۱۲ فروردین ۱۳۸۶

حاشيه‌هاي "در جستجوی زمان از دست رفته" ـ ۱

عجايب‌نامه


اگر قرار باشد "عجايب‌ نامه" كتاب پروست را  بنويسم احتمالا كتابي عجيب‌تر از عجايب نامه همداني از آب درخواهد آمد و البته چرندتر و با‌نمك‌تر! پس با غلبه بر نفس اماره‌ام، به مختصري در اين باره  قناعت مي‌كنم.


ــ  حدود دو سال پيش در محضر نويسنده‌ي سبيل كلفتي بودم كه به گمانم نيمي از جنگل‌هاي مازندران تبديل به كتاب‌هاي او شده است. علت حضورم انتشار مصاحبه‌اي نان و آب‌دار بود كه البته نتيجه نداد چون هيچ وقت حوصله نكردم حرف‌هايش را از روي نوار پياده كنم.
يك ساعتي در خدمت استاد بودم و بي آنكه چيزي بگويم خود به خود صحبت استاد گل انداخت و نفهميدم چطور شد كه به تاثير ادبيات فرانسه برآثارش رسيد. از آناتول فرانس گرفته تا ژيد و سارتر و سلين را نام برد اما حرفي از پروست نزد. محض كنجكاوي گفتم: كتاب پروست را نخوانديد استاد؟ كه استاد واكنش «عصبي ـ ادبي» نشان داد و گفت: چرا... گفتم: خب. پس كمي هم درباره «در جستجوي زمان از دست رفته» صحبت كنيد. استاد گفت: «البته اين كتابش را نخوانده‌ام.»
من هم مثل شما اميدوارم استاد كتاب‌هاي دوران جواني پروست يعني «خوشي‌ها و روزها» و «ژان سنتوي» را كه شخص پروست بعد از نوشتن اولي مدتها افسرده بود و دومي را هم نيمه كاره رها كرد با دقت خوانده باشد.


ــ  اخيرا كشف كرده‌ام كه بعضي شاعران در بعضي مواقع كتاب هم مي‌خوانند. شگفت‌انگيز است! جايي درباره‌ي شاعري شنيدم كه وقتي در سالهاي پايان عمر كتاب «در جستجو...» را خوانده بود جمله شاهكاري به اين مضمون گفته بود كه: «اگر اين كتاب را در جواني مي‌خواندم حتما طور ديگري زندگي مي‌كردم.» اين حرف نشان مي‌دهد كه شاعر ـ احتمالا نصرت رحماني كه من بدون خواندن حتي يك شعر از او به خودم جرئت مي‌دهم كه بگويم: اين شاعر بزرگ ـ  عظمت كتاب پروست را درك كرده است. نكته شگفت‌انگيز ديگر اينكه من هميشه فكر مي‌كردم كتاب پروست از آن دسته كتاب‌هايي نيست كه بشود بعد از چهل‌سالگي خواند. درود بر همت اين شاعر بزرگ.


ــ  آن اوائل كه تازه دچار پروست زدگي شده بودم به هر دوست و آشنايي كه اميد داشتم در زندگي كتابي خوانده باشد پيشنهاد مي دادم با هر مشقتي كه هست در جستجو را بخواند. همان حوالي به دوستي گفتم به جاي اينهمه علافي و لاس خشكه زدن و نوشتن چرنديات كثيرالانتشار چند ماهي وقت بگذار و كتاب پروست را بخوان. گفت فلاني باور كن اين زبان نصفه و نيمه انگليسي من كفاف پروست خواندن را نمي‌دهد. گفتم: چه ربطي دارد؟ اگر بخواهي براي پروست خواندن زبان يادبگيري بايد عمري را صرف يادگيري "فرانسه" كني كه تازه آن هم براي «در جستجو...» کافی نیست. خب بنشين و مثل آدميزاد ترجمه‌ي مهدي سحابي را بخوان. گفت: ما كه ترجمه خوان نيستيم برادر. اگر هم باشيم ترجمه انگليسي‌اش را مي‌خوانيم. چيزي نگفتم و رد شدم اما خدمت شما عرض مي‌كنم: از آدم‌هاي معتبري شنيده‌ام كه كيفيت ترجمه‌هاي انگليسي «در جستجو...» به مراتب پائين‌تر از يگانه ترجمه‌ فارسي آن است. مخصوصا اينكه مترجم فارسي به دليل تسلط بر ساير هنرهايي كه براي فهم اين كتاب ضروري هستند در يادداشت‌هاي پايان كتاب  براي كساني مثل من كه نه از موسيقي سررشته‌اي دارند و نه از معماري و نقاشي توضيحات راه‌گشايي داده است. پس پسنديده است براي شانه خالي كردن از خواندن يك كتاب به كل تاريخ ترجمه سرزمين‌مان (بلكن سرزمين‌هاي همسايه‌) گند نزنيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر