حس میکنم طرفداران متعصب تیم فوتبال آلمان همان کسانی هستند که کتاب بالینی دارند و به کودک درون و بالغ بیرون اعتقاد دارند و سیگار نمیکشند ــ اگر هم بکشند همچین با رضایت نمیکشند ــ و صبحها چند دقیقه نرمش میکنند و توی تاکسی اگر زن باشند فکر میکنند مسافر کناری دارد میمالدشان و اگر مرد باشند مسافر زن کناری را میمالند تلفنی با زن یا دوست دخترشان با صدای بلند حرف می زنند و اگر مرد باشند و مسافر کناری هم مرد باشد در حد جر خوردن گشاد مینشینند و یکبار توی زندگی کیف سامسونت داشتهاند و ترجیح میدهند مکتوبات مهمشان را با خودنویس بنویسند و خطشان خوب است و خیال میکنند رضا جاودانی خیلی هم خر نیست و عروسیشان سفید میپوشند و ماشینشان اگر پولشان در حد پژو 206 باشد پژو 206 است و احتمالاً نقرهای و فکر میکنند گربه ملوس است و شلوار کردی (غیر از برای کول بازی) نمیپوشند و طبق سلیقهشان پاریس هیلتن و اشتن کوچر خوشگل اند و با آرامش اعصابخردکنی بنزین میزنند و در جمع تهرانیها از شهرستانی به عنوان فحش استفاده میکنند و به سِک خوردن الکل ته دلشان افتخار میکنند و ران مرغ دوست دارند و هر شغلی دارند (حتی اگر روزنامهنگار هستند) فکر میکنند کارشان یکجورایی هنر محسوب میشود و به هوای پاک و ویتامین و نخ دندان باور دارند و از این قبیل.
قبول دارم منطقی نیست. بیخودی فقط حس میکنم.
قبول دارم منطقی نیست. بیخودی فقط حس میکنم.
بیربط ترین نوشته ای بود که برای این جام جهانی خوندم.
پاسخحذفخب آدميزاد خطا كار است ! نه از اين جهت كه احساس مي كند يك طرفدار بندشافت دويچلند بايد اينجوري باشد.بلكه از اين جهت كه آنچه را كه حس مي كند فرت مي آيد پست مي كند .
پاسخحذفاز قضا من هم طرفدار تيم آلمانم . و به مقدسات رو به كاهش جهان هيچ م طبق احساس شما تعريف نمي شوم.
نم دانم چرا احساس مي كنم كسي كه همچين پستي در مي كند بايد طرفدار ايتاليايي ... آرژانتيني ... اسپانيايي ..چيزي باشد !همينطوري.
به آیه: یعنی می خوای بگی طرفدار تیم فوتبال آلمانی و حتی توی تظاهرات روز قدس هم شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" نمی دادی؟ بیخیال بابا.
پاسخحذفبه شکل دیوانه وار و مسخره ای با هات هم عقیدم.باد به غبغب انداختن و اعتماد به نفس مزخرفشون رو هم به خصلت هاشون اضافه کن
پاسخحذفآلمان با طرفدارهاش را به خدا بسپار لئون عزیز..باشد که نباشند
پاسخحذفبه ! لئون جان ، بواسطه دوستی آدرست را پیدا کردم...ما دائم به آن بلاگ فبلی ات رجوع می کردیم ...خوشحالم یافتمت!
پاسخحذفعجب احساساتی! فقط این را بگویم که از 206 نقره ای متنفرم!
سلام
پاسخحذفهرچند كه كشور اسپانيا را خيلي دوست دارم. ولي در فوتبال برايم فرقي ندارد. اروپايي اروپايي است و لايق باخت و نابودي و بلكه اضمحلال و كلا انحلال تيم ملي فوتبالشان!!
با اينهمه اميدوارم امشب اسپانيا آلمان را ببرد. نه به خاطر انتقام آرژانتين نازنين (كه انتقامش را جز خودش نمي تواند و نبايد بگيرد). فقط به خاطر اين كه آلمان فيناليست نشود.
دهه ای پژو 207i از پاییز امسال شروع می شود دیگه از 206 حرف نزن .
پاسخحذفبه عنوان یه طرفدار دو آتیشه ی آلمان کلی خندیدم با این نوشته ات!D:
پاسخحذفسلام خدمت رفقا و عرض تبریک بابت برد اسپانیا که نه چندان اما باخت آلمان چرا.
پاسخحذف-----
به ایرج: البته مشکل من که با شخص آلمان است. اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان در این چند بازی ای که از اسپانیا دیدم حواسم به بی اعتنایی آنها به سرود ملی شان بود و در این حین قندی بود که توی دلم آب میشد. تازه باید این را هم لحاظ کنیم که این میزان شعور بین فوتبالیست ها که اصولا بی شعورند خودش کلی حرف است.
چند ساله با وبلاگت اشنام. در باره هر چیزی می نویسی همون حرفیه که توی گلوم گیر کرده بوده و کسی رو نداشتم براش بگم. بعضی وقتها ارزو میکنم کاش دوستم بودی.
پاسخحذفاگر فضولی نیست چرایه تیکه از نوشته رو خط زدی و دوباره نوشتی؟ قبلی که خیلی بهتر بود.
الف: طرفدار المانی یا اسپانیا؟!!
پاسخحذفب: هیچکدوم من طرفدار تیم ملی ام.
خوب مشخصا ب طرفدار آلمان است.این تا حدودی بدیهی است. اما الف هم طرفدار آلمان است.نه به این دلیل که اول اسم آلمان را آورده.به این دلیل که علامت سئوال و دوتا علامت تعجب را همراه با هم نوشته.
به مکابیز: چنانچه الف سرکش الف آلمان را نگذارد (مثل اینطور که نوشتی)احتیاط واجب این است که طرفدار آلمان حسابش نکنیم :)
پاسخحذف----
به نوید: آقا ما مخلصیم. جریان خط زدن اینکه گفته بودم طرفداران المان احتمالا همان کسانی هستند که توی تاکسی "مسافر زن کناری را میمالند" این بود که از پشت صحنه اشاره شد این کار بیشتر احتمال دارد از طرفداران برزیل سربزند. از آنجا که حرف حق جواب ندارد من هم تصحییح اش کردم.
عالی بود
پاسخحذفکاری به آلمان ندارم که واقعا خز است یا اصلا طرفدارانش...بیخیال
اما نوشته ات به طرز احمقانه ای تمام آنچیزی بود که توی ذهنم بود... همانهایی که روی داشبرد 206 نقره ایشان عروسک قرمز i love you هم هست و کلی با این عروسک و خودشان حال می کنند و فکر می کنند چقدر انسانهای جالبیند...همانها که بوی عطر گرم و شیرینشان توی گرمای تابستان حال آدم را بد می کند و فکر می کنند عطر حتما باید گرم و شیرین باشد!!
لئون جان این که اسپانیاییها متن سرود ملیشان را نمیخوانند یک دلیل ساده بیشتر ندارد، و آن هم این است که سرود ملی اسپانیا («مارش پادشاهی») اصلاً متن ندارد.
پاسخحذفزدی کاسهکوزهی تیریپ ضدآلمانت را به هم ریختی که! :)
سلام جناب پژوهنده. من چیزی درباره خواندن یا نخواندن سرود ملی نگفتم. عرض کردم بازیکنان به سرود ملی بی اعتنا بودند. کشف این اعتنایی هم تازه کار سختی نبوده. کافی است یک نگاهی به نقشه بخش های خودمختار اسپانیا(http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Ccaa-spain.png) که اکثرا سرود ملی و پرچم خودشان را دارند بیاندازید و در جریان جنجال های گذشته (مثل تهدید به محرومیت بارسا در جام حذفی به خاطر توهین به سرود ملی http://atlantica.mihanblog.com/post/707) قرار بگیرید.
پاسخحذفبه هر حال من به سهم خودم بابت باخت خنده دار المان عذرخواهی می کنم و اصلا از نظر من آلمان برنده ی واقعی بود. فردا هم بی حرف پیش اروگوئه را می برند و قهرمان جام جهانی می شوند. به لطف یزدان و بچه ها :)
لئون جان اولاً آن موقع (سر بازی بارسلون و بیلبائو) ماجرا سوتزدنِ تماشاگران هنگام نواختن سرود ملی بود که جنجالی شد. (این وسط این موضوع بامزه را هم بگویم که همین پریروز دادگاهی در اسپانیا اعلام کرد سوتزدن هنگام نواختن سرود ملی توهین به پادشاه محسوب نمیشود و در نتیجه جرم نیست. انگار دیدهاند به هر حال کاری از دستشان ساخته نیست و خواستهاند یک جوری به خودشان نگیرند!) به هر حال اینجا که از این خبرها نبود؛ همه مثل بچهی آدم مؤدب ایستاده بودند. حالا تو کجا این بیاعتنایی را دیدی، الله اعلم! :)
پاسخحذفدوماً؛ قربان اصلاً آلمان هفتم یا دهم یا سیودوم شود. به من چه! این موضوع بیشتر برای تو و بهویژه ایرج عزیز مهم است! :)
(دوستان اینها همه شوخی است و امیدوارم سوءتفاهمی پیش نیاید. این را میگویم چون گاه این مرز نامشخص است.)
هاها، یکی در میون با دوستهای طرفدار ِ آلمان ِ من جور بود.
پاسخحذفآقا طرفداری از آلمان از قهرمانی ِ بیست سال پیششون شروع شد، بچه های دهه شصتی اون موقع خیلی بچه بودن، تحت تاثیر قرار گرفتن. یه نسلی اصلا طرفدار ِ آلمان بار اومد، با اعتقاد به کلینزمن و سیبیل ...
سلام
پاسخحذفخوب است چنين صحبتهايي پيش مي آيد تا آدم رفقاي قديمي را زيارت كند.
علي اي حال ضمن عرض سلام خدمت جناب پژوهنده؛ حال كه باب مزاح باز شده است يك نقل قولي از شارلمان (امپراتور روم مقدس)بكنم كه گويا زماني گفته بود: "من با خدا به اسپانيولي؛ با مردان به فرانسوي؛ با زنان به ايتاليايي و با اسبم به آلماني صحبت مي كنم." (ضمن اين يادآوري كه زبان آرژانتينيها گويا اسپانيولي باشد)
البته اينها مزاح است و بنده شخصا آن فيلسوف آلماني زبان را -كه حضرت نيچه باشد- بر جميع فلاسفه اي كه نامشان را شنيده ام ( و احتمالا آنهايي كه نامشان را هم نشنيده ام) برتري مي نهم. اما فوتبال قصه اي جداگانه است و بنده در آن حدي كه فوتبال را جدي مي گيرم (كه خيلي هم نيست) نظرم همان است كه گفتم. با كل اروپايي ها مشكل دارم بالاخص آلمان.
درود ایرج گرامی. مشتاق دیدار!
پاسخحذفاسب شارلمانی کارش به جنون نکشید؟ :)
در مورد فوتبال: ای بابا! دستکم این یک جا را دست از سر اروپاییها بردار! :)
کليشه اي بود لئون. و اتّفاقاً به هيچ عنوان متنت حسّی نبود. کاملاً منطقی و بر اساس تصوير سازی قالب بود. مثل تصويری که فرضاً مديا تو آمريکا از يه جهان سوّمی خاور ميانه اي ميسازه که حتماً بايد ريش داشته باشه، اخم کنه، کلاشينکف دستش باشه شتر سوار شه.
پاسخحذففوتبال آلمان سمبل "هر چيز سر جای خودش" بوده هميشه. و اين باعث شده تصوير ساخته شده توسّط تو، به شدّت شبيه تحليل های کسانی مثل مفسّرای خوابالوده ی تلويزيون بشه. کسانی که هنوز در مورد همه تيم های چشم بادومی آسیا (حتّی ژاپن پر حوصله و تاکتيکی) ميگن "بازی مبتنی بر سرعت"، به هر تيم سياه پوستی (حتّی نيجريه ی فانتزی و پر تکنيک دهه ی 90) ميگن "بازی مبتنی بر قدرت بدنی" و حتّی اگه ايتاليا هجومی ترين بازی تاريخ رو هم انجام بده، باز با "کاتاناچيو و دفاع زنجيره اي" لاس ميزنن.
آلمان ها.. مغرور خونسرد کول چشم آبی مو بور اصیل
پاسخحذف.. در عوض اسپانیا ایتالیا فرانسه کله سیاه و بی فرهنگ تا حدودی شبیه ایرانیها..
به البرز: من و ایرج و لئون بدون هماهنگی معلوم شد طرفدار آرژانتینیم.با لئون در این باره صحبت می کردیم. من معتقدم آرژانتین واقعی(یعنی موضوعی که مورد بحث تخصصی فوتبال دوستان قرار می گیرد) مورد توجه ما نیست. واقعا به این کلیشه ها باور نداریم که مثلا آلمانی ها با مغزشان فوتبال بازی می کنند. آفریقایی ها و اروپای شرقی ها خشن اند. و برزیلی ها با قلب شان فوتبال بازی می کنند. موضوع این است که ما هر کدام بدون اینکه بخواهیم برداشتی از تیم مورد نظرمان داریم. این برداشت برساخته ی نشانه هایی است که از کلیت تیم دریافت می کنیم. نه اینکه واقعا تیم چطور بازی می کند(آن را باید مثلا آقای محصص درباره اش حرف بزند)...در آرژاانتین نشانه ها اینطور ساخته می شود که گویی بدیل اروپا است. یعنی مثلا یک تیم اروپایی ذره ای قلب و مقدار بیشتری مغز دارد. یک طیف اگر بسازیم یکسویش آلمان است و یکسویش پرتغال. یک تیم برزیلی هم همه اش انگار مغز است. کدام احمقی است که این ها را حقیقت ماجرا بداند؟مثلا ب ام و نشانه هایی از اسپرت بودن، مجرد بودن و جوانانه بودن دارد. و بنز نشانه هایی از خانواده و رسمیت و مدیریت. این نشانه ها اغلب ریشه در واقعیت ندارند اما با اینهمه ما در جهان نشانه ها زندگی می کنیم. بر همین اساس تصمیم می گیریم و انتخاب می کنیم. حالا آرژانتین نشانه هایی ارسال می کند که گویی بدیلی برای اروپا است. این حس در من و لئون و ایرج که تعلق خاطری به مسئله داریم به شکل آرژانتینی بودن و مخالف آلمان بودن ظاهر می شود. اما در یک مرحله ی بالاتر می توان وارد این بحث شد که این نشانه ها ساختگی اند و ما نباید فریبش را بخوریم. این را قبول دارم. اما در این مورد خاص احساس نیاز نمی کنم که در سطح بالاتری وارد موضوع شویم. بدیل اروپا بودن آرژانتین یک اسطوره است(البته دوست داشتنی بودن شخص مارا دونا برای من اسطوره نیست) اما وقتی از اسطوره بودنش با خبر شویم تبدیل به نماد می شود.مثلا وقتی تو بدانی تفاوت ب ام و و بنز واقعی نیست با انتخاب هر کدام دست به یک عمل نمادین میزنی. این انتخاب نشان می دهد که تو واقعا چه می خواهی.هرچند که آنچه می خواهی واقعا در شیئی ای که انتخاب کرده ای وجود نداشته باشد. انتخاب ارژانتین هم نمادین است. یعنی ما چیزی بعنوان جایگزین برای اروپا انتخاب کرده ایم که از همان میزان زیبایی و خرد برخوردار است و همچنین می تواند پیروز شود.حالا واقعا آرژانتین اینطوری است؟ شخصا این را قبول ندارم. آنها هم مثل بقیه سعی می کنند به هر طریق ممکن توپ را بفرستند توی گل حریف و جلوی گل خوردن خودشان را بگیرند.اما وقتی بازی را نگاه می کنم بخاطر اینکه زندگی نیاز به هیجان دارد تصور می کنیم این بازی بازی نمادین اروپا و بدیل اروپا است.باز هم تاکید می کنم.این یک گزینش نمادین است.دست کم برای من ( و لئون هم موافق بود) حدسم این است که ایرج هم مخالفت نکند.
پاسخحذفدر ادامه کامنت قبلی ام ابتدا جمله ی سوم و چهارم اینطور اصلاح می شود: برزیل همه اش انگار قلب است.
پاسخحذف-------------
اما آنچه دفعه قبل نشد توضیح بدهم:
طرفداران متعصب المان(یعنی آنهایی که بی توجه به بازی طرفداران آلمان می شوند) بر چه اساسی دست به این انتخاب می زنند.قاعدتا به دلیل نوع بازی نیست چون یک طرفدار متعصب قبل از اینکه بازی را ببیند طرفدار تیمش است و در بازی هرچقدر هم تیمش خرابکاری کند طرفدار باقی می ماند. بنابراین او طرفدار نشانه هایی است که از تیم آلمان می گیرد. این نشانه ها مثلا می تواند همان برنامه ریزی، مطابق باعلم بودن، به حداقل رساندن عنصر شانس، جنگندگی تا آخرین لحظه، مدیریت و خواست پیروزی و ..الخ باشند. کسی که این نشانه ها را دوست دارد بعید نیست که بعضی از آن آن ویژگی های طنز آمیزی را که لئون برگزیده و نوشته را دوست داشته باشد. چه گرفتار اسطوره باشد( یعنی واقعا باور کند اینها در طبیعت تیم آلمان است) چه نباشد و دست به انتخاب نمادین زده باشد. برای اینکه تفاوت گرفتار اسطوره بودن و انتخاب نمادین را توضیح بدهم یک مثال دیگر می زنم.
پپسی کولا و کوکا کولا هر کمدام نشانه هایی ارسال می کنند و با جهت دهی این نشانه ها برای خودشان مشتری جمع می کنند. گویا پپسی نشانه ی جوانانگی، کمی شورشی بودن و مطابق مد بودن و البته کمی پاپ بودن است. کوکا هم نشانه ی اصیل بودن، دمدمی نبودن و خواست موفقیت و هماهنگی با ارزشهای دنیای جدید است. اما واقعا مزه های متفاوتی ندارند یا تفاوت هایشان واقعا نشانگر اینها که گفتم نیست. اگر کسی خرید روزمره اش را بر اساس این نشانه های ساختگی سازمان بدهد گرفتار اسطوره است و احمق هم هست. اما اگر کسی علی رغم اینکه می داند این تفاوت ها الکی است در جمع آدمهای کوکا کولا خور که خود به این نشانه ها باور دارند پپسی سفارش بدهد ، دست به انتخاب نمادین زده. با این نوع تحلیل می توان حدس هایی درباره ی طرفداران متعصب تیم ها زد.اما این دو کامنت در دوفاع از پست لئون نبود.چون او خودش بی بی منطق بودن نوشته تاکید کرده و دعوت کرده که بعنوان یک بازی نوشته اش را بخوانیم. هدف من تشریح مکانیسمی بود که توضیح بدهد: اولا ما بر اساس نشانه ها میتوانیم حدس های ظاهرا بی ربط بزنیم. مثلا بارت از سبک تاریخ نویسی میشله حدس زده بود او از رطوبت خوشش می آید و بنابراین از زنانان در دوران عادت ماهانه شان خوشش می آید( جالب اینکه وقتی سالها بعد یادداشت های شخصی میشله منتشر شد معلوم شد که حدس بارت بیراه نبوده) ...و ثانیا اینکه چطور می شود مثلا من و لئون و ایرج که احتمالا هیچکداممان فوتبال دوست حرفه ای نیستیم طرفدار ارژانتین از اب در میاییم و ضد المان.
سلام
پاسخحذفخوب راستش آنچه مكابيز نوشته است براي خود من هم جالب بود. يعني ديدم در عين اين كه مخالف كليت سخنش نيستم؛ اين سخن براي خودم هم تازگي داشت.
اما راستش آرژانتيني شدن من با مارادونا شروع شد. دقيقترش را بخواهم بگويم با پيروزي شخصي او بر انگلستان در سال 86. آنچه ژنرالهاي كودن آرژانتيني علم كرده بودند تا حاكميت خود را مشروع جلوه دهند و نه تنها نتوانستند؛ بلكه شرف ملت خود را هم در گروي آن نهادند (چقدر به حال و روز امروز ما شباهت دارد. البته در مقياس بزرگتر و خطرناكتر براي ما). بعد اين مرد كوچك اندام خل وضع پيدا شد و در يك بازي دو به يك برده؛ يك گل تحقيركننده به فاتح زد و يك گل دردآور (كه هنوز هم گويا مربي انگليسي اسكاتلند از ياد نبرده آن را) و به تمامي انتقام ملت خود را گرفت و مرهم نهاد زخمي را كه هر آرژانتيني (حتي آنهايي كه ناسيوناليست هم نبودند و عنوان آرژانتيني را به ناچار بر خود داشتند)از قضيه ي جزاير مالويناس بر روح داشت.
جداي از قضيه ي مارادونا من تفاوتي بين برزيل و اروگوئه و مكزيك و آرژانتين و شيلي و ... قائل نيستم. براي آمريكاي جنوبي و عليه اروپايي فوتبال تماشا مي كنم!
ضمن تسلیت به مخالفان و دشمنان تیم ملی آلمان بابت این پیروزی جانگداز (چه کار کنیم؟ خودتان آتو دست ما دادید که یک کم سربهسرتان بگذاریم!) خدمت ایرج عزیز عرض کنم که: آقا باور کن فهمیدیم در فوتبال علیه اروپایی ها هستی! :)
پاسخحذفو اما بحث جدی:
مکابیز عزیز به نظرم مثال میشله قیاس معالفارق است. بارت یک روششناسی دقیق و موشکافانه داشت که بر شناسایی و دستهبندی و تحلیل نشانهها استوار بود (و تازه بنیان مفهومی پیشبینیهایش در مورد شخصیت میشله دانش روانشناسی بود که میدانم نه تو قبولش داری و نه لئون و نه ایرج – البته هنوز نمیدانم چرا؛ این میتواند موضوع یک بحث بعدی باشد.). بنابراین، این که ما میتوانیم بر اساس نشانهها حدسهای ظاهراً بیربط بزنیم (ما میتوانیم همینجوری حسی هم حدسهای بیربط بزنیم) یک چیز است، و این که این حدسها آیا نه تنها ظاهراً بلکه واقعاً هم بیربطند، و اگر معتبرند بر چه اساسی معتبرند، چیز دیگر.
اما انتقاد اصلی من به بحث تو چیز دیگری است: این که ما آگاهانه دست به آنچه تو «انتخاب اسطوره» نامیدی میزنیم یا ناآگاهانه، در نهایت اصلاً مهم نیست (شاید جز برای خود شخص و دو سه نفر از اطرافیانش). مهم این است که با این انتخاب، خواسته یا ناخواسته کلیشهها را بازتولید میکنیم. نکتهی اصلی نوشتهی البرز به دید من این بود؛ وگرنه اصلاً بدون توضیح نیز برای کسی که حتا اندکی تو و لئون و ایرج را بشناسد روشن است که این عشق و نفرتِ فوتبالی باور قلبی شما نیست. این یک بازی غیرعقلانی، غیرمنطقی و سرخوشانه است که همهی ما در آن شرکت میکنیم (گونهای ادامهی بازیهای کودکی و تینایجری). مسئله این است که این بازی تا زمانی جدی است که بدانیم غیرجدی است (همانطور که ایرج عزیز در معنا اشاره کرد و درست هم اشاره کرد). به محض این که شروع کنیم برای انتخابهایمان حتا ذرهای دنبال دلیل و توجیه بگردیم کار خراب میشود، حتا اگر این دلیل و توجیه در حد این باشد که ما با انتخاب آگاهانهی اسطوره به آن معنای نمادین میبخشیم که در واقع منظور از آن چیزی نیست جز وصل کردن یک دلبستگی یا نفرتِ کاملاً ناعقلانی (به معنای خنثا نه مثبت یا منفی) مانند دوست داشتن تیم آرژانتین به یک پیشزمینهی عقلانی مانند تمایل به جریانهای فکری یا سیاسی ضداروپایی و مانند آن. آنچه خندهدار است و کل ماجرا را لوث میکند خودِ این وصلکردن است، نه این که مثلاً طرفداران آلمان فلانطورند و طرفداران برزیل بهمانطور و ما طور دیگری هستیم چون داریم آگاهانه انتخاب میکنیم.
سلام
پاسخحذفجناب پژوهنده! بيني و بين الله؛ گل دوم اروگوئه (گلي كه فورلان زد) را چند مي خري؟! يعني حاضري آلمان چند تا گل نزند و يكبار لااقل يك همچين گلي بزند كه شما -مثلا مي گذارمت جاي يك طرفدار سفت و سخت آلمان- هم ناكام از دنيا نرويد و لااقل يكبار تيم محبوبتان اينجوري هم بتواند گل بزند.
به عبارتي فرض كن قرار بود به جاي آن پنالتي مشكوك و دقيقه ي 87؛ آلمان با يك همچين گلي( يا مثلا با گلي شبيه به آن كه "توز" به مكزيك زد)قهرمان سال 90 مي شد. قدري مزه مزه كن لذتش را! حال بگو چند؟!
اما اين كه ميفرمايي:
به محض اين كه شروع كنيم براي انتخابهايمان حتا ذره اي دنبال دليل و توجيه بگرديم كار خراب مي شود
شايد اينطور باشد. ولي همچين چاره اي هم نيست. شما خودت وقتي قرار مصاحبه ي شغلي داري طوري لباس مي پوشي و وقتي فرضا تشريف مي بري استاديوم تا براي آلمان پرچم تكان دهي طور ديگري. در واقع داري نشانه شناسي مد را بازتوليد مي كني هرچند كه در معنا و مقام نظر منتقد اين نوع نشانه شناسي باشي. به قول مكابيز ما در جهان نشانه ها زندگي مي كنيم. قد علم كردن عليه اسطوره هم اين نيست كه سعي در امحاء آن داشته باشي. بلكه صرفا نقد و عريان كردن آن است. وقتي اسطوره نقد شود -لااقل در آن شكل نقد شده- بي خطر مي شود.
البته به نظرم مكابيز هم مقصودش اين نبود كه علاقه اش به آرژانتين نمادي يا نشانه اي از ضديتش با اروپا (در حوزه ي فكر يا سياست) است. بلكه صرفا مي گويد در عين اين كه مي داند آن نشانه شناسي كه فوتبال اروپايي را سيستماتيك و حساب شده معرفي مي كند و فوتبال آمريكاي جنوبي را هنري و حسي؛ غلط و بيربط و اسطوره اي است؛ اين اسطوره ي بي خطر (پيشتر نقد شده) را آگاهانه و همچون يك ابزار مي پذيرد تا ذوق شخصي خود را در اين حوزه كه فوتبال باشد ( و نه سياست يا ادبيات) بيان كند. چرا كه چاره اي از پذيرش نشانه نداريم. همچون خود حضرتعالي كه در مصاحبه ي شغلي يا جلسه ي دفاع از پايان نامه ات لباسي مي پوشي كه "نشان" جديت و حضور ذهن و جدا بودنت از گروه هيپي ها و هپلي ها باشد يا در ملاقاتهاي ابتدايي با محبوبت گل ( و نه ابزار مفيدي مثل مته برقي) هديه مي دهي يا .... اين بازتوليد كليشه است؟! شايد. ولي تا جايي كه آن كليشه پيشتر نقد شده باشد و چيزي فراتر از يك نشانه نباشد؛ به نظرم ايرادي ندارد.
به پژوهنده:خوب روش بارت چندان منظم نیست. در کتاب michelet par lui-mem رویکردهای مختلفی از جمله زبانشناسی، تاریخ، نشانه شناسی و البته روانکاوی را در هم می آمیزد.(شما را توجه می دهم که رویکرد روانکاوای اگر بقول برتون به قصد درمان نباشد مورد انکار من نیست. و تاکید می کنم این هیچ ربطی دانش روانشناسی ندارد.) بارت ظاهرا ساختارگرا در جستجوی موتیف هایی از قبیل رطوبت و خشکی در میان متون میشله می گردد.بارت بازیگوش از آنها نتیجه های بامزه و حیرت آور می گیرد.هم انتخاب رطوبت و خشکی بازیگوشانه است و هم نتیجه هایی که می گیرد. این کار هرچه باشد یک نشانه شناسی کلاسیک و اکادمیک نیست. یک رویکرد است برای خوانش بازیگوشانه ی متن، و گشودن دریچه های تازه از هر طریق(من جمله حدس زدن.). اما بهرحال در این مورد اگر قرار است بحث ادامه پیدا کند به قصد اینکه اثبات شود قیاس من مع الفارغ است می پذیرم تا بتوانیم برویم روی بحث اصلی. ایرج توضیح داد که من به هیچ وجه معتقد نیستم مثلا اگر آرژانتین آلمان را ببرد امپریالیم یا چمیدانم اروپادر کلیت اشس شکست خورده و برعکسش هم همینطور. این احمقانه ترین تلقی است که می توان از بازی فوتبال داشت. تلقی سد علی است بعد از بازی ایران و امریکا. من داشتم تحلیل می کردم که ما چه نشانه هایی از آرژانتین دریافت می کنیم. یا از ایتالیا یا مثلا فوتبال شرق آسیا. اینهانه از ذات امور حکایت می کنند و نه درباره ی امر واقع اند. اکثرشان ساخته ی مدیا، تاریخ(در وجه عمومی و شخصی) و پیش فرض های اثبات نشده ی ما و دیگران هستند. در این تحلیل من خودم را هم مستثنی نکردم. گفتم تیم آرژانتین را همچون بدیل اروپا نگاه می کنم (که واقعا می دانم نیست) اما با اینحال دوست دارم آرژانتین ببرد چون گمان می کنم در جهان نشانه ها می توان دست به انتخاب نمادین زد.چون دیگران هم یا گرفتار اسطوره اند یا بطور نمادین دست به انتخاب های تیم هایشان میزنند. اما نباید فریب اسطوره را خورد و گمان کرد که اولا یازده بازیکن فوتبال نماینده کل یک تمدن هستند که اگر نماینده ی کل آن تمدن هم باشند نمی توان همه جنگ ها را به فوتبال فروکاهید. چرااین جنگ سرنوشت ساز مثلا در بازی پینگ پنگ نباشد؟یا مسابقه ی گل یا پوچ؟ این ها را به گمان من با یک خواانش ساده می شد از متن من فهمید. بخصوص که من آرژانتین را مستثنی نکردم. برای طرفداران همیشگی آرژانتینن هم می شود حدس هایی زد. همچنین ایتالیا. اینها نشانه هایشان نسبتا منظم سازماندهی شده اند. مثلا درباره ی طرفداران ایتالیا می توان گفت وقتی پای انتخاب قهوه و چای به میان بیاید قهوه را انتخاب می کنند. عادت نسبتا منظمی به کافی شاپ رفتن دارند و کلا یک مقداری شیک بودن برایشان اصل است.سیگار لایت می کشند و حتما مواظب مارک فندکشان ، مشروب شان. شورت شان و کیف دوس دختر و ساعت دوس پسرشان هستند.وقتی خانه می گیرند قبل از هرچیز توجه می کنند شوتینگ زباله داشته باشد...برای ارژانتینی ها هم اگر من بگویم لوس می شود. شما می توانید برای خودتان یک بازی ترتیب بدهید. من مشکلی با بحث کردن ندارم اما در اینجور بحث ها باید مواظب خلط سطوح بحث بود تا مجبور به تکرار مکررات نشویم.مثلا حدس های اخر درباره ی ایتالیا به شوخی امیخته بود اگرچه می شود گفت شوخی چندان دور از حقیقتی هم نیست.
پاسخحذفایرج جان گل فورلان نوش جان آلمان! اصلاً کاش آن کاشتهی آخر را هم گل میکرد تا ببینیم این آلمان پدرسوخته چهطوری میخواهد در وقت اضافی از پس اوروگوئه بربیاید. خلاصه این که در من یافت مینشود آن که تو را آرزوست: یعنی یک طرفدار آلمان – که سربهسرش گذاشتن مرهمی بر زخم چهار هیچ باشد! :)
پاسخحذفپس از کلکل:
میان مثالهایی که شما و بعضاً مکابیز عزیز آوردید با آنچه اینجا موضوع بحث ماست یک تفاوت مهم وجود دارد: شما اینجا چاره «دارید». برای گرفتن یک شغل یا به دست آوردن دل یار همانطور که گفتید گریزی از انتخاب یک لباس یا یک هدیه نیست. (لخت یا دستخالی که نمیشود به دیدار رفت.) در نتیجه بهناچار از قراردادهای عرفیای استفاده میکنید که برای همگان معنای مشخصی دارند. ولی شما برای نشان دادن ذوق فوتبالی خود نیازی ندارید که حتماً طرفدار یک تیم یا دشمن تیم دیگر باشید. میتوانید بهسادگی بگویید من از بازی هجومی یا تاکتیکی یا فشرده یا ... خوشم میآید یا متنفرم؛ کما این که بسیاری چنین میکنند. حال زمانی آرژانتین چنان بازی میکند، زمانی آلمان (و زمانی هر دو). خوب؛ چه چیز شما را بر آن میدارد که بهرغم این امکان، برای بیان ذوق خود از یک کلیشه کمک بگیرید، در حالی که میدانید کلیشه با خود کلی پیشداوریهای ناخواسته نیز همراه میآورد که مورد نظر شما نیست؟
مسئله اینجاست که معمولاً طرفداری از یک تیم یا دشمنی با تیم دیگر ریشه در دلالتی چنین ندارد. ریشهی این دلبستگی یا نفرت، امری ناعقلانی (بدون بار مثبت یا منفی این واژه) و حسی است، مثلاً خاطرات خوش گذشته (که ایرج تعریف کرد) یا عادتی دیرینه یا حتا خوشآمدن از فرهنگ یک کشور؛ یعنی همانطور که مکابیز گفت ربطی به اصل موضوع (این که واقعاً کدام تیم بهتر فوتبال بازی میکند یا حتا بازی کدام تیم با سلیقهی فوتبالی من همخوان است) ندارد. ورود به یک جور بازی است که هدف نهاییاش تجربهی لحظههایی احساسی است: لحظههایی که تیمت میبرد یا با رفیقت کلکل میکنی، و البته لحظههایی که تیمت میبازد. در همین حد هم باقی میماند، وگرنه آن گونه که مکابیز بهاشاره گفت با قاطیکردن بازی و واقعیت دچار توهم میشویم. حال همهی حرف من این که یک نمونه از این توهم زمانی پیش میآید که بپنداریم این عشق و نفرت کلیشهای ما قرار است معنای نمادین داشته باشد، مثلاً علاقهی من را به تفکر سیستماتیک یا غیرسیستماتیک نشان دهد (نمونه عرض میکنم)، گرچه میدانیم این نشانه از بنیان فاسد است. اصلاً همین پذیرش ِ نشانه بودنِ این دلالتهای خراب (چه با آگاهی به خرابی ِ آنها باشد چه نه)در زمانی که «راههای دیگری» برای بیان دلالتِ مورد نظر شما هست، به دید من توجیهپذیر نیست.
یک پرسش که شاید به روشن شدن بحث کمکی کند: آیا شما اول طرفدار آرژانتین شدید و بعدتر فهمیدید کلیشههای نادرستی که این تیم را همراهی میکنند با عقاید و روحیات شما سازگارترند، یا اول کلیشهها را سبکوسنگین کردید و بعد تصمیم گرفتید طرفدار آرژانتین شوید (یا بمانید)؟
و یک بازی ذهنی: اگر شما از بچگی یا نوجوانی طرفدار آرژانتین میبودید ولی بعد درمییافتید که فرضاً کلیشههای چسبیده به تیم آلمان با عقاید و روحیات شما همخوانترند، آنوقت طرفدار آلمان میشدید؟
و یک درخواست: نشانههای مربوط به آرژانتین را هم مینویسید (مکابیز یا ایرج یا لئون عزیز)؟ پیشاپیش ممنون.
(پ.ن برای مکابیز: بنیان مفهومی روانکاوی دانش روانشناسی است دیگر؛ مگر نه؟)
مرز اجبار و عدم اجبار روشن نیست. شما که نمی توانید یک خطکش بگیرید دست تان و اجبار را متر کنید تا بتوانید تصمیم بگیرید. اسطوره عامل کنترل است. اگر به اسطوره بودنش پی بیریم این خاصیتش را از دست می دهدد. مثلا نمی توانند با یک برد یا باخت فوتبال وادارمان کنند احساس مان را درباره ی سیاست شان عوض کنیم. غیر از آن شما در جهان نشانه ها هستید و هرکاری کنید در همان حوزه است.دو راه پیشه رو دارید. یکی اینکه تسلیم شوید و بگذارید نشانه های سازماندهی شده ،هدایت تان کنند. دیگر اینکه آکاهانه در همین جهان زندگی کنید. البته راه سوم هم این است که اصلا زندگی نکنید که خب من به قرینه ی معنوی حذفش می کنم.
پاسخحذفپرسش: اول طرفدار آرژانتین شدیم. تحلیل اواخر آمد.
یک بازی ذهنی: بله. من شخصا در جام نود احتمالا بخاطر پسوند غربی و موهای کلینزمن و لباس رنگارنگ و خانوم معلم های خاکستری پوش، طرفدار آلمان بودم.اما موضوع تصمیم نیست. ادم وقتی بازی طرفدار بودن را بپذیرد خودبخود با یک تیم همراه می شود. موضوع تحلیل و شکافتن این موضوع است که آن خودبخود چندان هم خود بخود نیست. کشف منطق(یا سازوکار یک رویداد) به معنای عقلانی(موجه) جلوه دادنش نیست. همانطور که مثلا مردمشناسان تلاش می کند سازوکار قربانی کردن در اقوام بدوی را دریابند.اما با کشف سازوکار موجه اش نمی کنند. منشا موجه بودن جای دیگری است.
یک درخواست: به نظرشان طرفداران آلمان یک جایی در طول زندگی شان عصا قورت داده اند:)به روانشناسی هم اعتقاد ندارند. معتقدند لایه ی اوزون هم شایعه است و گرمایش زمین یک مسئله ی سوسولانه بیشتر نیست.یک کمی با تفاخر سیگار می کشند و در ارزوی انقلاب پیر می شوند. شما هم امتحان کنید.
پ.ن: نمی دانم منظورتان چیست. پذیرش رویکرد روانکاوانه برای خوانش یک متن همانقدر به علم روانشاسی ربط دارد که پذیرش رویکرد مارکسیستی به علم مارکسیسم. اصلا شما هر رویکردی برای خوانش متن اتخاذ کنید من می پذیرم.مثلا رویکرد عرفانی. اما این به آن معنی نیست که به علم عرفان معتقدم. بنیان مفهومی رویکرد روانکاوانه در دانش روانشناسی نیست. به این معنی که مستلزم پذیرفتن روانشناسی بعنوان یک علم نیست. اگرنه خوب همه چیز به همه چیز تاحدودی مرتبط است.
ممنون مکابیز عزیز.
پاسخحذفشما (شمای نوعی) جز در مراسم صبحگاه پادگان (اجبار) برای سرود ملی خبردار نمیایستید، گرچه میدانید خبردار ایستادن برای سرود ملی نشانهای اسطورهای و کلیشهشده از تعلق خاطر به میهن است (که شما دارید). با این که چپگرا هستید قوانین راهنمایی و رانندگی را نقض نمیکنید. :) (کلیشهاش را خودتان میدانید.) با وجود تسلط نسبی به مثلاً فلسفهی نیچه یا شعر فارسی، در هر نوشته و پیک و سخن خود جملهای از نیچه یا بیتی را همراه نمیکنید، گرچه میدانید تکرار مکرر چنین گزینگویههایی نشانهای (البته کلیشهای و دروغین) از داشتن دانش فلسفی یا ادبی است (که شما به میزانی دارید). آگاهانه در جهان نشانهها زندگی کردن به معنای پذیرش آگاهانهی اسطورهها نیست. هر بازی، هر مجموعهی قراردادها و نشانهها، همواره راه شکستن قراردادها و نفی نشانهها را هم پیش میگذارد. نپذیرفتن کلیشه و رد آن خود تبدیل به نشانهای دیگر میشود. این گونه کلیشه در چارچوب تنگ بازی محصور میماند و راه گریز به بیرون ندارد.
چرا شما وارد بازی طرفداربودن میشوید؟ میتوانید بگویید: «دلم میخواهد»؛ «بامزه است»؛ «هیجان دارد» و مانند اینها. ولی هیچ کس نمیگوید «من طرفدار آلمان شدم چون میخواستم از این طریق چیز دیگری را نشان بدهم». یعنی اگر این را بگوید خندهدار است، چون از طریق ِ طرفدار آلمان بودن چیز دیگری خارج از آن بازی نشان داده نمیشود! تا وقتی در چارچوب بازی هستیم هم این خلبازیهای ما (کلکلکردنها، به رخ کشیدنها، عشق کردن از گل مارادونا یا برهمه و از این قبیل) دوام دارد و کارکرد خودش را هم دارد. یک نفر هم میتواند اصلاً وارد بازی طرفدار بودن نشود و تعلق خاطرش به چیزهای مختلف را به روشهای دیگری نشان دهد. در عین حال فوتبال هم تماشا کند و از یک نوع خاص بازی و یا حتا بازی یک بازیکن خاص لذت ببرد. ولی وقتی وارد آن بازی شد و برای تیمی هورا کشید و تیم دیگری را هو کرد، یا با طرفداران تیم دیگر به کلکل پرداخت، نمیتواند آن کلیشهها را بردارد و به بیرون از بازی بیاورد. این کار همانقدر توجیهناپذیر (نه به معنای اخلاقی که به معنای عقلانی) است که یک هنرپیشه علت موفقیتش در نقشهای مثبت را این بداند که از نظر شخصیتی انسانی است با خصوصیات اخلاقی خوب، و رفیقش که نقشهای منفی را خوب بازی میکند کلاً آدم خبیثی است! (البته در این مثال اندکی اغراق هست؛ شما دوزش را پایین بیاورید.)
وقتی شما (مکابیز یا لئون) در چارچوب همین بازی مجموعهای از خصوصیات مضحک را به طرفداران تیمهای مقابل و خصوصیات «کول» و باحال را (تعارف که نداریم!) به طرفداران تیم خودتان نسبت میدهید، و طرفداران تیمهای دیگر نیز در چارچوب بازی همین کار را با شما میکنند (مثلاً میگویند آرژانتینیها جوادند و مانند اینها)، قاعدتاً باید نه خودتان آن را جدی بگیرید نه دیگران. ولی شما از این محدوده خارج میشوید و شروع میکنید به یافتن ریشههایی برای نشان دادن این که این انتخابها همچین خودبخود یا دور از حقیقت هم نیست. آن تهِ تهِ حرفتان، بنیان اسطورهای ِ کلیشهای که به بیرون از بازی تعمیمش میدهید، چیزی جز این نمیشود که با خود میگویید «مگر میشود یک آدم حسابی، آدمی که سرش به تنش بیارزد طرفدار آلمان بشود؟ آدم حسابی طرفدار آرژانتین میشود.» اگر بگویید این طور نیست، و هم آدم حسابی طرفدار آلمان میشود و هم آدم چلمنگ طرفدار آرژانتین، آنوقت پس دیگر این کلیشهها قرار است نماد چه چیزی باشند؟
پ.ن: من در دوران تینایجری طرفدار فرانسهی میشل پلاتینی بودم که همیشه پیراهنش را روی شورتش میانداخت. در دورههایی طرفدار برزیل، آلمان و انگلستان ِ گسکوین یاغی هم بودم. بعد فهمیدم اگر بخواهم «فوتبال» ببینم باید این کارها را بگذارم کنار!
پ.ن دوم: منظور من science نبود. اگر با واژهی «دانش» مشکل داری به جایش «نظریه» بگذار. نقد مارکسیستی بر نظریهی مارکسیستی استوار است و نقد روانکاوانه بر نظریهی روانشناختی. مگر جز این است؟
(همین جوری حسی حدس میزنم لئون به مکابیز میگوید: حوصله داری با این پژوهنده بحث میکنی؟ :) )
چرتی بیش نبود یدونشم نه به من می خورد نه به رفیقای مثله خودم تخیلاته مسخرهای داری
پاسخحذفسلام
پاسخحذفضمن اين كه گفتگوي مكابيز و پژوهنده را تعقيب مي كنم؛ نكته اي شايد نه چندان مربوط به اين بحث را از ديدگاه خودم مطرح مي كنم:
پژوهنده مي پرسد "چرا وارد بازي طرفدار بودن مي شويد؟"
راستش من فكر نمي كنم كسي عمدا تصميم بگيرد طرفدار يك تيم يا بازيكن فوتبال شود. برايم عجيب است كه پژوهنده اين تصميم (كنار نهادن طرفداري) را به خود نسبت مي دهد. به نظرم چنين رفتاري نشدني است. يعني ممكن است شخص پس از مدتي هواداري ديگر طرفدار يك تيم يا كلا هيچ تيم فوتبالي نباشد. اما به نظرم خيلي غريب است شخصي بتواند تصميم بگيرد كه ديگر قلبا هوادار هيچ تيم فوتبالي نباشد. ما انتخاب نمي كنيم هوادار چه تيمي باشيم. حتي خصوصيات يا روش بازي تيم محبوب خود را با فوتبال مورد علاقه ي خود محك نمي زنيم. برعكس اين قضيه درست تر است. همچنانكه كسي ابتدا براي خود يك "زن زيبا" را توصيف نمي كند و بعد برود دنبال زني بگردد كه با آن توصيف تطبيق كند.
به اين ترتيب پژوهنده احتمالا سخن مكابيز را بد فهميده است كه تصور مي كند اين سخن به "من طرفدار آرژانتين هستم تا فلان امر را نشان دهم." قابل ترجمه است.
سخن اصلي به گمان من اين است:
من- بي آن كه تصميمي ارادي گرفته باشم- خود را قلبا هوادار آرژانتين يافتم. اكنون مي خواهم تحليل كنم كه اين هواداري - در حالي كه مي دانم فوتبال آرژانتين امري خاص و منحصر به فرد يا همواره يكسان نيست- چه است.
شخصي مثل مكابيز اين هواداري را با رويكرد نشانه شناسي تحليل مي كند. ممكن است ديگري اين امر را روانكاوانه تحليل كند و در ناخودآگاه خويش به دنبال چيستي هواداري بگردد و ....
شخصا در اين زمينه فكر نكرده ام (گفتم كه. سخن مكابيز برايم تازگي داشت) ولي ضمن آن كه نوع تحليل مكابيز را پسنديدم؛ فكر مي كنم بتوان به انواع ديگر نيز علاقه ي خود را تحليل كنيم.
پژوهنده عزیز
پاسخحذفپس از سلام و تبریک به مناسبت کسب مقام پیش نایب قهرمانی آلمان (هرچند، آنهم زورکی)، درباره آنچه داخل پرانتز گفتید: غیر از البته خدا که هیچ (چون خداوکیلی شاهد مطمئنی نیست) خود مکابیز شاهد است که همچین گفتگویی نداشتیم. من در این بحث دخالت نکردم چون "من" هر چه می گفتم وجه شنگولانه ی بازی نوشته ام را خراب می کرد و می رفتم در موضع دفاع. اما این دلیل نمی شود که از بحث شما(مکابیز/پژوهنده/ایرج)لذت نبرم.
برای ایرج: کاملاً این امکان وجود دارد که من سخن مکابیز را بد فهمیده باشم. البته این توضیح را هم بدهم که لزوماً همهی عباراتی که در جریان بحث نوشتهام نسبت مستقیم با نظر او ندارد و گاه تنها در حکم روشن ساختن زمینهی بحث است. پرسش از چرایی ِ طرفداربازی هم پرسشی استفهامی نبود؛ منظور آن بود که بگویم در پاسخ به چنین پرسشی چه پاسخهای احتمالیای میتوان داد یا نداد.
پاسخحذفولی «کنار نهادن طرفداری» و بیرونآمدن از این بازی چیز چندان عجیبی نیست. برای هر کس پیش آمده بازیهایی به مرور زمان جذابیتشان را برای او از دست بدهند. کسی که به رمان یا فیلم علاقمند است، اگر در سطح نماند و بخواهد دامنه و ژرفای لذت استتیکش را افزایش دهد، زمانی (خواسته یا ناخواسته) شروع خواهد کرد به فاصلهگرفتن از بازیِ همذاتپنداری با قهرمان یا «آدم خوبه»، و توجهش را به چیزهای دیگری (مانند فرم) معطوف خواهد کرد. در مورد فوتبال هم کمابیش چنین است. البته آن میل ِ پیشین سراسر محو نمیشود، ولی از آن چیزی در حد خاطرهای نوستالژیک باقی میماند. یعنی این گونه نیست که من هنگام تماشای یک بازی صد درصد خنثا باقی بمانم، ولی آنچه اکنون برایم در اولویت قرار گرفته چیز دیگری است (بازیِ خوب یا زیبایی یا ...) و این که فلان تیم به هر قیمت باید ببرد یا ببازد دیگر دلم را خنک نمیکند. (مثلاً در آغاز بازی فینال تمایل اندکی به هلند داشتم چون کلاً بازیهای پرنشاطتری از اسپانیای سنگین ارائه داده بود، ولی هرچه زمان گذشت متوجه شدم اگر اسپانیا این بازی را ببرد شادتر میشوم چون کوشش و ارادهاش برای بهتر بازی کردن و بردن را دیدم.) بسیاری از علایق دوران کودکی یا نوجوانی هم ممکن است به مرور زمان از میان بروند. در مورد مثال زن زیبا ماجرا اندکی پیچیدهتر است چون اینجا غالباً معیارهای اروتیک هم دخیلند که در فوتبال دخیل نیست - به استثنای روبرتو باجو و ایکر کاسیاس برای بانوان محترم البته. :)
برای لئون: ارادتمندم. (تبریکت را هم یکراست میفرستم برای آنگلا مرکل! :) )
با وجودی که الان واقعا عصبانی ام از این که اون همه نوشتم و خیلی راحت همه اش پرید، سعی می کنم دوباره بنویسم. ببینید! من یه مشکلی دارم با کل ماجرا. شاکی ام (قبل از پریدن کامنت هم شاکی بودم) از این که بشه یه سری از طرفداری ها یا علاقه مندی ها رو پیش بینی کرد، مثلا من می تونم پیش بینی کنم که فلان آدم و این یکی دوستم و اون یکی، طرفدار آرژانتین ان یا آلمان، نه (صرفا) به خاطر اون چیزی که مکابیز گفته (انتخاب نمادین و بر اساس نشانه ها)، بلکه به خاطر تسلط یه جور ایدئولوژی. ایدئولوژی مسلط به (افکار و انتخاب های) بخشی از نسل روشنفکر این مملکت. گروهی طرفدار آرژانتین ان و نیچه می خونن، گروهی طرفدار آلمان ان و با کانت حال می کنن. این دو تا از هم جدا نشدنی ان و فقط هم به هواداری از تیم های ورزشی و فلسفه مربوط نمی شن و توی خیلی از علاقه مندی ها و هواداری ها، از هنر گرفته تا سیاست، می شه ردپایی ازشون دید. البته واقعا نمی دونم چرا این موضوع این قد به نظرم بد و تابلو اه (شاید به طرفداری از آلمان ربط داشته باشه) ولی یه چیز غیرحقیقی توش داره که آزاردهنده ست (با فرض این که حقیقت چیز خواستنی ای باشه).
پاسخحذفما که المانی بودیمو هیشتا اینا هم نبودیم
پاسخحذفخیلی به احساست اعتماد نکن
منتظرتم
به پژوهنده: آقا من اینترنت نداشتم یکی دو روزی. به گمانم بد نباشد یادآوری کنم که این گفتگو بر زمینه ی "هواداری" بود.بنابراین اشکالی ندارد که کسی بازی هوادار بودن را نپذیرد.و مثلا مثل شما همینطوری طرفدار تیمی باشد که بهتر بازی می کند. برای خود من در بازی پاراگوئه و غنا چنین اتفاقی افتاد. اول دوست داشتم پاراگوئه ببرد و بعد دلم خواست غنا ببرد. حتی در فینال هم اگر هلند بهتر بازی می کرد ترجیح می دادم برنده باشد. اما اینها به بحث ما مربوط نمی شود. چون هواداری را پیش فرض نگرفته. اگر کسی امسال بخاطر تیپ سرمربی یا بازی مسعود اوزیل یا کلا نشاط بیشتری که آلمانی ها داشتند طرفدارشان شده باشد هوادار نیست. فقط از بازی آلمان خوشش آمده. اما اگر هوادار آلمان باشد بدون توجه به محتوای فوتبالشان &طبیعتا دیگر موضوع به فوتبال صرف مربوط نمی شود و باید منطقش را در جای دیگری جستجو کرد.شما منطقش را چطور پیدا می کنید؟ من تلاش کردم درباره ی هواداری خودم از آرژانتین منطقی بیابم( بدیل اروپا بودن) و برای هواداری هواداران متعصب آلمان هم منطقی پیدا کنم( همراهی با کلیشه های کذایی) ...این حرف نهایی نیست. جواد بودن اتفاقا تلاش خوبی بود( به سبک ترجمه های ام بی سی پرشیا عرض شد)...اما جواد کیست؟ چطور فکر می کند و چطور زندگی می کند؟بر چه اساسی طرفدار آرژانتین می شود؟ اگر اینها ذکر شود قدمی به پیش برداشته شده. اگرنه صرفا بجای طرفدار آرژانتین لفظ جواد را آورده ایم.و هیچ چیز بر آنچه از قبل می دانستیم اضافه نکرده ایم.
پاسخحذفدرباره ی روانشناسی بعنوان یک دست آورد فرهنگی می توان به طور موردی بحث کرد. اما آنچه مشخصا مورد انکار من است ابژه کردن انسان است که عموما زیر عنوان روانشناسی صورت می گیرد...راستش تلاش می کنم تمرکزم را روی بحث حفظ کنم اما انگار نمی شود و مدام عرض مباحث بزرگتر می شود.
----------
به نامیه: دلیل آزاردهنده بودن موضوع پیش فرض دوگانگی است.آلمان و آرژانتین، استقلال و پرسپولیس، داریوش و ابی، پوارو و هولمز، آمریکا و شوروی. توده ای و سلطنت طلب. ذهن و عین. روح و جسم. ایده آلیسم و آمپریسم.شرقی و غربی. و ...الخ.اما انگار باید راه سومی هم باشد. آدمیزاد راه سوم را راه خودش می داند و دوست دارد. آن دوگانگی مثل یک ضرورت خفقان آور، و راه سوم ، راه خروج و راه آزادی است. شاید شما در پست لئون یا کامنت های من آن یک قطب از آن دوگانه ی نخواستنی را تشخیص داده اید.بنابراین طبیعی است که برای تان آزاردهنده باشد.من هم اگر دوگانه را در جایی تشخیص بدهم در برابرش معذب می شوم و ناخودآگاه به دنبال راه خروج می گردم.اما دوگانه ها مدام سربلند می کنند. هر راه سومی به سرعت تبدیل به یک قطب می شود. مثلا چین که قرار بود راه سومی در برابر آمریکا و شوروی باشد خودش با شوروی یک دوگانه می سازد.بخاطر همین مجبوریم مدام راه سوم را اختراع کنیم.اما این ادم را خسته می کند.شاید بهتر باشد دوگانه ها را از اساس انکار کنیم تا در تلاش بی نتیجه برای اختراع یا انتخاب راه سوم خسته نشویم. شاید هم این راه موثری نباشد. این مشق فرداشب من است.
salam,valla man 12 sale tarafdare almanam,na kasio angosht kardam,na samsonet daram,na az hiltona khosham miad,sigaram ziad mikesham,azasham lezat mibaram,soba narmesh nemikonam chun ta lenge zohr khabam,kollan ziadam ba telefon harf nemizanam,tarjih midam sms bedam,fk konam tu in postet ziadi ghezavat kardi duste man ;) b har hal say kon adamaro naghd nakoni,faghat b tokhmet bashe hame chi....
پاسخحذفبرای مکابیز: دقیقاً همین که تو میکوشی برای انتخابهای درونِ یک بازی منطقی «بیرونی» (بیرون از بازی) بیابی به معنای خارجشدن از بازی است. مشکل من با سخن تو همین است. یکی ممکن است در داخل ِ همین بازی طرفدار ِ آلمان بشود بهخاطر ِ بازیاش، یعنی دقیقاً بهخاطر فوتبال. (بحثِ حقیقتداشتن ِدلایل که نیست؛ خودت بهدرستی اشارهکردی که در داخل بازی همهی دلایل کلیشهای است.) یکی فکر میکند آلمانیها همیشه منظمند و عاشقشان شده، یکی فکر میکند آلمانیها برخلاف کلیشه اصلاً هم منظم نیستند و عاشقشان شده، یکی با هیتلر حال میکند، آن یکی از هیتلر بیزار است و از بتهوفن و باخ خوشش میآید، یکی دیگر اصلاً موسیقی کلاسیک گوش نمیکند، یکی دیگر خاطرات خوشی از جام نود دارد، یا از سبیل رودی فولر خوشش میآمده، یکی اصلاً از لج آرژانتینیها طرفدار آلمان شده... اکنون آنچه تو میکنی این است که یک نشانهشناسی «واحد» برای طرفداران آلمان یا آرژانتین عرضه میکنی و این همهی انگیزه و دلیل و «منطق» متفاوت و حتا متضاد را (منطق درون بازی را) در یک قالب و کلیشهی واحدِ «بیرون بازی» میریزی. تازه مشکل اصلی اینجاست که این کلیشه جهت عکس هم دارد، یعنی نه فقط کسی که به این کلیشهها میخورد الزاماً یا قاعدتاً طرفدار آلمان یا آرژانتین میشود، بلکه اگر کسی طرفدار آلمان یا آرژانتین باشد، بر اساس نشانهشناسی تو باید قاعدتاً این ویژگیهای تعیینشده را هم داشته باشد، ویژگیهایی که همه به زندگی «بیرونی» و افکار و عقاید افراد مربوطند.
پاسخحذفبحث روانشناسی هم بماند برای فرصتی بهتر. (تنها این را بگویم که ابژه کردن انسان ذاتی ِ روانشناسی نیست. میتوان در جامعهشناسی یا انسانشناسی یا حتا هنر هم انسان را همانقدر ابژه کرد که در روانشناسی میشود کرد.)
به ناشناس علوم باطنی: ندید قانع شدم. شما که غریبه نیستی. من خودم هم معجزاتی دارم که از فرط فروتنی و سرعت پایین اینترنتم لینکاشو نمیذارم روی یوتوب.
پاسخحذفباری تعالی لئون (ع) قصد ندارند کارآگاه تلفنی را ادامت بفرمایند؟ شاید بر خلاف وعده الهی داستان تمام شده و مومنان به علافی انتظار پیشه کرده می باشند.
پاسخحذفترجمه: سر کار گذاشتید؟ پس چی شد؟
به داف سالخورده:) همین روزها متن کاملشو در یک فایل پی دی اف تقدیم می کنیم. بی حرف پیش.
پاسخحذفآقا من از طرفداراتم! گفته باشم!
پاسخحذفاز معما فروش چه خبر لئون جان؟
پاسخحذفبه پردیس: لطف دارید. ممنون
پاسخحذف---
به مجید: به زودی
چرا متن کامل؟ چرا پی دی اف؟ چرا همه چی آماده و تمام؟ چی میشه مگه مث قبل خورد خورد بذارین تو وبلاگ؟ اصلا دلیل همچین تصمیمی رو نمیفهمم!!
پاسخحذفبه ناشناس: چرا متن کامل در یک فایل پی دی اف؟ چون حجمش برای یک پست وبلاگ زیاده یعنی تا اینجاش که تازه هنوز کار مکابیز تموم نشده بیست صفحه ورد شده.
پاسخحذفچرا مثل قبل فصل فصل نمیذاریم توی وبلاگهامون؟ چون داستان پلیسی رو باید توی یک مجلس نشست و خوند. بی مزه میشد اونطوری. از طرفی فرمش دیگه مثل اون چند فصلی که توی وبلاگ گذاشتیم نیست. قصه هم به هکذا.
حالا یک سئوال من از شما: چرا ناشناس و نه یک آی دی محترمانه.. هر چی، حتی IQ-2-ICU_HQ
از محترمانهای که گفتین فهمیدم که آی دی ناشناس یعنی غیر محترمانه! نمیدونستم اینو. ولی خب این ناشناس-نوشتن ماجرای طولانیای داره به قدمت تاریخ بشر وبگرد و وبنویس، و خب البته در من هم تاریخی داره به قدمت خود بشر! اگه بخوام خلاصه و در یکی دو جمله اینجا بنویسم که متوجه بشین قصد بیاحترامی به ساحت مقدس لئونی که شما باشین رو نداشتم، اینجوری میشه که زمانهایی هست که آدم به هر دلیل - که اون دلیل میتونه درون خودش باشه و یا به فضای پیرامونیاش ربط داشته باشه - با هویتاش در تعارض اه و بیشتر از اون با رونمایی از هویتاش مساله داره! حالا فکرشو بکنین که توی این وانفسا یهو بزنه و کامنتاش بیاد! خب به نظرتون چه باید کرد؟ اصلا چه میشه کرد؟ البته من نمیدونم شما جزو اون دسته از آدمهایی هستین که با هویتشون مساله پیدا میکنن یا نه ولی حتا اگر هم نیستین فقط کافی اه یه کم تخیلتون رو به راه بندازین، متوجه میشین.
پاسخحذفدر ضمن داستان پلیسی رو لزوما نباید در یک مجلس نشست و خوند و میشه مثل سریال دنبال کرد. البته شما قطعا بهتر میدونین، فقط خواستم بگم دلایلتون کافی و منطقی نیست. چون حجم زیاد هم که در صورت تیکه تیکه کردن کم میشه!
پاسخحذفمگه این که داستان شما فقط یه موضوع داشته باشه و یا این که در صورت داشتن چند تا موضوع حال کرده باشین یه جا ارائهاش کنین، که دیگه حرفی نمیمونه!
درکل حتی ذره ای ان بازی بلد باشد
پاسخحذفوالا منم به عنوان یه مثال نقض تابلوی این پست طرفدار آلمانم. مخصوصا دوره هایی که رو می آد مثل این دوره!
پاسخحذفپژوهنده عزیز فک کنم برعکس نگاه تو برادر گادامر تعصب را برای فهم مناسب می دونست. یعنی تو اگه طرفدار متعصب استقلال یا پیروزی باشی فوتبال رو بهتر می فهمی و طبعا بیشتر به حد نهایی لذت از فعالیت فوتبال دیدن نزدیک می شی.
اما اگه بخوایم روش مکابیز برای تحلیل طرفداری رو پیش بگیرم فک کنم بد نباشه این پدیده های بسیار بومی تر از جنگ سر جزایر مالویناس یا عکس های چگوارای آرژانتینی در حال کشیدن سیگار برگ رو هم در نظر بگیریم:
1- نوجوانی ما پر بود از فیلمها و سریالهایی که توشون آلمانی ها بد بودن و انگلیسی ها خوب. در واقع طرفداری آلمان می تونه در کنار مقاوت در مقابل "آنچه رسانه(صدا و سیمای ج.ا. می گه" تفسیر بشه. یعنی کسی که صدا و سیما براش از کودکی و شاید بر اساس خواستگاه خانوادگیش نماد دروغگپردازی بوده، می تونسته با آلمانی هایی که همیشه آدم بده برنامه های صدا و سیما بودن سمپاتی پیدا کنه.
2- فوتبال آرژانتین نماد لیدرگراییه. یعنی یکی یعنی مارادونا قراره رفتار جمعی 11 نفر دیگه به عنوان یه تیم(آلمان) رو خنثی کنه. "آرژانتین یعنی مارادونا" تداعی کننده"جامعه ایران در ولی فقیه خلاصه می شه" است. این می تونه برای آدمهایی که جور استبداد مطلقه فردی از کودکی آزارشون می داده، به تنفر از آرژانتین مخصوصا آرژانتین مارادونایی بیانجامه.
البته من درباره اینکه این رویکرد درسته یا نه نظری ندارم... فقط تو این کامنت بر اساس رویکرد مکابیز و لئون نتایج متنافری از پدیده ای مشابه گرفتم که شاید اصالت چنین رویکردی رو هم کمی دچار تزلزل کنه شایدم نکنه...
من نمی دونم ایرج چطوری از اروپا و ضد اروپا با این کلیت حرف بزنه! اگه مفهوم منفی اروپا به معنی استعمارگر مدنظرتون باشه که پرونده امثال اسپانیا خیلی سیاهتره. اتفاقا آلمان حداقل در بیناذهنیت خاورمیانه ای ما(به درست یا غلط) بیش از هرچیز نماد غرب از نوعی دیگره. غربی که در ایران تنها سابقه انتقال تکنولوژی و ساخت و سازش مونده... اتفاقا آنتی تز غرب با رویکرد پست کلنیال حداقل در خاور میانه(آلمان تو آفریقا کمکی استعمارگری کرده که البته قابل قیاس با بقیه اروپایی ها نیست)می تونه آلمان طور کشوری باشه نه آرژانتینی که تقریبا از همه نظر(از فرهنگی گرفته تا حتی ژنتیک) اسپانیایی دومه...
پاسخحذفحرف های من اصلا دقیق نیست. قطعا می تونین کلی فکت بیارین که آلمان هم فلان و بهمان. اما منظور من عینیات نیست. آلمان در خاور میانه و ایران در بیناذهنیت ما درست یا غلط اینجور نقش بسته. همین که یکی مثل من وقتی داره نادقیق حرف می زنه، تصویرش از آلمان اینه نقش نمادین آلمان و منعای انتخاب آلمان توسط عموم رو می تونه نشون بده...
دن سیفون: آقا دلیل اینکه کامنتتو با تاخیر پابلیک کردم این بود که چند روزی به اینترنت دسترسی نداشتم.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفعجيبه !
بجز 2-3 مورد كاملا درست گفتين!!!
نكنه شما هم آلماني هستي؟؟
چه جالب
پاسخحذف