از آنهایی نبود که کسی بتواند ولش کند. از آن آدمهای تنهایی نکشیده بود.
روز خواب شده بودم آن ایام. زنگ زد. از آیفون دیدمش دستش را گذاشته روی چشمهایش، یعنی مثل روزنامهها که چشم قاتلها را توی عکس میپوشانند.
در پایین را باز کردم، گوشهی در خانه را هم پیش کردم که پشت در نماند. زیر کتری را روشن کردم و رفتم دست و صورتم را آب بزنم از آن حال و قیافهی تازه از خواب بیدار شده بیرون بیایم.
حوله روی کلهی خیسم بود و با لبهاش ریشهای آب چکانم را خشک میکردم. وقتی از اتاق بیرون آمدم جلوی در ایستاده بود، مثل دختربچههای گند زدهای که دستها را به پشت گره میزنند و خیره به زمین جلوی مادرشان میایستند. یا پسربچهای کنار در اتاق ناظم. قصد نداشتم در آن لحظه حرفی بزنم، به رویش بیاورم، دیشب را توی سرش بکوبم، خجالتش بدهم. این چیزی بود که انتظارش را میکشید. گذاشتم سر فرصت، ناگهان و به شدت ترتیبش را بدهم.
گفتم «چرا دم در وایسادی؟ یه چایی واسه خودت بریز من برم تی شرتمو عوض کنم خیس شده.»
هنوز چشمهاش به زمین بود و هنوز در ژست بچههای لب ورچیده مانده بود. از لای ورچیدگی لبش من و من کرد «میخوای دعوام کنی؟»
دستهایش را باز کرد و با صدا و لحن اطفال تازه زبان بازکرده گفت «بگلم کن.» با همان کلهی پایین.
خودم را زدم به آن راه. یعنی که یادم نیست و دلیلی برای نخریدن نازش ندارم گفتم «ای جان» و رفتم که بغلش کنم. کسی را تا آن وقت با مانتو و روسری و کیف همزمان بغل نکرده بودم. یکمی عجیب که نه، غریب بود.
همچین که توی بغلم بود آمدم یک ضربهی آرام و کاری بزنم و خلاص. دلم نیامد. فقط با چانهام روسری و موهایش را کنار زدم و لبم را چسباندم به گوشش و فوت کردم.
روز خواب شده بودم آن ایام. زنگ زد. از آیفون دیدمش دستش را گذاشته روی چشمهایش، یعنی مثل روزنامهها که چشم قاتلها را توی عکس میپوشانند.
در پایین را باز کردم، گوشهی در خانه را هم پیش کردم که پشت در نماند. زیر کتری را روشن کردم و رفتم دست و صورتم را آب بزنم از آن حال و قیافهی تازه از خواب بیدار شده بیرون بیایم.
حوله روی کلهی خیسم بود و با لبهاش ریشهای آب چکانم را خشک میکردم. وقتی از اتاق بیرون آمدم جلوی در ایستاده بود، مثل دختربچههای گند زدهای که دستها را به پشت گره میزنند و خیره به زمین جلوی مادرشان میایستند. یا پسربچهای کنار در اتاق ناظم. قصد نداشتم در آن لحظه حرفی بزنم، به رویش بیاورم، دیشب را توی سرش بکوبم، خجالتش بدهم. این چیزی بود که انتظارش را میکشید. گذاشتم سر فرصت، ناگهان و به شدت ترتیبش را بدهم.
گفتم «چرا دم در وایسادی؟ یه چایی واسه خودت بریز من برم تی شرتمو عوض کنم خیس شده.»
هنوز چشمهاش به زمین بود و هنوز در ژست بچههای لب ورچیده مانده بود. از لای ورچیدگی لبش من و من کرد «میخوای دعوام کنی؟»
دستهایش را باز کرد و با صدا و لحن اطفال تازه زبان بازکرده گفت «بگلم کن.» با همان کلهی پایین.
خودم را زدم به آن راه. یعنی که یادم نیست و دلیلی برای نخریدن نازش ندارم گفتم «ای جان» و رفتم که بغلش کنم. کسی را تا آن وقت با مانتو و روسری و کیف همزمان بغل نکرده بودم. یکمی عجیب که نه، غریب بود.
همچین که توی بغلم بود آمدم یک ضربهی آرام و کاری بزنم و خلاص. دلم نیامد. فقط با چانهام روسری و موهایش را کنار زدم و لبم را چسباندم به گوشش و فوت کردم.
ـ هوووووووووووووووووفـــــــــــــ
شبیه صدای باد کنار دریا.
گفت «چی؟» گفتم «چی چی؟» گفت «چیزی گفتی؟» گفتم «مگه چیزی شنیدی؟» با تردید گفت «هیچی.»
این آخر داستانک کپی یکی از داستان های کوتاه و زیبای چخوف بود که پسره و دختره با سورتمه از روی برف سر می خوردند و پسره در گوش دخترک آرام آرام نجوا میکرد و صدای نجوایش در زوزه ی باد گم میشد و دختر هر لحظه دچار تردید میشد که چیزی شنیده...
پاسخحذفبله. اسمش هم یک شوخی کوچولو بود.
پاسخحذفببین چه چشم زهری گرفتی که می ترسم با اسم خودم کامنت بگذارم. هاهاها...
پاسخحذفغرض از مزاحمت، این داستان اگر جای دیگری میخواندمش ممکن بود خوشم بیاید و آن را در ریدر به اشتراک بگذارم. ولی در حد و قواره همه می دانند نیست لئون. من اینجا ولیعصر رو به پایین را خوانده ام. کمتر از یک ماه پیش به تندی را گذاشته بودی و پیش از این دو داستانهای کم نظیر دیگری. این داستان را نمی توانم هضم کنم.
خودت می دانی (اگر نمی دانی باید بدانی) نویسنده های فارسی زیادی وجود ندارند که بشود به آنها امیدوار بود. از نویسنده ی ولیعصر رو به پایین انتظار دارم با این داستانهای سبک ناامیدم نکند.
ممنون
خیر! اسم داستان نام خود دختره بود.(طبعاً روسی) الآن حضور ذهن ندارم.
پاسخحذفناشناس: نباید انتظار داشته باشید نوشته های یک نفر همه در یک سطح باشند.
پاسخحذف-----
داریه: من حضور ذهن دارم. مجموعه آثار چخوف، نشر توس، ترجمه (از متن روسی) سروژ استپانیان، جلد دوم، داستان یک شوخی کوچولو.
حالا که نزدی پخش زمینم کنی روم میشه یک درخواست دیگه از حضورت بکنم. اگه روداری محسوب نشه خواهش می کنم یک توضیحی درباره داستان اصلی بدی. خود من تازه با نشونه هایی که دادی رفتم داستان چخوف عزیز رو خوندم و اونوقت تونستم داستان تو بگیرم. قبل خوندن شوخی کوچولو داستان تو برام فقط یک جوک بود و گفتم از لئون بعیده. تصوری هم که برای دایره پیش اومده ممکنه برای دیگران هم پیش بیاد.
پاسخحذفخوب میشه یک توضیحی بدی.
زیاده جسارت شد
ممنون
نه رفیق جان. تصوری که برای داریه پیش آمده برای هیچ ذهن سالمی پیش نمی آید. یعنی کلا آدمیزاد باید موجود جالب توجهی باشد که تصور کند ممکن است یک آی دی گوشه ی وبلاگ شهر فارسی یکی از مهم ترین (به عقیده ی من بهترین) داستانهای نویسنده ای به معروفیت چخوف را به اسم خودش جا بزند.
پاسخحذفاینکه در کامنت قبل هم نظرتان راجع به ضعیف بودن داستان را فروتنانه جواب دادم به این دلیل بود که خیال می کردم داستان اصلی را خوانده اید و با این حال به نظرتان سبک آمده. البته همچنان داستانی نیست که به نوشتنش افتخار کنم (برای اینکه به پای شکسته نفسی نگذارید: برخلاف به تندی، به تندی بسیار)، اما شما قبل از خواندن بهترین داستان چخوف، یعنی آشنایی حداقلی با ادبیات، صلاحیت ابراز عقیده نداشتید.
به هر حال توضیح دادن در داستان که کار من نیست. اما برای کسانی که در این شلوغی و حجوم اطلاعات به یاد ندارند داستان اصلی را کجا خوانده اند نشانه ای در تیتر می گذارم.
http://www.dibache.com/text.asp?id=1371&cat=3
پاسخحذفسلام. فکر کردم این هم اینجا باشه
ترجمه ی عبدالحسین نوشین را خواندم. چخوف بدنام کن و آشغال به تمام معنا.
پاسخحذفترجمه ی استپانیان را توصیه می کنم:
http://navidaski.blogfa.com/post-156.aspx
http://nnsroj.com/NNS-ROJ/Articles/Body.aspx?NewsID=378
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاز لینکی که در مورد قومیت گراییِ اعتراضات مربوط به دریاچه ارومیه گذاشتید شوکه شدم. خود اون مطلب هم که از دیدگاه قومی حرفش را زده بود!
سارا: سلام. احتمالا شما از طریق وبلاگ مستقیما آن لینک را باز کردید و این تصور برایتان پیش آمده که آن مطلب را تایید و توصیه کرده ام. خیر. به دلیلی که شما هم ذکر کردید آن مطلب نظرم را جلب کرد، در گوگل ریدر به اشتراک گذاشتمش و بالایش نوشتم «پان ترک ها در مسابقه ی حماقت بی رقیب نیستند. این مطلب نشان می دهد حریف قدری دارند. ماشالله فارس و ترک برای فتح قله ی شوونیسم سایه به سایه حرکت می کنند»
پاسخحذفدرسته، لینک را مستقیم از وبلاگ باز کرده بودم. ممنون از توضیح. نفس راحتی کشیدم!
پاسخحذفhttp://www.daklan.com/مقالات/من-یک-فارس-تجزیه-طلبم
پاسخحذفخواندم. مفرح بود.
پاسخحذفمفرحی آن برای من این بود که اولین بار است در زندگیم این (جمله من یک فارس تجزیه طلبم) را آن هم از طرف یک فارس میشنوم!
پاسخحذفبرای من از این جهت مفرح بود که دیدم شیوه ی آزادی خواهی این بابا به جای تلاش برای برداشتن مرزها و مبارزه با تبعیض های نژادی مذهبی، ساختن مرزها و حصارهای تازه ست. یک خط دور کردستان، یکی بلوچستان، یکی اون پایین طرفای خوزستان، یکی اون بالا طرفای آذربایجان. بعد اونوقت اگر اون بالا حکومت دست آذری های غربی بود و اونها حقوق آذری های شرقی رو تضییع کردند، خب یک خط جدید میکشیم بینشون. بعد اونوقت اون بالا در کشور آذربایجان شرقی اگر تبریزی ها حاکم شدند و حقوق میانه ای ها رو تضییع کردند، خب باز یه خط میکشیم بینشون. بعد همینجور تا ابد. کلا همه چی آسونه دیگه.
پاسخحذفنمیدونم این همه چی آسون بینی مال آب و هواست یا چاله چوله خیابونا، شایدم پارازیت ماهواره ها. هر چی هست خوشیم دور هم دیگه.
پ.ن: به شخصه هلاک اون دیالوگ های افلاطونی با رفیقش شدم.
لئون من هم با شما موافقم آزادی خواهی و رفع ستمهاو نابرابریهای نژادی و مذهبی و ... راهش بوجود آوردن مرزهای جدید نیست من به عنوان یک انسان(کرد)این سیستم رو قبول دارم.
