۳ فروردین ۱۳۸۷

حال ما خوب است نسبتا


چند روز پيش، از مجموعه نويسندگان قرن بيستم فرانسه‌ي نشر ماهي، کتاب پروست را مي‌خواندم كه همينگز۱ نوشته و حضرت سحابي هم ترجمه‌اش كرده. توصيف پروست از لحظه‌ي پيدايش عشق۲ در اين كتاب بصورت نقل قول آمده بود و همين من را مصمم كرد تا بازخواني «درجستجو» را بالاخره در تعطيلات نوروز شروع كنم۳. اين همان لذتي است كه سه-چهار سال به تاخيرش انداختم و در تمام اين مدت انگار كلهم توي كاسه يخ خوابيده بودم. اهل تاخير لذت اين رهایی را خوب مي‌فهمند كه فرمود به سخن نيايد.


۱- ارزش كتاب همينگز در نگاهش به اثر پروست است. چون در مقام منتقد ادبي از پروست ستايش نمي‌كند بلكه در مقام يك شيفته پروست درباره اثر او مي‌نويسد. با اين نگاه طبيعتا كتاب چيزي جز آنچه خود پروست نوشته ندارد چون شيفته پروست مي‌داند كه نمي‌تواند چيزي بهتر و دقيق‌تر از آنچه پروست نوشته درباره‌ي نوشته‌هاي او بنويسد، بنابراين نقل قول مي‌كند و در حاشيه‌ هم حاشيه‌هاي مردافكن پروست براي رسيدن به نقل‌قول‌ها را خلاصه مي‌كند. همين «نمي‌توانم» و بهتر «نمي‌شود» براي يك شيفته پروست ديگر كه كتاب همينگز را مي‌خواند لذتبخش است. (واضح است كه پروست خوانده‌هايي كه از پروست ستايش نمي‌كنند و مخصوصا با نگاه غير ستايشي درباره ‌او كتاب مي‌نويسند را اصولا جزو آدم حساب نمي‌كنم كه بخواهم براي‌شان دسته و گروه بسازم.)

۲- از همه‌ي شيوه‌هاي پرورش عشق، از همه‌ي ابزارهاي پراكنش اين بلاي مقدس، يكي، از جمله‌ي كاراترين‌ها، همين تندباد آشفتگي است كه گاهي ما را فرا مي‌گيرد. آنگاه كار از كار گذشته است؛ به كسي كه در آن هنگام با او خوشيم، دل مي‌بازيم. حتي نيازي نيست كه تا آن زمان از او بيشتر از ديگران، يا حتا به همان اندازه خوشمان آمده باشد. تنها لازم است كه گرايش‌مان به او منحصر شود و اين شرط زماني تحقق مي‌يابد كه ــ هنگامي كه از او محروميم ــ به جاي جستجوي خوشي‌هايي كه لطف او به ما ارزاني مي‌داشت، يك‌باره نيازي بي‌تابانه به خود آن كس حس ‌كنيم؛ نيازي شگرف كه قوانين اين جهان، برآوردنش را محال و شفايش را دشوار مي‌كند؛ نياز بي معني و دردناك تصاحب او.

۳- بهترین وقت خواندن درجستجو ایام فراغت است، از کار و عشق. اما بدون داشتن تجربه نوع حاد دومی (و سپس فارغ شدن از آن) خواندنش شبیه خواندن یک داستان علمی-تخیلی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر