نویسنده: ایرج
1 – اشتباه نکنیم
ما در موقعيت انقلاب نيستيم. انقلاب در مرحله ي تفكر ؛ ايده اي ارائه مي دهد و براي نيل به آن مي كوشد. اين يعني انقلاب ماهيتي مثبت انديش است. انقلاب در نفي بدي متوقف نمي شود. بلكه بيان مي كند كه از نظرگاه آن "نيكي" چيست. به شعارهاي جنبش سبز اما وقتي نگاه مي كنيم مي بينيم كه اين وجه در آن غايب است. معترضين مي دانند چه نمي خواهند. مي دانند حاكميت موجود بد است. اما بر سر آن جايگزين "نيك" چنان اختلاف و تشتتي در آراء وجود دارد كه مطلقا نمي توان حتي برآيندي معين از خواست نهايي جنبش تصور كرد.
از سوي ديگر انقلاب در مرحله ي عمل ساختارهاي پيشين را نفي مي كند و جهت برپا داشتن مقصود و راي فكري خود نهادهايي نو مي آفريند. نهادهايي از بيخ و بن متفاوت با آنچه در جريان انقلاب سرنگون مي شود. اين پروسه اي بديهي است كه تفكر جديد ساختار اجتماعي جديد پديد مي آورد. شعار آزادي برابري و برادري انقلاب كبير نمي توانست در همان ارتش اشرافي لوئي چهاردهم تجلي كند و غايت راستين آن انقلاب (دولت-ملت) پديد آمدن ارتش مبتني بر خدمت نظام وظيفه بود. در عرصه ي عمل نيز مي بينيم كه معترضين فقط در لغو (يا تحديد اختيارات) شوراي نگهبان و رهبر نظام متفقند و هيچ افقي براي خرد كردن ماشين بوروكراسي در پيش چشم ندارند.
علت چيست؟
تقريبا واضح است كه حركت اعتراضي اخير برخاسته از طبقه ي متوسط جامعه است. اين طبقه هرچند از فساد احمدي نژاد و استبداد رهبري ج.ا. و حماقتها و فرصت سوزيهاي نظام به فرياد آمده است ؛ اما همچنان ريشه در جامعه ي بوروكرات دارد و چشم انداز جامعه اي غير سلسله مراتبي برايش خوف انگيز است.
از سوي ديگر اين توقع كه جنبش حاضر به پيش رود و سپس نتايج و پيروزيهاي آن همچون ميوه اي رسيده به دامن طبقات مستعد انقلاب بيافتد بيهوده است. حاشيه نشينان جامعه ي ما به دليل فقر شديد فكري بيشتر دوستدار احمدي نژاد هستند و نمي بينند (هنوز) كه سياستهاي اين مدعي عدالت اجتماعي و مرفه ستيزي چند قدمي از راستگراترين سياستها نيز آنسوتر است. كارگران نيز تا آنجا كه به چشم مي رسد اغلب متفرق هستند و گروههاي كارگري منسجم نيز خرجشان را از جنبش سوا مي دانند و كمتر حمايتي از آنان در اين حركت به چشم مي رسد. البته هنوز دير نيست و بعيد نيست با بالا گرفتن آتش؛ كارگران نيز در جريان اين موج به راه افتاده قرار گيرند. اما اين كه ايشان در آن مرحله خواهند توانست بر جريان خواستها و عملكرد جنبش اثر بگذارند و ماهيت آن را به انقلابيگري سوق دهند محل ترديد است. روشنفكري جامعه ي ما بسيار نحيف است و همين بدنه ي لاغر نيز كمتر انقلابي و بيشتر خواهان رفرم است. به نحوي كه بيش از آن كه كار روشنفكري در اين جامعه پديد آوردن دلايلي براي عصيان توده ها باشد؛ به دعوت ايشان به سكون و آرامش و اميدوار كردن ايشان به قدمهاي كوچك و پيوسته خلاصه شده است.
به اين ترتيب؛ به نظرم بعيد است حركت حاضر به يك انقلاب بيانجامد. اما اين هرگز به معناي كوچك شمردن اين حركت نيست. هر قدمي –هرقدر و هرچند ناچيز- در ستيز با ستم، ارجمند و بزرگ است تا چه رسد به چنين اعتراض شكوهمند با چنين شهداي دلير و بزرگواري. شهدايي كه آنطور كه واكنش و روش خانواده هاي محترم ايشان را مي بينيم و مي شنويم؛ به "شرافت و اصالت نسب" معتقد مي شويم.
2 - تامل کنیم
من انقلاب را تقريبا همانطوري مي فهمم كه لئون در مطلب كوتاهش در زمينه ي آنارشيسم مطرح كرده بود. بنابراين هرچند جامعه ي ايراني را مستعد امر انقلاب نمي بينم؛ اما معتقدم مي توان بذرهاي انقلاب را در دل اين حركت كاشت و به انتظار به بار نشستن آن بود. چه اين جنبش در عزل رهبر ج.ا. و اصلاح قانون اساسي موجود به يك قانون عاقلانه تر موفق شود و چه خداي نخواسته سركوب خونيني در كمين آن باشد؛ در هيچيك از اين دو حالت توليد زبان و نقد اسطوره نبايد فراموش شود. اسطوره ي علي خامنه اي امروز و به مدد حماقتهاي پي در پي او به مضحكه اي مبدل شده است كه پيروان او را به حق شايسته ي نام "سانديس خوار" ساخته است. اين لقب البته بيش از اشاره به شكم پرستي يا طمعكاري آن جماعت بي مقدار –كه خون عاشورا را به عينه ديدند و حتي به حد كوفيان شرف نداشتند كه بر آن خون دل بسوزانند و بگريند- به گداطبعي و كم قيمتي آنان اشاره دارد. با اين حال عرصه ي زبان فارسي نبايد از نقد (هرچند با زبان هجو) آن خالي بماند. چرا كه در غياب يك نقد راستين ؛ اين حوزه از مداحيهاي رذيلانه يا مخالفتهاي مبتني بر حماقت (مثل آن كه كسي همه هماننديهاي اين حاكميت با اسرائيل را ناديده بيانگارد و بخواهد تنفر عمومي از خامنه اي را به سود اسرائيل مصادره كند) پر خواهد شد. از سوي ديگر همهمه اي كه در آن مي زييم فقط مشتمل بر اين اسطوره ي درهم شكسته نيست. از قضا اسطوره هاي قوي تر و خطرناكتر در جبهه ي سبز است. اسطوره هايي از قبيل قانونگرايي؛ جمهوري ايراني؛ نه غزه نه لبنان و ...... اگر مايليم جنبش موجود به يك انقلاب راستين بيانجامد نخستين قدم اين است كه ضمن تحسين و تعظيم شرافت و دلاوري درخشنده در آن؛ تلقي فكري آن را با نقد مداوم ارتقا دهيم و آن را حقگراتر و انساني تر از آنچه كه است سازيم.
3 – چپ را فراموش نکنیم
اين فراموش نكردن چپ صرفا به معناي تاكيد بر مسئله ي كارگران در نوشته هايمان نيست. فقط نقد جنبش سبز از ديدگاه منافع طبقه ي كارگر نيست. بلكه از سوي ديگر يادآوري مسئوليت طبقه ي كارگر به ايشان است. با آنچه كه دوستمان در "اينجا و اكنون" نوشته است؛ به گمانم بتوان شعر برتولت برشت را خطاب به كارگران خواند كه:
بيرون بيا رفيق
رها كن مزدي را كه ديگر شكمي را سير نمي كند
و سقفي را كه
ديگر حريف باران نمي شود
از سوي ديگر من برخلاف دوست رزا در "حاشيه ها" و بعضي ديگر دوستان اصلا به تقدم شكم بر آزادي قائل نيستم. من مطمئنم مشغوليت ذهني اصلي هر انساني (اعم از كارگر يا غيره) حقوق و شأن انساني او است. اگر كارگران حقوق اقتصادي خود را مطالبه مي كنند جز به اين دليل نيست كه بدون آن حقوق ؛ خود را در برابر مصائبي كه شرف ايشان را تهديد مي كند (از قبيل شرمساري در برابر فرزند گرسنه يا بيمارشان) بي دفاع مي بينند. اما اين به معناي بي توجهي يك انسان (كارگر) به ديگر حرمتهاي انساني او نيست. توضيح بديهي اين ادعا را با يك مثال مي دهم: اگر به كارگري كه چندين ماه است حقوق دريافت نكرده و به راستي مستاصل است پيشنهاد شود كه هردو كليه ي خود را؛ چشمان خود را يا دختر خود را به فروش برساند؛ ممكن است بپذيرد؟!
وظيفه ي چپ علاوه بر حمايت از حقوق اقتصادي كارگران؛ همچنين نشان دادن اين موضوع به ايشان است كه آزادي انساني دختر او كمتر از حرمت جنسي او نيست. و اين كه آگاهي مختارانه؛ چيزي كم از چشم ندارد و اين كه اگر قلب آدمي براي زندگي بيولوژيك او قطعا لازم است؛ بدون سربلندي و حق "بدون ترس زيستن" ؛ زندگي انساني غيرممكن خواهد بود.
از نظر من تعلق خاطر چپ به رنجبران جامعه بيش از هرچيز ناشي از آن است كه نوع زندگي اينان با "كار" به زندگي انساني شبيه تر است. و به اين دليل كه نفعي در نظام بهره كشي و تحقير ندارند؛ به آرمان برابري و برادري نزديكترند. اما اين تئوري هرقدر درست باشد؛ نمي تواند چشم مرا بر واقعيت ببندد. تعلق خاطر چپ به كارگران در اين موقعيت بايد در تشويق ايشان به حركت تجلي كند. وگرنه حقيقت ذاتي طبقه ي كارگر نيست. از نظر من انسان سربلندي كه در برابر ستم قد علم مي كند (هركه باشد) بسيار زيباتر و دوست داشتني تر از آدميزاد ترسيده و سرفروافكنده است (هرچند كارگر باشد.)
1 – اشتباه نکنیم
ما در موقعيت انقلاب نيستيم. انقلاب در مرحله ي تفكر ؛ ايده اي ارائه مي دهد و براي نيل به آن مي كوشد. اين يعني انقلاب ماهيتي مثبت انديش است. انقلاب در نفي بدي متوقف نمي شود. بلكه بيان مي كند كه از نظرگاه آن "نيكي" چيست. به شعارهاي جنبش سبز اما وقتي نگاه مي كنيم مي بينيم كه اين وجه در آن غايب است. معترضين مي دانند چه نمي خواهند. مي دانند حاكميت موجود بد است. اما بر سر آن جايگزين "نيك" چنان اختلاف و تشتتي در آراء وجود دارد كه مطلقا نمي توان حتي برآيندي معين از خواست نهايي جنبش تصور كرد.
از سوي ديگر انقلاب در مرحله ي عمل ساختارهاي پيشين را نفي مي كند و جهت برپا داشتن مقصود و راي فكري خود نهادهايي نو مي آفريند. نهادهايي از بيخ و بن متفاوت با آنچه در جريان انقلاب سرنگون مي شود. اين پروسه اي بديهي است كه تفكر جديد ساختار اجتماعي جديد پديد مي آورد. شعار آزادي برابري و برادري انقلاب كبير نمي توانست در همان ارتش اشرافي لوئي چهاردهم تجلي كند و غايت راستين آن انقلاب (دولت-ملت) پديد آمدن ارتش مبتني بر خدمت نظام وظيفه بود. در عرصه ي عمل نيز مي بينيم كه معترضين فقط در لغو (يا تحديد اختيارات) شوراي نگهبان و رهبر نظام متفقند و هيچ افقي براي خرد كردن ماشين بوروكراسي در پيش چشم ندارند.
علت چيست؟
تقريبا واضح است كه حركت اعتراضي اخير برخاسته از طبقه ي متوسط جامعه است. اين طبقه هرچند از فساد احمدي نژاد و استبداد رهبري ج.ا. و حماقتها و فرصت سوزيهاي نظام به فرياد آمده است ؛ اما همچنان ريشه در جامعه ي بوروكرات دارد و چشم انداز جامعه اي غير سلسله مراتبي برايش خوف انگيز است.
از سوي ديگر اين توقع كه جنبش حاضر به پيش رود و سپس نتايج و پيروزيهاي آن همچون ميوه اي رسيده به دامن طبقات مستعد انقلاب بيافتد بيهوده است. حاشيه نشينان جامعه ي ما به دليل فقر شديد فكري بيشتر دوستدار احمدي نژاد هستند و نمي بينند (هنوز) كه سياستهاي اين مدعي عدالت اجتماعي و مرفه ستيزي چند قدمي از راستگراترين سياستها نيز آنسوتر است. كارگران نيز تا آنجا كه به چشم مي رسد اغلب متفرق هستند و گروههاي كارگري منسجم نيز خرجشان را از جنبش سوا مي دانند و كمتر حمايتي از آنان در اين حركت به چشم مي رسد. البته هنوز دير نيست و بعيد نيست با بالا گرفتن آتش؛ كارگران نيز در جريان اين موج به راه افتاده قرار گيرند. اما اين كه ايشان در آن مرحله خواهند توانست بر جريان خواستها و عملكرد جنبش اثر بگذارند و ماهيت آن را به انقلابيگري سوق دهند محل ترديد است. روشنفكري جامعه ي ما بسيار نحيف است و همين بدنه ي لاغر نيز كمتر انقلابي و بيشتر خواهان رفرم است. به نحوي كه بيش از آن كه كار روشنفكري در اين جامعه پديد آوردن دلايلي براي عصيان توده ها باشد؛ به دعوت ايشان به سكون و آرامش و اميدوار كردن ايشان به قدمهاي كوچك و پيوسته خلاصه شده است.
به اين ترتيب؛ به نظرم بعيد است حركت حاضر به يك انقلاب بيانجامد. اما اين هرگز به معناي كوچك شمردن اين حركت نيست. هر قدمي –هرقدر و هرچند ناچيز- در ستيز با ستم، ارجمند و بزرگ است تا چه رسد به چنين اعتراض شكوهمند با چنين شهداي دلير و بزرگواري. شهدايي كه آنطور كه واكنش و روش خانواده هاي محترم ايشان را مي بينيم و مي شنويم؛ به "شرافت و اصالت نسب" معتقد مي شويم.
2 - تامل کنیم
من انقلاب را تقريبا همانطوري مي فهمم كه لئون در مطلب كوتاهش در زمينه ي آنارشيسم مطرح كرده بود. بنابراين هرچند جامعه ي ايراني را مستعد امر انقلاب نمي بينم؛ اما معتقدم مي توان بذرهاي انقلاب را در دل اين حركت كاشت و به انتظار به بار نشستن آن بود. چه اين جنبش در عزل رهبر ج.ا. و اصلاح قانون اساسي موجود به يك قانون عاقلانه تر موفق شود و چه خداي نخواسته سركوب خونيني در كمين آن باشد؛ در هيچيك از اين دو حالت توليد زبان و نقد اسطوره نبايد فراموش شود. اسطوره ي علي خامنه اي امروز و به مدد حماقتهاي پي در پي او به مضحكه اي مبدل شده است كه پيروان او را به حق شايسته ي نام "سانديس خوار" ساخته است. اين لقب البته بيش از اشاره به شكم پرستي يا طمعكاري آن جماعت بي مقدار –كه خون عاشورا را به عينه ديدند و حتي به حد كوفيان شرف نداشتند كه بر آن خون دل بسوزانند و بگريند- به گداطبعي و كم قيمتي آنان اشاره دارد. با اين حال عرصه ي زبان فارسي نبايد از نقد (هرچند با زبان هجو) آن خالي بماند. چرا كه در غياب يك نقد راستين ؛ اين حوزه از مداحيهاي رذيلانه يا مخالفتهاي مبتني بر حماقت (مثل آن كه كسي همه هماننديهاي اين حاكميت با اسرائيل را ناديده بيانگارد و بخواهد تنفر عمومي از خامنه اي را به سود اسرائيل مصادره كند) پر خواهد شد. از سوي ديگر همهمه اي كه در آن مي زييم فقط مشتمل بر اين اسطوره ي درهم شكسته نيست. از قضا اسطوره هاي قوي تر و خطرناكتر در جبهه ي سبز است. اسطوره هايي از قبيل قانونگرايي؛ جمهوري ايراني؛ نه غزه نه لبنان و ...... اگر مايليم جنبش موجود به يك انقلاب راستين بيانجامد نخستين قدم اين است كه ضمن تحسين و تعظيم شرافت و دلاوري درخشنده در آن؛ تلقي فكري آن را با نقد مداوم ارتقا دهيم و آن را حقگراتر و انساني تر از آنچه كه است سازيم.
3 – چپ را فراموش نکنیم
اين فراموش نكردن چپ صرفا به معناي تاكيد بر مسئله ي كارگران در نوشته هايمان نيست. فقط نقد جنبش سبز از ديدگاه منافع طبقه ي كارگر نيست. بلكه از سوي ديگر يادآوري مسئوليت طبقه ي كارگر به ايشان است. با آنچه كه دوستمان در "اينجا و اكنون" نوشته است؛ به گمانم بتوان شعر برتولت برشت را خطاب به كارگران خواند كه:
بيرون بيا رفيق
رها كن مزدي را كه ديگر شكمي را سير نمي كند
و سقفي را كه
ديگر حريف باران نمي شود
از سوي ديگر من برخلاف دوست رزا در "حاشيه ها" و بعضي ديگر دوستان اصلا به تقدم شكم بر آزادي قائل نيستم. من مطمئنم مشغوليت ذهني اصلي هر انساني (اعم از كارگر يا غيره) حقوق و شأن انساني او است. اگر كارگران حقوق اقتصادي خود را مطالبه مي كنند جز به اين دليل نيست كه بدون آن حقوق ؛ خود را در برابر مصائبي كه شرف ايشان را تهديد مي كند (از قبيل شرمساري در برابر فرزند گرسنه يا بيمارشان) بي دفاع مي بينند. اما اين به معناي بي توجهي يك انسان (كارگر) به ديگر حرمتهاي انساني او نيست. توضيح بديهي اين ادعا را با يك مثال مي دهم: اگر به كارگري كه چندين ماه است حقوق دريافت نكرده و به راستي مستاصل است پيشنهاد شود كه هردو كليه ي خود را؛ چشمان خود را يا دختر خود را به فروش برساند؛ ممكن است بپذيرد؟!
وظيفه ي چپ علاوه بر حمايت از حقوق اقتصادي كارگران؛ همچنين نشان دادن اين موضوع به ايشان است كه آزادي انساني دختر او كمتر از حرمت جنسي او نيست. و اين كه آگاهي مختارانه؛ چيزي كم از چشم ندارد و اين كه اگر قلب آدمي براي زندگي بيولوژيك او قطعا لازم است؛ بدون سربلندي و حق "بدون ترس زيستن" ؛ زندگي انساني غيرممكن خواهد بود.
از نظر من تعلق خاطر چپ به رنجبران جامعه بيش از هرچيز ناشي از آن است كه نوع زندگي اينان با "كار" به زندگي انساني شبيه تر است. و به اين دليل كه نفعي در نظام بهره كشي و تحقير ندارند؛ به آرمان برابري و برادري نزديكترند. اما اين تئوري هرقدر درست باشد؛ نمي تواند چشم مرا بر واقعيت ببندد. تعلق خاطر چپ به كارگران در اين موقعيت بايد در تشويق ايشان به حركت تجلي كند. وگرنه حقيقت ذاتي طبقه ي كارگر نيست. از نظر من انسان سربلندي كه در برابر ستم قد علم مي كند (هركه باشد) بسيار زيباتر و دوست داشتني تر از آدميزاد ترسيده و سرفروافكنده است (هرچند كارگر باشد.)
1- باید بذر انقلاب کاشت؟
پاسخحذف2- آیا نباید جنبش را در ادامه ی انقلاب 57 دید و نه ماهیتی مجزا؟
3- با این که جنبش به انقلاب ختم نخواهد شد موافقم. اما با پیگیری مطالبات حداقلی خیر.
سلام ایرج
پاسخحذفاول صادقانه بگویم که این متن را چند باری شخم زدم تا محض خاطر لذت همصحبتی بیشتر با شما هم که شده موضوعی قابل بحث و تشکیک از آن بیرون بکشم که خب، نشد. حرفتان حق است. "ما در موقعیت انقلاب نیستیم" اگر انقلاب را سرنگون کردن سیستمی که باعث ظلم شده معنا کنیم و نه صرفاً تغییر ظالم. البته دوری از آرمان انقلاب واقعی هم مانع نمیشود تا عظمت مردمی که مقابل ظالم ایستادهاند را نبینیم و احترام عمیق و همراهیمان را نثارشان نکنیم. اما بند سوم، اشاره به آزاردهنده ترین اتفاقی که این روزها برای هر نیروی چپگرایی در حال وقوع است یعنی قایم شدن جماعت "سیب زمینی مسلک" پشت کارگران. کسانی که در آن طرف بام سرمایهداری (که با جدا کردن کارگران از جامعه انسانی آنان را به حد ابزار کار تنزل میدهد) به نام "چپ گرایی" با جدا کردن کارگران از جامعه انسانی آنان را از وجود انسانی خالی میکنند و به حد بت، به حد خدا تنزل میدهند و هر نوع انتقادی به عمل سیاسی کارگران را کفر گویی میدانند. مقابله با این جماعت و مقابله با اسطورهی "حقیقت ذاتی کارگران است" همان کاری است که شما در بند سوم انجام دادید: اشاره! با انگشت نشان دادن ِ اسطوره. یاد جمله محبوب رفیق مشترکمان (مکابیز) از بارت افتادم که نشان دادن اسطوره آن را برملا میکند. مثل کار آن بچهای که اولین بار به لخت بودن پادشاه اشاره کرد و اسطورهی لباس زیبای نامرئی او را برملا کرد.
سلام
پاسخحذفاول اينكه ممنون از بايت انتشار اين متن (ممنون از ايراج و لئون). بعد بايد بگويم كه متن فشرده ايست و جا براي اظهار نظر زياد دارد. شخصاً با بند آخر احساس وحدت كامل ميكنم و خوشحالم كه چنين چيزي نوشته ميشود/شد.
در مورد "انقلاب" فكر ميكنم نظر اريج را يا نميفهمم يا قبول ندارم. اين كه بتوان تحليل كرد كه جنبش فعلي تا چه خد دگرگونيهاي بنيادي در ساختار حاكميت را نشانه رفته يك مسئله است، كه من فكر ميكنم رفته رفته بيشتر اين گرايش به وجود آمده، و اين كه تصويرمان از غايت آرماني انقلاب چه باشد حرف ديگر. انقلاب آرماني، به فرض پذيرش تصوير مورد توافق لئون و ايرج برمبناي نوشته مورد اشاره درباره آنارشيسم، حركتي ست كه توسط عامليتهاي سياسي "آرماني" قرار است اتفاق بيفتد - بر فرض وقوع. اين آرماني بودن عامليتها هم به اين برميگردد كه، اگر اشتباه نكنم، در خود تك تك آدمهاي درگير انقلابي رخ دهد؛ انقلابي معطوف به پذيرش و خواست آن آرمان غايي انقلابي مورد نظر.
اما در دقيقهاي از تاريخ كه ما ايستادهايم، همه احتمالا از آن عامل آرماني انقلاب آرماني فاصله گزاف داريم. چيزي كه نوشته ايرج در ابهام ميماند اين است كه آيا به نظر او چنين فاصلهاي فقط به معني دوري ما از انقلاب آرمانيست، يا به همين دليل (يا با دلايل بيشتر) ما از انقلاب به معني تغيير اساسي در ساختار هم دور هستيم؟
قضاوت درباره محافظه كاري بوروكراتيك طبقه متوسط در اين نوشته را ظاهرا بايد به معني دوم گرفت؛ شايد هم اين ملاكي است براي سنجيدن دوري از انقلاب آرماني. منتها من اساسا ترديد دارم كه اين محافظه كاري بر فرض صحت اولا چيز خودآگاهي باشد، در ثاني چيز ثابتي باشد. به نظرم ديناميسم وقايع اين خاصيت را دارد كه هدفي را در معرض بگذارد و در عين حال بسياري مفاهيم/واقعيتهايي كه تئورتيك به آن همبستهاند را مرخص كند؛ بعد از تحول احتمالي، انتظار ميرود كه عواقب چنين از چشم انداختني يا پيوسته نديدن خواستها و گرايشهاي مختلف عامليت تحول، گريبانگير شود، اما لزومي ندارد مانع حركت به سوي هدف هم بشود (نمونه تاريخي هم كم نيست).
تا ببينيم چه ميشود كي به كجا ميرسد
باز هم ممنون
علي
سلام لئون
پاسخحذفصدالبته تعريفي كه شما مي فرمايي (چون مي دانم اهل تعارف نيستي) چيزي نيست كه بشود از آن لذت نبرد. ولي با اين حال خودم كه نگاه منتقدانه به اين متن مي كنم؛ پاره اي نقائص در آن مي بينم. منجمله و از همه مهمتر اين كه شايد از بخش نخست آن كسي -اشتباها- برداشت كند من انقلاب را يك امر معين و مدون از پيش مي دانم كه كاملا طراحي و پيش بيني پذير است. در حالي كه قطعا اينطور نيست و بايد متن تصريح مي كرد كه مثبت انديشي انقلاب معنايش داشتن آرمان و باور (به امر نيك) است نه داشتن طرح معين براي برپاداشتن و آن آرمان و پديد آوردن آن امر نيك.
علي اي حال از لطفت ممنونم و اميدوارم بتواني دو مسئوليت عمده اي را كه يكي از ديگري سخت تر است (نوشتن و وادار كردن مكابيز به نوشتن. مطمئن نيستم كدامش بيشتر همت و حوصله مي طلبد!)به نحو احسن به ايفا فرمايي.
سلام ايمان
پاسخحذف1) من اينطور فكر مي كنم
2)بر اين نيستم. 57 هرچند خيلي سرزنده و جذاب شروع شد. ولي متاسفانه به دلايل بسيار (منجمله ضعف گفتمان روشنفكري در آن- سرعت فوق العاده ي فراگيري به نحوي كه متون و مدعيات سران پيروزمند هرگز نقد نشد- فرماندهي كاريزماتيك انقلاب كه چندان از نقد گريزان بود كه پس از يك يا دو تجربه ي ناموفق به كلي مصاحبه با خبرنگاران را متوقف كرد و به سخنراني و خطابه روي آورد و .....) نتوانست چهره ي يك انقلاب راستين را به خود بگيرد. نهادهاي بنيادين نظام پيشين ويران نشد و تنها صاحب اختياراني جديد ( و اغلب عامي تر از پيشينيان) يافت. نهادهايي (چون شوراها) هم كه جوانه زدند به سرعت توسط بوروكراسي قديمي كه اكنون توسط پيروزمندان كنترل مي شدند سركوب و ريشه كن شدند و .... و كار به جايي رسيد كه دو سال پس از سرنگوني شاه يك دختربچه ي 13 ساله به جرم قبول نداشتن خميني به اعدام محكوم مي شد و بدون هيچ فرصتي جهت تجديد نظر و فرجامخواهي به قتل مي رسيد (خاطرات حضرت منتظري). من چنين تغيير در حاكميتي را انقلاب نام نمي نهم. مسئله تنها بي احترامي حكام جديد به جان آدميان نيست.هرچند اين هم به اندازه ي كافي گويا است تا نشان دهد آنچه رخ داد يك انقلاب پست مدرن (آنطور كه فوكو بر اساس شعار "خون بر شمشير پيروز است" ارزيابيش مي كرد)نبوده است. اما اين كه اين "ترور" هيچ مبناي فكري جز استبداد خلافتي و سركوب محض نداشته است گواه بر آن است كه آن را حتي يك انقلاب مدرن نيز نمي توان دانست.
3)درست متوجه اين جمله ي شما نشدم
سلام
پاسخحذفخب من هم اعتراف می کنم چند بار این پست رو خوندم.
روشنه که ما در موقعیت انقلاب نیستیم.و همین یک نکته خیلی مرا شاد می کند همین که مردم تامل می کند که خواسته های تند یا غیر ممکن یا افراطی داشته باشند من خوشحالم. این مردم تجربه یک انقلاب نا موفق را داشته اند و همین کافی است که آن ها را محتاط کند. همین کافی است که نخواهند دوباره اشتباه نکنند . خوشحالم که سر مردم انقدر داغ نشده که تامل می کنند و می خواهند قدم به قدم پیش بروند. تب تندی نکرده اند که فردایش بلرزند.
یک نکته دیگر هم خوب است دقت کنید. جنبش سبز از اساس با انقلاب 57 کاملن متفاوت است. و نمی شود این دو را با هم مقایسه کرد. به نظرم جنبش سبز با جریان مشروطه در ایران نزدیک تر است. انقلاب از طبقه پایین جامعه شروع میشود . قشر آسیب پذیر بیشترین هزینه را در انقلاب این طبقه می دهد . اما یک نگاهی به جنبش بکنید . پیداست که از طبقه متوسط و بالا شروع می شود. همراهانش طبقه عامه یا مذهبی نیستند بخش تحصیلکرده و دانشگاه رفته و ... هستند. گاهی هم حتی این فضای مجازی را شبیه باغ سفارت انگلیس می بینم که مشروطه خواهان بست در آن نشسته بودند برای هم تز و مانیفیست در می دادند.
امیدوارم عاقبت این جنبش ، عاقبت جریان مشروطه نباشد. خواسته های این مردم و عاقبت این جنبش را حوادث آینده هوشیاری یا حماقت ما و رژیم تعیین می کند.
باید منتظر بود.
سلام ناشناس (علي)
پاسخحذفاز لطف شما سپاسگزارم.
من معتقدم يك انقلاب بايد ايده اي نوين-به صورت بالفعل- به بشريت ارائه دهد و افقي جديد را در چيستي جامعه ي انساني بگشايد. بنابراين صرف در هم ريختن ساختارهاي قديمي كافي نيست تا ما يك حركت را انقلاب بناميم. به عبارتي پديد آمدن نهادهاي نوين و نفي نهادهاي كهن (لااقل پاره اي از آنها كه مبناي بوروكراسي نظام كهن را مي ساخته اند) شرط لازم يك انقلاب است اما قطعا شرط كافي نيست.
در جنبش حاضر ما شاهد ديدگاههاي بسيار دوست داشتني (آزادي و حق حاكميت ملت و حق نفي حاكميت و ....) هستيم. اما اينها اولا همه در حوزه ي دولت-ملت ارائه مي شوند و ثانياچنين ايده هايي در چنين حوزه اي قبلا تجربه شده اند و درست به همين دليل است كه جماعت معترض نيازي به نفي ساختارهاي مدرن نمي بينند.
به اين ترتيب ما در موقعيت انقلاب نيستيم. در موقعيت اعتراض به فساد و استبداديم.
معترضين نمي گويند -فرضا- پارلمان نمي تواند نماينده ي انسانها باشد. بلكه مي گويند اين پارلمان نماينده ي منافع انسانهاي ايراني نيست. نمي گويند -فرضا- تمركز امور اجرايي در دولت خلاف فلسفه ي دموكراسي است. بلكه مي گويند اين دولت نامشروع است و اختيارات اجرايي را در جهت سركوب فيزيكي انسانهاي ايراني به كار مي برد. نمي گويند -فرضا- انسان حق قضاوت درباره ي همانند خويش را ندارد. مي گويند اين قوه ي قضائيه فاسد و نابسامان است.
توجه مي فرمايي؟! نوع اعتراض گواهي مي دهد كه كسي با اصل نهادهاي موجود مشكل ندارد بلكه با فساد مستقر در آن مشكل دارند. حال بماند كه چه اندازه از اين فساد ناشي از اصل آن نهادها است و ....
سلام
پاسخحذفممنون. بهره بردم.
همون يه پاراگراف اولت رو كه خوندم با خودم گفتم: "فقط بعضي ها مي دانند"
پاسخحذفخوشحالم كه تو اين شلم شوربا كساني هستند كه بجاي احساس و تعصب از عقلشون استفاده مي كنند!
نيازي به آرزوي موفقيت كردن نمي بينم.
آقا خودت چطوری؟
پاسخحذفبا کلیت نوشته شما موافقم . یعنی با تفاوت هائی که عنوان کرده اید .
پاسخحذفاما به نظرم به کرات ثابت شده که توده ایرانی چپ را به عنوان یک راهبرد متحد کننده قبول نکرده و نمی کند . همان سالهای پنجاه هم بهترین روشنفکرهایمان جذب چپ شدند و سرانجامشان هم که احتیاج به توضیح ندارد . ببینید .....من می گویم به جای اینکه بیاییم و اسم چپ رویش بگذاریم و عده ای را فراری دهیم ، می توانیم راهکارهای چپ گرایانه را در قالبی که به تن جامعه ایرانی بخورد ، عنوان کنیم . در خیلی از موارد همین که اسم چپ را نیاوریم خودش کافیست .
kho momkene birabt b nazar berese...are khobb bara hamin nashenas mizaram:))))))...
پاسخحذفخوب اصلا چرا حتما قراره انقلاب اتفاق بیفته؟ اصلا مگه تو ایران طبقه کارگر به شکلی که گروه چپ متصوره وجود داره؟
مگه ما نقلاب صنعتی داشتیم که حالا بخوایم انقلاب کارگری داشته باشیم؟ به نظر من این زور زدن در چپوندن یک مفهوم ذهنی تو واقعیته. قرار نیست که هرچیزیو که می دونیم و بلدیم همه چی طبق اون پیش بره. شاید این یک اتفاق جدیده که تئوری جدید میخواد. همینطور که میگین عمده جمعیت ایران از طبقه متوسطه و خواست هاشون هم کاملا خواست های مدنیه. ما بخش خصوصی فعال نداریم. عمده کارگرهایی هم که در خدمت دولت هستند و عضو ارگان هایی نیستند که مشکل تولید داشته باشند – مثل کارخونه های چیت سازی- وضع معیشتی بدی ندارند و در حد همون گروه کارمندی هستند و در اصل فقط اسمشون و نوع بیمه شون کارگریه وگرنه در سبک زندگی متعلق به گروه متوسط جامعه هستند. انقلاب متعلق به توده مردمه. به نظر میاد گروه کارگری ایران – میتونه در حد اپوزیسیون باشه. تازه انقلاب های کارگری در تاریخ متعلق به دوره ای هست که چیزی به نام قوانین کار وجود نداشته – حالا از قابل اجرا بودنش که بگذریم بحث سر اینه که چه جوری به اجرا در بیاد و مطمئنا اون موقع ها اعتراضات برای به ثمر رسوندن این قوانین و به رسمیت شناختنش خیلی رادیکال تر بوده و الان هیچوقت به اون شکل فضا رادیکال بودن رو نمی طلبه. تازه فکر میکنم خواست های قشر کارگر میتونه به اعتراضات مدنی برای به اجرا دراومدن یا ضمانت اجرایی دادن به این قوانین باشه. نه یه تغییر بنیادی در کل.
و یک ابهامی برای من همیشه هست. اگر حزب های کارگری و دولت های سرخ می تونستن حامی طبقه کارگر باشند چین و روسیه تبدیل به این حکومت شبه دیکتاتوری و سرکوبگر نمیشدن. اصلا تا اونجایی که من ذهنم و اطلاعاتم یاری می کنه یه چیزی به عنوان یک کشور کمونیست بی اختناق نداشتیم. داشتیم؟
شاید هم کمونیسم در کشورهایی طرفدار پیدا می کنه که خودشون به آمادگی پذیرش استبداد رو دارند. مثل بلوک شرق و بعضی از کشورهای اسیایی – اروپایی و امریکای لاتین و جنوبی. همه شون تجربه استبداد رو در 100 سال اخیرداشتند و دارند هنوز.
چین که کلن اقتصادش رو بر اساس استثمارمردم و طبقه کارگر پایه ریزی کرده...همیشه فکر میکنم این دولت ها نااگاهی و امید و ارزوی ایده الیستی و رویا گونه قشرکارگر رو ابزاری برای خودکامگی خودشون قرار دادند.
می خواستم برات گل بذارم گل نداری!
پاسخحذفپوزش بابت کامنت بیربط. از طریق وبلاگ جناب نیافر وبلاگ شما را قبلاً دیده بودم ولی به خواندنی بودنش امروز پی بردم(سایت آقای قائد کنجکاوم کرد http://www.mghaed.com/supprt/Web%20stats/2009Referrer_URLs.pdf)
پاسخحذفبنظر میرسه قالب وبلاگ رو کاملاً بهم ریختید و پستهای جدیدتون نمایش داده نمیشه.(البته در گوگل ریدر قابل دسترسی هستند.)
دو تا پیشنهاد دارم:
۱)قالب وبلاگتون رو به حالت پیشفرض برگردونید یا از یکی از قالبهای فارسی شدهی زیبای این سایت استفاده کنید.(راهنمایی و آموزش هم داره)
http://themes.blogger-fa.com/
.
۲)بجای استفاده از سرویس ایرانی وبگذر، بنده سرویس google analytics رو پیشنهاد میکنم که با اکانت جیمیل و پس از فعال شدن از طریق این صفحه قابل دسترسی است:
https://www.google.com/accounts/
سربلند و پیروز باشید.
سلام darieh . ممنون از تذکرات شما. دلیلی اینکه در گوگل ریدر یکسری پست جدید می بینید و در وبلاگ نه، این است که دوستان لطف کردند و وبلاگ قبلی من را به اینجا منتقل کردند. پست های قدیمی در وبلاگ طبق تاریخ سر جای خودشان قرار گرفتند اما در گوگل ریدر جای پست های جدید آمدند. یکمی به هم ریخته شده اوضاع اما بد هم نشده. نوشته های قدیمی دوباره مورد اقبال قرار گرفتند :)
پاسخحذفsalam rafigh
پاسخحذف