فرض بگیریم الان ده سال بعد است. من همینجا نشستهام و دارم یک مقاله درباره تبصرهی فلان ِ مادهی فلان ِ قانون کار مینویسم. من که کاملاً خودم هستم دارم به شما اطمینان میدهم این تصویر از ده سال بعدم ابداً دور از واقعیت نیست. فقط ممکن است از اتاق کناری صدای ونگ زدن یک بچه بیاید. ممکن است زن گرفته باشم و بچهدار شده باشم (یا برعکس) و زنم ترکم کرده باشد (مثلاً با یک 27 سالهی دیگر رفته باشد، چون تا آن وقت من 37 ساله شدهام) و حالا از اتاق کناری صدای ونگ زدن یک بچه بیاید. یا اصلا نیاید. ممکن است ده سال بعد هم بدون زن و بچه، مثل همین الان تازه از یک سرماخوردگی ِ کیــ... (اگر تا ده سال بعد صفت مودبانهای که جان کلام ِ سرماخوردگی را برساند اختراع شد جایگزین میکنم) برخاسته باشم و از آشپزخانه صدای جلز ولز شلغمی بیاید که آباش تمام شده و کسی نیست خاموشش کند و بوی گندش قرار باشد تا چند روز بعد سوژهی اولین حرف عشوهآلود هر تازهواردی باشد: «اوف.. باز یه چی سوزوندی؟».. یا نه. اصلا تو بگو ده سال بعد پوچ بودن تئوری ده سال قبلم (مبنی بر اینکه پسرها سه دسته هستند: یا دوستپسرهای خوبی هستند و یا شوهرهای خوبی. و دخترها همیشه یک دسته هستند: کسانی که میخواهند از دوستپسرهای خوب، شوهرهای افتضاح بسازند و بلعکس.. اما دستهی سوم پسرها: عین من. هیچکدام، نه دوستپسرهای خوبی میتوانند باشند و نه شوهرهای خوبی.) اگر شما هم سر و ته جمله را گم کردید از ..یا نه. اصلا تو بگو ده سال بعد تکرار میکنم که: یا نه. اصلا تو بگو ده سال بعد از صدای کرفس خرد کردن عاشقانهی عشقم ــ که محض بستن دهن مردم و اطمینان خرکی از ثابت ماندن میزان عشقمان یک جاهایی را امضا کردهایم ــ که از پشت در میآید و این صدا با رعشهای که به جانم میاندازد پوچ بودن تئوری ده سال قبلم را به رخم میکشد و.. از اینا.
این صداها که افکت است. به چشم نمیآید. هر چیزی می تواند باشد. ونگ بچهی مادر رفته و جلز ولز شلغم ِ آب تمام شده و چرق چرق کرفس زیر چاقوی عشق ازل ابدی.. مهم نیست. اکسسوار صحنه منم که ده سال بعد برای کمرنگ کردن هر صدایی بیرون از این اتاق، در را بستهام و همینجا نشستهام و دارم مقالهای درباره تبصرهی فلان ِ مادهی فلان ِ قانون کار مینویسم. همچنان دارم از تبصرهی فلان ِ مادهی فلان دفاع میکنم. همچنان دارم میگردم و یک چیزهایی برای دفاع در این قانون پیدا میکنم. فارغ از اینکه خیلی پیش از ده سال قبل هم حرف قابل دفاعی در این قانون برای یک مدافع این قانون باقی نمانده بود، باور نمی کنم بازی تمام شده و دروازه ها را هم جمع کرده اند. همچنان بازیکن هستم و دارم از آخرین سنگر دفاع میکنم. و آن وقت، همینجا، در یک لحظه (حتی دو یا بلکم سه لحظه) انگار در ناحیهی انگشت کوچک دستی که سالها پیش از آرنج قطع شده، احساس خارش کنی، در حین خاراندن بی هوا نگاه کنی که چی را داشتی میخاراندی؟
واقعا 10 ساله دیگه هر کدوم از ما کجای این دنیا ایم ؟مرسی مطلب خوبی بود لئون
پاسخحذفاگه من منم و اگه تو تویی...یقین داشته باش که 10 سال بعد هم همین آش و همین کاسه است و هر دو باس بیایم اینجا و فلاش بک بزنیم به 10 سال قبل و این پست تو از 10 سال بعد...بس که هیچ دختری پیدا نمیشه که از من و از تو شوهر خوبِ افتضاح یا همسر افتضاحِ حال بههمزنی بسازه...یعنی انقدر من گه هستم و تو هم، که، نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد....
پاسخحذففوق العاده بود..بخدا بی اغراق گفتمعاشق ادمای واقع بینم من!و از کسانیکه نصف عمرشون رو ابران و نصفه ی باقیشو در حضیض ِ حسرت با ندامت و احساس غبن هماغوشند به شدت بدم میادده سال دیگه هم اگر ریق رحمت را سر نکشیم هیچ اتفاق خارق العاده ای نخواهد افتاد..اینا نومیدی نیست...اینا واقع بینی ست!!یک دیزی دیگه بار میگذاریمو میریم پی کسب و کار و عشق و حالمون تا گربه ها بیایند و بخورند و بپاشند و تازه برویمان چنگ هم بکشند این بی حیا گربه های مدام!
پاسخحذفجالب می نویسین:)
پاسخحذفشما خیلی خوب می نویسید!
پاسخحذف1- نمی دونستم 27 ساله ای. فکر کردم همین الان 37 ساله ای.2- ما مثل آدم هایی که تازه ترک کرده اند و وقتی صحبت از مواد می شود رعشه می گیرند/ حرف عشق و عاشقی و زن و بچه که می شود می پکیم. ما می خواهیم کارمند جزئ ثبت احوال باشیم. عینک ته استکامی بزنیم وانگار نه انتگار که چیزی از عاشقی می دانیم. گندش بزنند.3- چیزی می خواستم بگم که یادم رفت...
پاسخحذفده سال دیگر ! ده سال دیگر دارم بچه دومم را شیر می دهم و حواسم به این است چه پوشکی بخرم ارزان تر است ؟ بعد بچه را سیر نشده بغل بگیرم به هوای آروغ زدنش .باز به این فکر کنم که چه کار کنم برای مهمانی پس فردا شب خواهر شوهرم که تلافی اون متلک مهمانی قبل شده باشد.گند بزنم به این زندگی ! این بچه هم که استفراغ کرد!ده سال دیگر شاید من توی ترافیکم . مجردم هنوز.توی آینه هر لب و لوچه و ابرویم را نگاه می کنم.به این فکر می کنم که چرا مرد های دورو برم انقدر کم شده اند و این آخری خودش دختر بزرگ داشت. و خیلی وقت است خواستگار نداشته ام.این منیژه بی پدر هم گند زده به ابرو هایم.چراغ سبز شده و ماشین عقبی ممتد بوق می زند :مردیست با زن بچه به بغل . نمی دانم چرا بغضم می گیرد : چه خبرته مردکه قرمساق !ده سال دیگر شاید: من شوهر کرده ام . بچه دارم. حواسم هست سوپ که هم می زنم کتاب از دستم نیوفتد. شبها قهوه دم می کنم و با شوهرم بحث ادبی می کنم. گاهی شب شعر می روم . خودمان را خیلی خوشبخت میدانیم . حواسم هست توی مهمانی ها یک جان به اسم شوهرم اضافه کنم. دخترم را نوازش کنم شما خطابش کنم "نه ! نه! شما این کار رو نمی کنی !" گاهی همینطوری که سبزی پاک می کنم و حواسم به داستان کوتاه روی روزنامه است .فکر می کنم اگر ده سال پیش به آن یکی خواستگارم شوهر می کردم چه میشد. گاهی همینطوری خنده ام می گیرد از این فکر ها. شبها میوه پوست می کنم می گذارم کنار دست شوهرم. حواسم هست زنهای توی ماهواره را که می بیند چشمانش برق میزند، الکی می خندد.من به شخصه هلاک این زنهایی ام که به بچه ریزه هاشون توی جمع (حتی مشاهده شده به صورت فرادا) میگن "شما".. خجالت هم نمیکشن. به نظرم خیلی تمرین لازم داره. حتی بیشتر از زنهایی که به شوهرشون میگن شما.
پاسخحذفدوست دارم بعضی پست های شما را چند بار بخوانم
پاسخحذفبه ازموسیس: سلام. گوگل و یاهو که به فنا رفتند و کامنت وبلاگ زاپاست هم کار نمیکنه. اینه که همینجا عرض می کنم "صحنه را دیدم" و در اولین فرصت مهاجرت میکنم. این اولین فرصت یعنی الان از حذف وبلاگ مانی.ب اونقدری بهم بر خورده که دستم نمیره تحت دامنه ی این آشغالدونی بنویسم من دیگه توی این آشغالدونی نمینویسم. تشکر و اعلام ارادت.به ایرج: سلام. دیروز کامنت شما را نشان حضرتش دادم تا از تنبلی او تقصیری متوجه من نباشد. به پویا: سلام. صحیح و سالم و امیدوار.
پاسخحذف