پاسخحذفhttp://www.pjak.org/farsi/konf.php
من هم به عنوان یک انسان(ـ) سیستم کنفدراسیون و طریقه ی چینش پایین به بالایی اش، مخصوصا نزدیکی اش به آنارشیسم را می پسندم.
پاسخحذفاما برادر جان، همه ی مبارزه، آرمان های موجود در کتابها و جزوات حزب که نیست. آنجا که پای عمل به میان می آید باید عیار یک گروه/حزب را سنجید. به اسم دفاع از خود اتوبوس منفجر کردن یا بمبگذاری در محل تماشاگران یک رژه نظامی و... اسمش تروریسم است. این آدم کشی است و با هیچ کتاب و اساسنامه ای نمیشود کثیفی این کار را شست.
خیر. من با پژاک همدل نیستم.
من امروز مطمئن شدم که تبلیغات ضد پژاک جمهوری اسلامی غیر از کردستان در سایر نقاط ایران کاملا موفق بوده شما که اینچنین تحت تاثیر این جنگ روانی قرار گرفته اید دیگر چه انتظاری از دیگران که به این سطح از آگاهی شما نرسیده اند میتوان داشت !
پاسخحذفپژاک از بهار 1383 تاسیس گردیده تا امروز در هیچ اتوبوسی بمب گذاری نکرده. بمبگذاری رژه نظامی مهاباد,کشتن چهار نفر محیط بان در سنندج,تیراندازی در میدان اقبال سنندج و سازماندهی افراد جنایتکار در لباس گریلا(کنترا گریلا)و انجام کثیف ترین جنایت در روستاهای منطقه به نام گریلاهای پژاک هیچکدام کار پژاک نبوده وتنها برای بدنام کردن این حرکت آزادیخواهانه از طرف سپاه و اطلاعات جمهوری اسلامی انجام میگیرد اگر حوصله و وقت داشتید سفری به کردستان کردید از مردم مهاباد سنندج و سایر شهرهای کردنشین سئوال کنید جواب خواهید گرفت. پژاک جای انتقاد دارد اما تروریست نیست چون اگر بود نه تنها همدل نبوده بلکه دشمن هم میشدم.
نامه های فرزاد کمانگر را خواندید از فرهاد و کیلی و علی حیدریان خبر داشتید اینها اعضا و طرفدارن پژاک بودند آیا میتوانند تروریست باشند؟!
پژاک تا به امروز پایبند دفاع مشروع بوده و به هر اندازه که فضا برای مبارزه ای مدنی در کردستان بوجود آید به همان اندازه از اسلحه دور می گردد.
نه برادر، تبلیغات ج.ا من را به پژاک بدبین نکرده. گروهای باسابقه کردستان مثل کومله و دموکرات (که کمتر از پژاک نجنگیده اند) پژاک را به دلیل عملیات تروریستی کور و ناامن کردن مرزها تطهیر کننده و توجیه گر جنایات سپاه در منطقه معرفی می کنند.
پاسخحذفدر باره مشی مسلحانه هم نظراتم را در دو پست "چریک نشوید" و همینطور کامنت های این پست ها نوشته ام که تا الان تغییری نکرده و از این لحاظ تفاوتی بین کردستان و سایر نقاط ایران نمی بینم. می توانید در همین وبلاگ مطالعه کنید.
اما مهمتر از این حرفها، لطفا فرزاد کمانگر را مصادره نفرمایید. او همانقدر در کردستان عزیز و قهرمان است، که اینجا در تهران برای من و رفیقم که نام پسرش را به یاد او فرزاد گذاشته.
کمانگر در چهار سال و نیم زندان و حتی برای لحظه ای خلاص شدن از شکنجه، به دروغ هم عضویت در پژاک را نپذیرفت و دیدیم که با این مقاومت چه داغ ننگی تا ابد به پیشانی ج.ا گذاشت و آنها را ناچار کرد مثل دلقک ها از چسباندن انگ پژاک قطع امید کنند و او را به جرم عضویت در یک حزب خارجی (پدر پژاک) متهم کنند!
کمانگر در نامه هایش به صراحت و با استدلال عضویتش را در پژاک تکذیب می کند. از من نخواهید باور کنم کمانگر که سرنوشتش مثل روز برایش روشن بود (به قول خودش خیلی پیش از اینها، از زبان آن مادربزرگ) به خاطر نجات جانش "دروغ" گفته است، که اگر اینطور بود آن نامه های روشنگرانه را از زندان و در آستانه ی اعدام نمی نوشت.
دوست گرامی
پاسخحذف1.کومله و دمکرات با جمهوری اسلامی چند سال است که قراردادی امضاء نمود ه اند مبنی بر اینکه هیچ عملیاتی بر علیه رژیم انجام ندهند. این احزاب منفعل و اردوگاه نشین گشته اند هیچ نوع فعالیتی در داخل ندارند و در خارج نیز تنها روزی چند ساعت برنامه ای ضعیف و تکرار تلویزیونی دارند هر کدام چندین انشعاب کرده اند آلان دو دمکرات و چهار کومله داریم که قرار است تا چند روز دیگر انشعاب پنجم کومله نیز صورت پذیرد. یکی از عوامل اصلی که سبب پیداش پژاک گردید همین غیر فعال گشتن احزاب سنتی کرد و ناامید شدن مردم کردستان از آنهاست. استناد به حرفهای آنها در مورد تروریست بودن پژاک برا ی غیر کردها و بی بی سی و صدای آمریکا شاید مورد قبول باشد اما برای من کرد خنده دار است.
2.فرزاد کمانگر برادر شیرزاد کمانگر سخنگوی پژاک میباشد و عکسهایشان در قندیل به همراه هم گرفته اند موجود است و فرزاد عضو پژاک نبود طرفدار بود بارها به قندیل سفر کرد مبارزه و حرفهایش در راستای افکار اوجالان بود. در ضمن اعتراف هر زندانی به عضویت و طرفداری از پژاک و پ ک ک برابر است با اعدام صد در صد او همچنان که هیچکدام از اعدامیان پژاک چنین اعترافی هرگز نکردند.فرزاد مصادره پژاک نیست مربوط به تمام ایران و انسانیت است.
3.در مورد چریک نشدن هم تا حدودی موافقم,شرایط کردستان بسیار متفاوت است نیروی مسلح پژاک و پ ک ک تهاجمی و بمب گذار و تروریست نیستند حمل سلاح برای آنها تنها وسیله ای برای دفاع از خود میباشد اگر به آنها حمله نگردد هیچگاه از آن استفاده نخواهند کرد و ....
http://www.gerilanews.blogsky.com/
برای خاتمه ی بحث از جانب خودم عرض می کنم: اینکه کومله و دموکرات بعد از سالها مبارزه ی مسلحانه به این نتیجه رسیدند که به دست گرفتن سلاح جز امنیتی شدن جو از یک سو و رادیکال شدن نیروها (و به تبع آن بستن راه تعقل) نتیجه ای برای مردمشان ندارد، به معنی سازش کردن با ج.ا نیست. این وضعیت را گروهای مسلح غیر کرد (مجاهدین و چریک های فدایی) هم در دو سال پایانی حکومت پهلوی تجربه کردند. اما انگار در این سرزمین رسم بر این است که هر از چندی با دور ریختن تجربه ی قبلی ها چرخ را از سر اختراع کنند. هزینه ی این آزمون خطای هزارباره هم که طبیعتا به دوش مردم (اینجا کرد) است.
پاسخحذفاز قضا درد فرزاد کمانگر هم همین بود. او در یکی از نامه ها خاطرات بچگی اش را مرور می کند و از گروههایی می نالد که در طی سالها، هر بار با لباس و پرچم و اسلحه های متفاوت از روستای او می گذشتند و بچگی اش را تباه می کردند. نمی دانم شما با چه رویی و با چه انگیزه ی مقدسی دروغ عضویت در پژاک را بعد از شهادت به استناد یک عکس خانوادگی به او می بندید اما به سهم خودم از این بازی مهوع مصادره ی شهدای ملت (چه از جانب ج.ا و چه از جانب پژاک) ابراز انزجار می کنم.
سلام
پاسخحذفربط چنداني به بحث شما با ناشناس ندارد. اما به عنوان جمله اي معترضه عرض كنم كه چه در آلمان و چه در ايالات متحده حضور سيستم فدرال نه دلايل پراگماتيك سياسي بلكه علل تاريخي داشته است و بعضا موجب گسترش و عمق يافتن فساد بوروكراتيك شده است و همين است كه هيتلر كه براي كوفتن لاشه ي نيمه جان حزب كمونيست هزار گرفتاري داشت و آبروي نداشته اش را در محاكمه ي آتشسوزي رايشتاگ به باد مي داد؛ براي انحلال سيستم فدرال در آلمان نازي مقاومتي نمي ديد. در آمريكا سيستم فدرال فضايي چنان مناسب براي امثال آل كاپون فراهم كرد كه كار به گسترش اف بي آي كشيد و در جريان 1929 سيستم فدرال بود كه فروپاشي اقتصادي را به ابعاد هولناكي رساند كه تاسيس خزانه داري مركزي را الزامي كرد و ....
از سوي ديگر سيستم فدرال لزوما به معناي خرد كردن قدرت و گام برداشتن به سوي آنارشي نيست. اين سيستم -آنطور كه من در تاريخ ديده ام- بيشتر تكثير قدرت و نتيجتا فساد بوروكراتيك عميقتر است. شخصا هنوز سيستمي رساتر و آنارشيستي تر از نظام شورايي برايم متصور نيست و اين نظام با سيستم فدرال از بيخ و بن ؛ چه از نظر زيرساخت فكري و چه از نظر نحوه عملياتي شدن و چه از نظر نتيجه؛ متفاوت است. نظام شورايي الزاما و تا هنگامي كه معناي شورايي بودن را از دست ندهد مستلزم اعمال قدرت از پايين به بالا است (نمونه اش شوروي تا پيش از خيانت لنين به شعار "همه ي قدرت از آن شوراها" و نمونه ي بهترش شكوفايي شوراها در بخشهاي تحت نفوذ گفتمان آنارشيستي در اسپانياي مسحور كننده ي سالهاي جنگ داخلي). اما سيستم فدرال مي تواند-نه البته لزوما- مجموعه اي از ملوك الطوايف ج.ا. صفت باشد كه به دليل استقلال قضاييشان از يكديگر و همچنين توده اي شدن هرچه بيشتر افكار عمومي حضيض هاي جديدي در ستم و تباهي تجربه كنند.
از شریف بودن شما مطمئنم ابراز انزجارت را به حساب اطلاعات ناقص از پژاک و مسائل سیاسی و اجتماعی کردستان می گذارم.
پاسخحذفتمام
سلام ایرج خان
پاسخحذفبه این مقاله یک نگاهی بندازید
http://www.pjak.org/pers.php?id=937
سلام مجدد
پاسخحذفبا نوشته اي كه معرفي كردي تا حد زيادي همدلي دارم. اما اگر بنا به نقد باشد (هرچند با توجه به چكيده بودن متن؛ امكان نقد جدي وجود ندارد)؛ مي توانم نقد خود از ديدگاه اوجالان را اينطور تبيين كنم كه به نظر مي رسد او -به دلايلي كه البته براي من قابل درك است- بيشتر در انديشه ي تشكيل نهادي مدني است كه جغرافياي كردستان (يا هرجاي ديگر) را به نحوي اختيارگرا مديريت كند بي آن كه به نهاد ديگري به نام "دولت" كاري داشته باشد يا با آن رقابت كند.
خوب اين امري مثبت است. در اين شكي نيست. عدم پيش بيني ضمانت اجرايي متكي به قوه ي قاهره نيز در اين ميان نه منفي است و نه ضعفي عملياتي محسوب مي شود. بسياري نهادها در تاريخ بوده اند كه بدون چنين ضمانت اجرايي داراي قدرت و نفوذ راستين بوده اند (مانند روحانيت در ايران پيش از برآمدن ج.ا.). نه اينها نقطه ي ضعف طرح نيست. نكته اي كه مرا به تامل وامي دارد همين است كه اين نهاد مي خواهد به دولت كاري نداشته باشد. هرقدر بي توجهي به مسئله ي "مرز" و عدم دخالت در آن اين طرح را تقويت و از نظر فكري مترقي مي كند؛ بي عنايتي به مسئله ي "دولت" آن را تهي و تضعيف مي كند. چرا كه دولت تنها معناي "حامل اسلحه" نمي دهد. دولت يك بوروكراسي عظيم است كه بنا به ماهيت و استقلالش از اراده ي انسانها؛ سرنوشت ايشان را به نحوي اقتدارگرا تحت تاثير و بلكه سلطه مي گيرد.اختيارگرايي اگر بخواهد از عرصه ي علايق افراد به روابط اجتماعي قدم بنهد؛ مجبور است تكليف خود را با بوروكراسي دولت روشن كند و -به ديد من- آن را خرد كند.
اين از اين
از سوي ديگر اوجالان آنجا كه سعي مي كند - و او به دليل سياستمدار بودنش مجبور است- طرح خود را از قالب انديشه به قالب ساختار سوق دهد؛ مسئله ي مجالس خلق و مجالس اجرايي را مطرح مي كند كه يك پيچيده گي غيرلازم را به آنچه از نظام شورايي مي شناسيم اضافه مي كند. من شخصا معتقد نيستم هرچه منتسكيو گفته است وحي منزل بوده و لازم است قانونگذار از مجري جدا باشد. در نظام شورايي تصميمگيري و اجرا هردو بر عهده ي شوراها نهاده مي شود و عدم وجود دوره ي خاص نماينده گي و امكان هميشه گي عزل نماينده گان از پديد آمدن نوع جديدي از بوروكراسي متكي به خود و فارغ از اراده ي انسانها پيشگيري مي كند.
علي اي حال همانطور كه گفتم؛ متني كه معرفي كردي به دليل چكيده بودن قابل نقد دقيق و منصفانه نيست. با اين حال نكات مثبت و انديشه هاي زيبا و جالبي در آن به چشم مي خورد (از قبيل بدبيني شديد به ماهيت دولت - ملت كه آن را از يك جنبش قومي احمقانه به انديشه اي انساني ارتقا مي دهد).
نكته ي جنبي و بي ارتباط با متن مقاله كه به نظرم مي رسد نقش "زبان" است. افكار مطروحه در متن به هرحال لياقت آن را دارند كه به گفتگو نهاده شوند؛ نقد شوند و سهم خود را در شكل گيري يك گفتمان آزاديخواهانه در منطقه داشته باشند. چرا انديشه ها و علايق فعالان كرد در جنبش آزاديخواهي موجود در ايران اينقدر كمرنگ است؟! به نظرم مشكل زبان مشترك بزرگترين مانع براي چنين حضوري است. تاكيد اقوام مختلف بر زبان مادريشان از نظر من قابل درك است اماوقتي سخن از سرنوشت مشترك باشد و نياز به گفتگويي مستمر؛ زبان مشترك الزامي غيرقابل صرفنظر است.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفبه آنا: متاسفانه امکانش نیست.
پاسخحذف