۱ شهریور ۱۳۸۶

گم شدن


در راستاي لوس‌بازي اخير براي افشاي دومين بيماري‌ام شايسته ديدم اوليش را هم افشا كنم كه همينجوري يك كاري كرده باشم. اولين بيماري‌ام هميشه به "گم شدن" منتهي مي‌شود. معمولا وقتي عجله دارم اين بيماري ظاهر مي‌شود. مثلا مي‌بينم كه بر سر چهارراه روي تابلو نوشته شده "به طرف سيد خندان" اما نمي‌فهمم كدام طرف بايد بپيچم تا به سمت سيدخندان بروم. اين تابلوها هميشه تخمي‌ترين جاي ممكن نصب مي‌شوند و همانقدر كه احتمال دارد سمت چپ را نشان بدهند، سمت راست را هم نشان ميدهند و با وسواس من حتي ممكن است مسير مستقيم را نشان بدهند. در واقع تنها كسي مي‌تواند تصميم درست را بگيرد كه بداند حالا كجا ايستاده. شرق يا غرب. شمال يا جنوب. بيماري من دقيقا همين است. جهت‌هاي جغرافيايي را نمي‌فهمم. اما چيزي كه به اين بيماري كمك مي‌كند تا گم بشوم قطعا بدشانسي است. حتي محض نمونه يكبار هم نشده راهي كه شانسي انتخاب كرده‌ام درست باشد. اما حالت وخيمش شب‌ها در اتوبان‌هايي كه نمي‌شناسم به سراغم مي‌آيد. تابلوهاي بزرگي كه روي پل‌هاي هوايي نصب مي‌كنند براي من فقط جنبه تزئيني دارند چون چشمم ضعيف است و عينك نمي‌زنم (البته اين جزء بيماري‌هايم نيست) حتما بايد توقف كنم و مدتي به آنها خيره بشوم تا كلمات برايم مفهوم بشوند (در اكثر مواقع مفهوم هم بشوند اتفاق خاصي نمي‌افتد چون فرق ملاصدرا و بزرگراه آزادگان را نمي‌دانم). با اين حال و روز نمي‌توانم از خروجي‌هاي اتوبان استفاده كنم پس تا ته اتوبان مي‌روم و از آنجا توي خيابان‌هاي فرعي با پرس و جو راه رفته را بازمي‌گردم و نشاني را پيدا مي‌كنم. علافي‌اش يكي دو ساعت است معمولا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر