخشی که الان دارند جزو زن ذلیلی محسوب میشود یا جزو لذت ناب.
پاسخحذفغرض آن که برای کسی هم که بیدار نشده باشد و احتمالا هرگز، هرگز بیدار نخواهد شد امکان وصف لذت وجود ندارد. نه اینکه لذت نمیبرد اما به نقد لذتش نمی پردازد.
مثل همیشه فوق العاده بود
پاسخحذفدرسته..شاید تونستم بفهمم حرفتو که اینجوری محکم میگم براوو
راستی اسباب کشی مبارک..میگفتی میاومدیم گوشه ی مبلی تختی چیزیو میگرفتیم کمک میکردیم در هر حال!
من هم فکر میکنم حقیقی ترین احساس ها همون غم و درد و اندوهه(علی رغم میل خودم هم اینو میگم..)
کاریش هم نمیشه کرد..
مام اومدیم اینجا زیارت یا که چش چرونی...
پاسخحذف