۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷

شوت يه ضرب


 روي تير دروازه نشسته بودمو و آفتاب پس كلمو مي‌سوزوند. تنم خيس شده بود. همه جا رو زیادی زرد مي‌ديدم. دم پايي م روي قير جا انداخته بود. اما مهدي شوت يه ضربو زيادي جدي گرفته بود. مثل بز مي‌دويد و كري مي‌خوند. من اگر توپ جلوي پام مي افتاد همونطور نشسته يه ضربه اي مي زدم. فک کنم قبل از گل دوم بود كه پژمان اومد. مهدي با بغل پا توپو آروم انداخت اما نزديك ديوار گير كرد به سنگي چيزي كه وايستاد. نوبت من بود اما حال تكون خوردن نداشتم. گفتم خودت بزن. از خدا خواسته اومد جلو خواست ديواري بزنه كه توپ خورد به ديوار و نشست جلوي پام. ديدم دروازش خاليه. با نوك پا كوبيدم. خیلی فاصله داشت. توپه از جلو چشاش قل خورد رفت توي گل. گفتم دو هيچ. پژمان از ته کوچه داد زد منم هستم. مهدی ازم پرسید از خونه سعید اینا اومد؟ گفتم زر میزنه بابا. مگه جرات میکنه. پژمان رسید. مهدي گفت پس از سر. گفتم غلط كردي. دو تا خوردي. پژمان زد پس كله مهدي گفت غلط كردي. پژمان بدون اينكه توپو بكاره شوت كرد طرف گل. پاهامو باز كردم بره توي دروازه تا بكارم اما اون گفت بعدي. گفتم هش. من باید شروع کنم. من برده بود‌م.. گفت غلط كردي. به مهدی اشاره کرد: بعدي. بازيش با مهدي طول كشيد. روي جدول نشسته بودم كه سعید هم اومد روی جدول  نشست. مهدی نگام کرد. خودمو کشیدم کنارش زدم روی پاش گفتم خوب بودی بهتر شدی؟ گفت خوبم. پژمان بازی رو قطع کرد گفت یار بکشیم. دستم هنوز روی پای سعید بود. گفتم من و این. پژمان گفت گه خوردی خار کسته. گوشام داغ شد. رفتم طرفش. گفتم فش خواهر؟ فکر کرد می خوام فش بدم. مشتمو پرت کردم. گرفت به دماغش و خون راه افتاد. مهدی اومد دست انداخت زير بغلمو گرفت كه جدا كنه اما ديگه نمي خواستم بزنم. تنم خيس عرق بود ولی سردم شده بود. پژمان سرشو گرفته بود بالا، دماغشو چسبيده بود هی فش مي داد. خوابم نمیومد اما فكر كردم برم خونه بخوابم.

   [پازل: برادری]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر