خدا که احتمالاً وجود ندارد، اما قطعاً یک موجود موذی وجود دارد که حواسش به من است. قادر مطلق هم نیست طفلک ــ وقت دنیا به کامی زورش بهم نمیرسد. اما همچین که اوضاع مالیام خراب میشود تازه به کار میافتد. یک دکمه میزند و دودی که از دریچه کولر میآید همهی خانه را به گند میکشد: موتور کولر میسوزد. یک دکمه میزند و پیغامی روی تلفن چشمک میزند: صاحبخانه برای تمدید قرارداد چهار پنج میلیون پول میخواهد. یک دکمه میزند و کاغذی روی تابلو اعلانات چسبانده میشود: شارژ ساختمان زیاد میشود. یک دکمه میزند و لباسشویی اطوار میریزد، که این یکی دیگر هر مرگش که هست به تخمم. یک دکمه میزند و چرخ ماشین قرچ قروچ میکند: بلبرینگش شکسته. چند روز بعد دوباره قرچ قروچ میکند: بلبرینگ و چیز غریبی به اسم سگ دست باید تعویض شوند. چند روز بعد دوباره: بلبرینگ و سگ دست و پلوس. مکانیکها از تشخیص دردش عاجز میشوند. حدس میزنم دکمهی کیبورد موجود موذی روی ماشین گیر کرده. در راه برگشتن از مکانیکی دست در جیب قدم زنان با غیظ میخوانم زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیز.. زن زاید؟ اُه اُه. و روی هر اُه چند ثانیه تأمل میکنم.