۱۳ فروردین ۱۳۸۶

حاشيه‌هاي "در جستجوی زمان از دست رفته" ـ ۲

انتظار بوسه‌ي مادرانه


معمولا وقتي از اهل كتابي مي‌پرسي فلان كتاب را خوانده‌اي؟ بدنش واكنش عصبي ـ ادبي نشان مي‌دهد: چرا، بله، البته. مثل ضربه‌اي است كه به محل خاصي از زانو مي‌خورد و پا مي‌جهد، بي‌اراده‌ي صاحب پا و زبان.
قبلا هم گفتم كه وقتي تازه پروست زده شده بودم به همه توصيه مي‌كردم كه اين كتاب را بخوانند اما بعضي با همان لبخندهاي كجكي آشنا مي‌گفتند: «درجستجو؟ خواندم.» و من واقعا حيرت مي‌كردم. اينها رفقايي بودند كه بعدازظهر‌هاي طولاني را همراهشان گذرانده بودم، با هم گالن گالن زهرماري پائين داده بوديم و پا به پاي هم درباره‌ي هر موضوعي فك زده بوديم و آن‌وقت حتي يك‌كدام از اين پروست خوانده‌ها نگفته بود كه نگاهي هم به «در جستجو» بينداز. نكته عجيب‌تر اينكه يكي دو نفر از آنها كه مايل بودند درباره‌ي اين كتاب حرف بزنند غير از ماجراي «انتظار بوسه‌ي مادرانه» چيز ديگري به خاطر نمي‌آوردند*. طبيعتا من هم پي‌اش را نمي‌گرفتم.
اين اتفاق بارها تكرار شد. نه فقط در محافل دوستانه كه حتي در مطالب روزنامه‌اي و مجله‌اي هم مي‌ديدم كسي بيشتر از انتظار بوسه‌ي مادرانه را به خاطر نمي‌آورد. ديگر جاي ترديدي برايم باقي نماند كه اكثر آنهايي كه پروست را با "انتظار بوسه مادرانه" به خاطر مي‌آورند، با كمال خوشبيني از حوالي صفحه صدم جلد اول اين كتاب جلوتر نرفته‌اند.
شما اگر اين كتاب را خوانده باشيد حتما مي‌دانيد درباره‌ي چه حرف مي‌زنم اما براي آنكه اين نوشته زياد هم گنگ نشود توضيحي درباره‌ي ماجراي "انتظار بوسه‌ي شب به خير" مي‌دهم: انتظار راوي كه پسر بچه‌اي در بستر خوابيده است، براي رسيدن زماني كه مادرش لحظه‌اي از پذيرايي مهمان فارغ شود تا بيايد و به او بوسه شب به خير بدهد، اولین خط روایت «در جستجوي زمان از دست رفته»  است. دلشوره و اضطراب اينكه آيا اصلا مادر مي‌خواهد كه براي بوسيدن فرزندش به اتاق او بيايد با موشكافانه‌ترين حالت ممكن توصيف مي‌شود و در اين بين راوي از بررسي فيزيك و شيمي و فيزيولوژي و روان‌شناسي و... عمل بوسيدن هم فروگذار نمي‌كند.
جملاتي كه براي چنين توصيفي به كار مي‌روند كمر شكن هستند. گاهي يك جمله معمول پروستي چنان طولاني مي‌شود كه ما فعل اصلي جمله را كه به دنبالش چشم مي‌دوانيم، فراموش مي‌كنيم.    
پروست از هر نوع علامتي كه بتواند جمله‌اش را دقيق‌تر و البته طولاني‌تر كند سود مي‌برد. ممكن است در يك جمله نيم‌صفحه‌اي پروستي چندين علامت ويرگول، ويرگول نقطه، خط فاصله، پرانتز و... استفاده شود تا  "جويس" هم بگويد «به من گفته‌اند يك جمله پروست تمام يك مجلد را پر مي‌كند.»   
 خلاصه ما با چشم‌هاي خسته همينطور به دنبال جملات بي‌پايانِ پروست مي‌دويم تا سرانجام به حوالي صفحه صد كتاب مي‌رسيم و به خود مي‌آييم كه اي بابا: هنوز راوي در بستر خوابيده و مضطرب است؛ آيا بالاخره مادر مي‌آيد او را ببوسد يا نه؟!
ناگفته نماند كه ما پس از خواندن اين صد صفحه، خوب مي‌دانيم كه چنانچه از سر بی حوصلگی يك پاراگراف را هم نخوانده رها كنيم توصيفاتي كه در پي آن مي‌آيد برايمان نامفهوم خواهد شد و ناگزيريم دوباره برگرديم و آن قسمت جاانداخته را بخوانيم (مثل بچه‌اي كه خرابكاري كرده و گوشش را مي‌گيرند و به محل ارتكاب خطايش مي‌آورند).
احتمالا اين طور است كه بسياري در ايران (بلاتشبيه) هر ده جلد «كليدر» را ـ به قول گلشيري هر چند صفحه در ميان ـ خوانده‌اند اما به ندرت پيدا مي‌شود كسي كه هر هشت جلد «در جستجو...» را خوانده باشد. و باز هم اينچنين است كه بسياري وقتي قرار است درباره اين كتاب صحبت كنند تنها همان ماجراي "انتظار بوسه مادرانه" را به خاطر مي‌آورند چون به صفحه صد رسيده نرسيده كتاب را مي‌بندند و مي‌روند پي كارشان.
و با اجازه شما همينطوري است كه (طبق اطلاعات كتاب من كه مربوط به سال هفتادوهشت است) جلد اول كتاب هشت جلدي «در جستجو...» يعني «طرف خانة سوان» در ايران شش بار تجديد چاپ مي‌شود، جلد دوم «در سايه دوشيزگان شكوفا» سه بار تجديد چاپ مي‌شود، جلد سوم يعني «طرف گرمانت ۱» دوبار تجديد چاپ مي‌شود و سرانجام جلد پنجم يعني «سدوم و عموره» يك بار.
پيش خودتان بماند، من تصور ميكنم پروست در گنجاندن اين توصيف طاقت‌فرسا از ماجراي «انتظار بوسه مادرانه» در آغاز كتابش، يك قصد و شايد مرضي داشته. تا خوانندگان واقعي اثر عظيمش را غربال كند.


* يادم است همان روزها با رفيقي سخت مشغول غيبت كردن بوديم. موضوع هم يكي از رفقاي مشتركمان بود كه عاشق عجوزه‌اي شده بود و البته خودش معتقد بود يارو توي مايه‌هاي آملي (آدري توتو؟) است. من گفتم اين بابا الان توي وضعيتي نيست كه دختره را ببيند. مثل همان وقتي كه مارسل عكس آلبرتين را به سن لو نشان داد. گفت كجا، كي؟ گفتم در جستجو. گفت میدانم. آلبرتين را يادم نيست.


ب.ت: خوشبختانه من شانس يك پايه‌ي درست و حسابي براي گپ زدن طولاني درباره در جستجو را داشتم. بدا به حال آنهايي كه به تنهايي شور و شوق كشف پروست را از سر گذراندند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر