من آدم فعالی در اجتماعات مجازی نیستم. تا یک ماه پیش فیسبوک هم نداشتم. اما این دلیل نمیشود که ندانم فضای فیسبوک محیط
جدی و قابلی برای گفتگوهای اجتماعی نیست. تا آنجا که فهمیدهام اساسا فیسبوک اجتماع
مجازی نیست. یکجور تلفن متنی است که به جای گوشی با کیبورد و وبکم کار میکند. عمهها
و پسرخالهها - و حتی در مواردی نوه عموها - هم مثل لیست دفتر تلفن، همین بغلاند.
بساط «دمت گرم» هم که به لطف فناوری لایک برپاست. از مریخ نیامدهام. میدانم که
در محیط دمت گرم نباید ایمان و اعتقاد رو کرد. نباید کسی را جلوی چشم شوهرخالهاش یقه
کرد و صرف روشن شدن مرزها - از سر حسن نیت - به هیکلش گند زد. این کاری است
که باید در محیط مناسب گفتگو انجام داد.
میدانم فیسبوک جای این حرفها نیست. ملت باید شکلک لبخند پخش و پلا کنند و خواص
خیلی زور بزنند نهایتا متلک. عدهای هم میبایستی دغدغهشان خلق جملات تایید آمیزی
باشد که در سایر کامنتهای پست مورد نظر استعمال نشده باشد. حتی مهم نیست مضمون استتوس یارو
گلایه از دست بابا مامان «بیتوجه» باشد، معشوقه جفاکار، حکومت جائر یا روزگار غدار.
با این آگاهی است که ترجیح میدهم از فیسبوک به طرز صحیحاش
استفاده کنم. یعنی به جای آنکه موزیکها و عکسهایی که میپسندم را با گوشی و زحمت برای رفقای دنیای واقعی
بلوتوث کنم، در آنجا با یک کلیک به اشتراک میگذارم.
عجالتا پس از فاجعهٔ سوختن تعدادی بچه مدرسهای در روستای شینآباد، در شرایطی که یک هفته ده روز است هربار
به صفحهام سر میزنم فقط نک و ناله و آخ و اوخ میشنوم، از خودم توقع سکوت ندارم.
البته که من هم معتقدم ضجه مویه مثل تمامی اشکال تجلی ضعف آدم در محیط خصوصی بیاشکال است. مشکلی ندارم. از قضا عدهاي میگویند برای جلای روح آدمیزاد خنج بر گونه کشیدن نه فقط مفید، که مستحب است. اگر کسی حالش با سلیطهگری بهتر میشود من که باشم بخواهم منصرفش کنم. برود در مراسم روضه توی مسجد و کلیسا و کنیسه برای خودش حال کند. به من چه. زمانی با این ماجرا مشکل پیدا میکنم که پستان به تنور چسباندن جای اعتراض اجتماعی مینشیند. آن هم با چه ادبیاتی؟ شرمآور است. ببینید چه ادبیات سخیف و مو به تن سیخ کنی برای اعتراض به یک فاجعه تمام عیار تولید شده است: «جگر گوشه»، «طفلک بیپناه»، «گل پرپر شده»، «لاله سوخته» و قس علی هذا.
البته که من هم معتقدم ضجه مویه مثل تمامی اشکال تجلی ضعف آدم در محیط خصوصی بیاشکال است. مشکلی ندارم. از قضا عدهاي میگویند برای جلای روح آدمیزاد خنج بر گونه کشیدن نه فقط مفید، که مستحب است. اگر کسی حالش با سلیطهگری بهتر میشود من که باشم بخواهم منصرفش کنم. برود در مراسم روضه توی مسجد و کلیسا و کنیسه برای خودش حال کند. به من چه. زمانی با این ماجرا مشکل پیدا میکنم که پستان به تنور چسباندن جای اعتراض اجتماعی مینشیند. آن هم با چه ادبیاتی؟ شرمآور است. ببینید چه ادبیات سخیف و مو به تن سیخ کنی برای اعتراض به یک فاجعه تمام عیار تولید شده است: «جگر گوشه»، «طفلک بیپناه»، «گل پرپر شده»، «لاله سوخته» و قس علی هذا.
آخر کسی که با دیدن گوشت ذوب شده بر استخوان یک دختر بچه، به یاد گل پر پر شده
بیافتد صلاحیت اعتراض اجتماعی دارد؟ شک دارم که او حتی لحظهای برای هیچ نوع فاجعه
بشری - خارج از حلقه رفقا و خانوادهاش - توانایی غمگین شدن داشته باشد.
بگوییم این جماعت که مثال زدم قشر بنجل فیسبوکاند. درست و حسابیهایشان لابد همانهایی
هستند که دارند خودشان را اذیت میکنند - امیدوارم معلوم باشد که سعی کردم نگویم جر میدهند - که چرا وزیر آموزش و پرورش استعفا نمیدهد؟
همانهایی که زیر عکس بدنهای سوخته، به دولت احمدینژاد طعنه میزنند؟
قضیه را اینطور ميبينم: تعدادی بچه به خاطر جمع شدن تمام امکانات موجود در شهرهای بزرگ، که طبیعتا به محرومیت نقاط پرت کشور میانجامد، در یک روستا زنده زنده کباب شدهاند. آنوقت این جماعت مشکلشان این است که چرا وزیر آموزش و پرورش استعفا نمیدهد؟
قضیه را اینطور ميبينم: تعدادی بچه به خاطر جمع شدن تمام امکانات موجود در شهرهای بزرگ، که طبیعتا به محرومیت نقاط پرت کشور میانجامد، در یک روستا زنده زنده کباب شدهاند. آنوقت این جماعت مشکلشان این است که چرا وزیر آموزش و پرورش استعفا نمیدهد؟
«آهان. پس تقصیر دولت احمدینژاد است.»
اگر موسوی یا کروبی رئیسجمهور بودند این اتفاق نمیافتاد؟ لازم است بدانید در
دولت خاتمی هم مدرسهای در یکی از روستاهای پرت آتش گرفت و تعدادی بسیار بیشتر از بچههای
شینآبادی به همراه معلمشان کشته شدند. (الان عصبانیام، عجله دارم و حوصله گوگلكاري را
هم ندارم. اگر شک دارید در کامنتها خبر بدهید، میگردم پیداش میکنم.) خب؟ اگر دولت
عاقل سرکار بود این اتفاق نمیافتاد؟ هیچ ربطی به دولت ندارد. خانم نسرین ستوده یا
حضرت منصور اسانلو هم اگر رئیس جمهور بودند، تا وقتی که من و شما جای گرم نشستهایم
و از نهاد اساسا ظالمانه و فاسد دولت (هر دولتی) انتظار «خدمت» به مناطق محروم را داریم،
این اتفاق غیر طبیعی نبود. به هر شکلی روزی رخ میداد.
هر دولتی که سر کار باشد، درآمد مملکت در شهرها خرج میشود چون ۸۰ درصد آرء بالقوهاش (طبق آمارگیری سال ۹۰. الان قطعا بیشتر شده) را باید از شهرها بگیرد. رئیس دولت هم اگر مثل احمدینژاد (با قصد جمع کردن لشکر و ناامیدی از شهرها؟ به زودی میفهمیم) این را نخواهد، بودجهاش را تعدادی اراذل و لاشخور در مجلس تصویب میکنند که به نسبت جمعیت منطقهشان وارد مجلس شدهاند و هر چهار سال یکبار هم باید از آنها رای بگیرند. طبیعی است که زور شهرها بیشتر باشد. اگر روزی جمهوری اسلامی بالاخره کار را یکسره و خیال مردم را از قرتیبازی انتخابات راحت کند هم باز این اتفاق میافتد چون برای دیکتاتوری مطلق هم نمیشود با ۸۰ درصد مملکت - با وجود امکانات و منابع محدود - از این شوخیها کرد: تقسیم عادلانه؟ باشه.
هر دولتی که سر کار باشد، درآمد مملکت در شهرها خرج میشود چون ۸۰ درصد آرء بالقوهاش (طبق آمارگیری سال ۹۰. الان قطعا بیشتر شده) را باید از شهرها بگیرد. رئیس دولت هم اگر مثل احمدینژاد (با قصد جمع کردن لشکر و ناامیدی از شهرها؟ به زودی میفهمیم) این را نخواهد، بودجهاش را تعدادی اراذل و لاشخور در مجلس تصویب میکنند که به نسبت جمعیت منطقهشان وارد مجلس شدهاند و هر چهار سال یکبار هم باید از آنها رای بگیرند. طبیعی است که زور شهرها بیشتر باشد. اگر روزی جمهوری اسلامی بالاخره کار را یکسره و خیال مردم را از قرتیبازی انتخابات راحت کند هم باز این اتفاق میافتد چون برای دیکتاتوری مطلق هم نمیشود با ۸۰ درصد مملکت - با وجود امکانات و منابع محدود - از این شوخیها کرد: تقسیم عادلانه؟ باشه.
جمهوری اسلامی هم نباشد ما شهرنشینان تنها جایی که در روستاها آسفالت میکنیم،
دهن روستانشینان است.
از مسیر اصلی خارج نشویم.
وزیر آموزش و پرورش حق داشت در مقابل خواست استعفا بخندد. این جماعت که استعفای
وزیر آموزش و پرورش را بهانه کردهاند یا واقعا نفهمند یا هدفشان که ریدن به دولت
احمدینژاد باشد وسیله را توجیه میکند. وسیله هم تعدادی بچه کباب شدهاند. البته که من هم معتقدم هدف وسیله را توجیه میکند، اما فقط برای پفیوزها - در مجموع خاک
بر سرشان.
(برای آنکه شائبه دفاع از وزیر آموزش و پرورش پیش نیاید، در آخر بند لازم به عرض است که اگر به من بود علیالحساب همان بخاری ارج ناقص گداخته را با تمام ضمائمش حقنه میکردم به همان وزیر، به صرف وزیر بودنش در دولت کودتا. این از این.)
(برای آنکه شائبه دفاع از وزیر آموزش و پرورش پیش نیاید، در آخر بند لازم به عرض است که اگر به من بود علیالحساب همان بخاری ارج ناقص گداخته را با تمام ضمائمش حقنه میکردم به همان وزیر، به صرف وزیر بودنش در دولت کودتا. این از این.)
ميخواهم مثل آدم حسابیها تمام جوانب را بررسی کنم. فرض بگیریم آنها نه نفهمند
و نه هدفشان وسیله را توجیه میکند. پس چه؟ غمگیناند و از سر استیصال مزخرف میگویند؟
تا جایی که من در این ۳۰ سال زندگی فهمیدهام غم آدم را میخکوب میکند. زبان آدم را
بند میآورد. تا چند روز از چیز داغی که توی سینهات است و مزه گهی که ته حلقات جمع
شده نمیتوانی زبان بچرخانی. مادری که بچهاش را در سانحه رانندگی از دست داده میآید
توی فیسبوک استتوس میگذارد، خواستار استعفای وزیر راه میشود؟
بگیریم اصلا من برای فهم ابعاد غم هنوز خیلی جوانم. خیلی خب. یک ماجرای دیگر: بچههای
روستای شیناباد که اکنون با بدنهای سوخته گوشه بیمارستان یا قبرستان افتادهاند، در متعالیترین
شکل، ممکن بود در آینده یک نیروی مولد برای اجتماع باشند. (اگر دلال دلار و خفاش شب
و نیکآهنگ کوثر بار نمیآمدند.)
فارغ از جنسیت، آنها بالقوه میتوانستند یکی از ۱۸ کارگر کارخانه فولاد غدیر یزد باشند که ۲۰ آذر پارسال یک ربع ساعت قبل از خاتمه شیفت کاریشان با انفجار کوره ذوب فلزات کشته شدند. از آنجا که کلا آدم خوشبینیام فکر نمیکنم هیچیک از مخاطبان این نوشته چنان رذل باشند که فکر کنند ارزش جان این بچههای مجروح، از ۱۸ کارگری که پارسال در یزد کشته شدند بيشتر است. تا آنجا که اطلاع دارم پارسال همین ایام فیسبوک اختراع شده بود. پس چرا این شیون دسته جمعی برای آن جانهای شریف به پا نشد؟
فارغ از جنسیت، آنها بالقوه میتوانستند یکی از ۱۸ کارگر کارخانه فولاد غدیر یزد باشند که ۲۰ آذر پارسال یک ربع ساعت قبل از خاتمه شیفت کاریشان با انفجار کوره ذوب فلزات کشته شدند. از آنجا که کلا آدم خوشبینیام فکر نمیکنم هیچیک از مخاطبان این نوشته چنان رذل باشند که فکر کنند ارزش جان این بچههای مجروح، از ۱۸ کارگری که پارسال در یزد کشته شدند بيشتر است. تا آنجا که اطلاع دارم پارسال همین ایام فیسبوک اختراع شده بود. پس چرا این شیون دسته جمعی برای آن جانهای شریف به پا نشد؟
قطعا شعور خودشان قد نمیدهد اما پشت این ظاهر غمناک، آن ادبیات رقتانگیز، آن
طعنههای مو به تن سیخ کن (خطاب به تخمیترین دولت روی زمین پس از اسرائیل) یک
دو جین بشکن و بالاانداز خوابیده. قدما پرت نمیگفتند که عزای دسته جمعی عروسی است.
حتی نه مراسم مهمانی عروسی که ملت با لباسهای شیک در آن شام میخورند، بلکه جماعت لخت و
عور وسط حجلهاند. ببینید چطور هم را تهییج میکنند. همدیگر را به نالههای بلندتر
تشویق میکنند - مثل سکس.
این لامصبها از یک فاجعه انسانی چیزی شبیه به پروسه ارگاسم مردانه ساختهاند.
به تدریج تحریک میشوند و هم را تهییج میکنند و اوج میگیرند و ناگهان سقوط. تهش لابد احساس پيروزي هم ميكنند. اسمش
را هم میگذارند اعتراض اجتماعی؛ ارواح خیکشان. این است که من را عصبانی میکند و وادارم
میکند به نوشتن این چیزها تا صراحتا از بودن در جمعشان ابراز برائت کنم.
در عوض گاهی دلم برای آن چهارشنبهٔ ۲۷ خرداد ۸۸ تنگ میشود که از میدان هفت تیر
به پل کریمخان نزدیک میشدم. پل کریمخان را میدیدم که هر دو لایناش از مردمی که
شانه به شانه هم راه میرفتند پر شده است. خیلی زیاد بودیم. میگفتند این جمعیت که
از میدان هفت تیر راه افتاده، یک سرش به میدان ولیعصر میرسد. وسط مردمی بودم که هم
عصبانی بودند، هم معترض و هم غمگین. اما جز صدای نفسهای هم و برخورد کفشها به آسفالت
چیزی نمیشنیدیم. احتیاجی نداشتیم کسی ما را تهییج کند. حتی بی ارادهای از بالا همدیگر را کنترل میکردیم. نخالهها را پس میزدیم. اعتراض اجتماعیمان ایجاب میکرد که سکوت کنیم. وقتش که رسید داد هم
زدیم. اما جز همین جنس جماعت، کسی از این آخ و اوخهای شنیع راه نیانداخت.
پ. ن: این نوشته میتواند برای واکنشهای مشابه در قبال سایر فجایع، در گذشته و
امروز، از زلزله بم بگیر تا آذربایجان، با کمی تغییرات خوانده شود.
امیدوارم به اشتراک گذاشتن این نوشته در فیسبوک، مجاز باشد.
پاسخحذفخیلی خوب، مدت زمان زیادی است که حرصش را خورده ام کم و بیش در این باره با سایر دوستان حرف زده ام اما هیچچ وقت حوصله نداشتم ( یا تعبیر دیگری) که بنویسم این ها را؛ نمی دانم که واقعا از کی وارد فضای فیس بوک شدی هرچند به وقلی تفاوتی هم نمی کند، از این ماجراها همانطور که در آخرین خط گفتی زیاد است، مثلا کمپین توفانی نجات نسرین ستوده در فیس بوک!!! انگار یک عده ای متوجه نیستند با لایک زدن و به اشتراک گذاشتن چیزی در حالی که با با چشمانی گرد پشت مانیتور نشسته اند و مواظبند کسی نزدیکشان نشود هیچ چیزی در دنیای بیرون تغییر نمی کند.
پاسخحذفدر واقع یک موقعی بحثی بود با یکی از دوستان که من گفتم :
گاهی از خودم می پرسم که اگر زمان کانت، هگل، هایدگر و نیچه و امثال این ها فیس بوک بود یا مثلا ژیل دلوز، سارتر و از این دست این ها وقتشان را در فیس بوک می گذراندند؟! اگر آری یعنی الان فیلسوف و جامعه شناس و مبارزی در این دنیا وجود ندارد که نمی بینیم؟ حتما ً هست مشکل این است که فیس بوک ابزار این کار نیست ، نمی خواهد که باشد، یک جای تفریحی است . باز در ایران یا بهتر است بگویم برای ایرانی ها شده است یک مکان برای نشان دادن خود. تفریح ما این است که فیگور روشنفکرانه بگیریم ، مبارز اجتماعی باشیم ، منتقد سیاسی باشیم ، بامزه باشیم ، طعنه انداز باشیم اما پشت مانیتور نه در جایی دیگر.
این با موج همراه شدن در فیس بوک پدیده ی عجیبی است. این لایک زدن ها که بعضاً یا بیشتر وقت ها لایک نیستن نمودی از تنبلی است برای نوشتن. خیلی زود همه گیر می شوند و به همان سرعت هم فراموش. مثل زلزله آذربایجان، مثل ستار بهشتی، مثل همین سوختن ها.
پوووه
جیگر جان! شما که عادت نداری با موج همراه شوی همین الان می توانی بروی به صورت کاملا دموکراتیک جلو مجلس اعتراض مدنی بکنی! به جای نق زدن یک کاری بکنی بهتر نیست؟! کسی جلوت را که نگرفته
حذف:) این جیگر ایهام دار شما بسیار شیرین است جناب محمدرضا، منتها هرچقدر متنی که نوشتم رو بالا پایین می کنم ، جایی رو نمی بینم که گفته باشم کسی در جایی و به طریقی جلوی من را گرفته .
حذف[در عین حال به نکته ی خوبی اشاره می کنید]
این "جیگر" با ایهام شما بسیار شیرین است، منتها هرچقدر متنی که نوشته ام را بالا - پایین می کنم پیدا نمی کنم جایی را که گفته باشم کسی جلوی من را گرفته.
حذفدر مورد روش اعتراض راهکاریی که مطرح می کنید امیدوارم یک روز بشود اجرایش کرد ، شاید من و شما بهتر است روی این موضوع تلاش بیشتری کنیم و شاید من دارم این کار را می کنم.
یه حقیقت تلخه...
پاسخحذفاما در اینجور حوادث بعضیا خیلی هم بی تقصیر نیستن.
اینم مثلا"خیلی اشتباه نیست:
http://matati1.blogspot.com/2012/12/schools.html
منظور از استعفا هم(من هرگز تو این بحث شرکت نکرده ام)اینه که یک قدم بریم جلو و مسئولین یاد بگیرن در مقابل همچین حوادثی احساس مسئولیت نشون بدن.
هر چه متن جلوتر رفت بیشتر رفت در جاده خاکی
پاسخحذفمگر می شود کسی عکس ها را ببیند و دلش نسوزد؟ طرف عکس ها را دیده، دلش ریش شده، زورش نمی رسد و موقعیت اجتماعی هم فراهم نیست که برود اعتراضی از جنس اعتراضات اجتماعی سال 88 راه بندازد تا جناب نویسنده این وبلاگ با این نام فیک خوشش بیاید. چه کار کند؟ سعی می کند با چهار تا فحش خودش را خنک کند. این چه طرز تشبیه کردنه؟
پاسخحذفموارد اعصاب خرد کن دیگه ای هم هست. مثلا با مقایسه کارگرها با بچه نوشته:پس چرا این شیون دسته جمعی برای آن جانهای شریف به پا نشد؟ چرا پارسال ملت توی سر خودشان نمیزدند؟
یعنی ایشان نمی فهمد هر چه باشد سوختن بچه مدرسه ای با سوختن کارگری که در محیط نسبتا پرخطر کار می کند بیشتر احساسات را تحریک می کند؟ بعد باید جواب بدیم که چرا پارسال توی سر خودمان نزدیم؟ اصلا قرار است با این سوال به چه نتیجه ای برسد؟ لابد می خواهد نتیجه بگیرد که نخواستیم به ارگاسم مردانه برسیم!
اصلا شما مردم فرانسه را بیار در شرایطی مانند مردم ایران! به خاطر یک حرف یا باور طرف را سالها می ندازند آب خنک بخورد بعد در چنین شرایطی جناب وبلاگ نویس با این نام فیک (البته ما باید باور کنیم که این اسم فیک در تظاهرات 88 هم شرکت کرده-"ارواح خیکش") انتظار دارد فرت و فرت اعتراض مدنی راه بیوفتد؟ واقعا چقدر آدم باید بی شعور باشد که همیشه این مردم تحت فشار را مقصر بداند و باز همان ترجیع بدن چندش آور پیرزنانه که "اگه هر کی بیاد راس کار باز هم چیزی تغییر نمیکنه" را تکرار کند. آن هم با این استدلال که "هر دولتی که سر کار باشد درآمد مملکت در شهرها خرج میشود چون ۸۰ درصد آرء بالقوهاش (طبق آمارگیری سال ۹۰. الان قطعا بیشتر شده) را باید از شهرها بگیرد." وبلاگ نویس احمق نمی فهمد در همه دنیا همین وضع است! در تمام دنیا شهرنشین ها هم مالیات بیشتری می ریزند در جیب دولت هم رای بیشتری می دهند! پس باید در تمام دنیا بخاری ها آتش بگیرد؟! نه آقا جان! اگر هر کسی و یا هر سیستمی سر کار باشد باید مسئول جان همه شهروندان باشد .اگر هم نباشد در یک جامعه دموکراتیک همه او را به پرسش می گیرند. یعنی در فرانسه دهاتی ها در نکبت زندگی می کنند و زندگی شان قد ریگ هم نمی ارزد تنها به این دلیل که "دهاتی ها کمتر رای می دهند"؟!
اصلا گور پدر نسرین ستوده. گور پدر اصانلو. ولی اگر قرار باشد هر سیتسمی بیاید سر کار باز آش همین آش باشد و کاسه همین کاسه دیگر چرا جناب "لئون" در سال 88 در تظاهرات شرکت کرده (البته ارواح خیکش) و خواستار تغییر وضع موجود شده؟ اصلا از تظاهراتی که اینقدر شیک بوده و "نخاله ها را حذف میکرده" چه می خواسته؟ می خواسته رایش را پس بگیرد تا میرحسینی که قرار نیست اوضاع را تغییر بدهد بیاید سر کار؟
ضمنا محض اطلاع: بهار عربی یک نمونه خوب است که نشان می دهد دقیقا همان هایی که در فیس بوک اعتراض می کنند در خیابان هم فریاد می زنند.
داستانی تکراری ست. جریحه دار شدن احساسات عمومی باعث شود صدای این مردم زیر چکمه استبداد در تنها فضای آزاد باقی مانده (یعنی شبکه های مجازی) بیرون بیاید. بعدش، به فاصله چند روز یک جماعت خودنما با افکاری بوگندو با اکانتهای فیک سر و کله شان پیدا می شود و نگاه عاقل اندر سفیهشان را اماله می کنند در ماتحت جماعت که ببینید ما چقدر می فهمیم و شما نمی فهمید.
به محمدرضا: جواب كلي مجموعه مسائلي كه مطرح كرديداز دو حالت خارج نيست. بروبابا يا باشه.
حذفتنها مسئلهي قابل تاملي كه طرح كرديد بحث فرانسه بود. اينكه اگر سيستم پارلماني يا رياست جمهوري نهايتا به تضييع حق روستائيان ختم ميشود، پس چرا در فرانسه مدرسهاي در روستا آتش نميگيرد.
قطعا در فرانسه هم اين اتفاق ميافتد اما با شما موافقم كه نه در اين ابعاد. دليل هم دارد. جوامع متمدنتر نهادهاي در كنار سيستم ذاتا فاسد بالا به پاييني، مردم كلونيهاي كوچكتر هم طي سالها مبارزه قدرت كسب كردهاند و توانستهاند تا حدودي اراده خود را از طريق همين دستگاه فاسد به حاكميت تحميل كنند. توجه كنيد به سنديكاهاي قدرت مند كارگران. كشاورزان. دامداران. همين چند وقت پيش بود دامداران فرانسوي در اعتراض به نرخ تعييني شير توسط دولت نزديك به يك هفته تمام شير توليدي خود را در خيابانهاي پايتخت جاري كردند طوري كه انگار سيل شير در خيابان راه افتاده. در هلند دامداران گاو ها را به صحن پارلمان پردند. دست آخر هم با بروز بحران شير حاكميت و شهرنشينان به نرخي نزديك به نرخ مورد نظر دامداران رضايت دادند. اين جامعه آرماني من نيست چون سنديكاها هم ناچارند از ابزارهاي مشابه قدرت استفاده كنند. اما خيلي به معني آنارشيسم نزديك است. حتي نه در حد نزديكي تحركات جامعه اروپاي غربي و به طور خاص اسكانديناوي به سمت آنارشيسم، كه در حد جنبش سبز هم حاضرم براي ايستادن در مقابل ظلم هزينه بدهم. قطعا من كه به ايده سروريستيزي اعتقاد دارم تا فراهم شدن آن جامعه آرماني قرار نيست در ژست مهوع غر زن حرفهاي آرمانگرا، ساير تحركات مدني را مسخره كنم. اگر جنبشي را محق و سالم بدانم مچ بند سبزش را ميبندم، كتك مخالفانش را هم ميخورم.
ولي در كل برو بابا :)
گربه ها موش ها رو می خوردند. قرنها پیش موش ها دور هم جمع شدند و گفتند اینطوری که نمی شود! ما همیشه تحت ستمیم! گربه ها ما را می خورند یک لیوان آب هم روش! چه کنیم؟! پیر خردمندی (با اکانت فیک لابد!) گفت در گردن گربه ها زنگوله بندازیم تا وقتی نزدیک می شوند ما بشنویم. می گویند از قرن ها پیش تا الان موش ها دنبال راهی میگردند که زنگوله را بندازند گردن گربه ولی راهی پیدا نمی کنند! لئون جان! قربان آن نام فیکت بروم که شجاعت و خطرپذیری و تاثیرگذاری از سر رویش می بارد! قربان توی خطر پذیر بروم که در تظاهرات هم شرکت می کنی! کدام آدم سالم و برخوردار از سلامت عقلی وجود دارد که از ایده های اوتوپیایی سرکار خوشش نیاید؟! فرانسه جامعه آرمانی شما نیست؟! می خواهی یک چیزی بسازی بهتر از فرانسه؟! بسیار عالی! ولی چطوری؟ گره کار این است که نمی شود زنگوله را گردن گربه انداخت! گره کار اینجاست که اگر قرار است با سیستمی که سندیکاها در آن فعالیت می کنند هم مخالفت کنی باید یک ایده جدید و بهتر داشته باشی.در غیر این صورت رفتارت تبدیل به همان آنارشیسم کوری میشود که تنها هدفش "سرور ستیزی" است. البته بسیار خوشحالم که از قرار معلوم این ایده سرور ستیزی سرکار در خارج از نت نمودی نخواهد داشت! تجربه من نشان داده وبلاگ نویس های خود روشنفکر پندار کند ذهن خارج از نت حتی بی خاصیت تر از نوشته هایشان هستند.
حذفدر هر حال این را بفهم که مردمانی که تحت حکومت مستبد زندگی می کنند شرایطشان طوری نیست که پشت سر هم اعتراضاتی از جنس جنبش 88 را شکل بدهند که شما حال کنی. شرایطشان سخت تر از این حرفهاست. این وسط وقتی عکسی را می بینند که دلشان را کباب می کند حق دارند در چاه فیس بوک مویه کنند! این را بفهم که کسی حق ندارد تحقیرشان کند. این را بفهم که نگاه حقیر تر از آنی که نگاه عاقل اندر سفیهت را به رخ هر که دلت خواست بکشی.
جناب لئون متنی که نوشتید برایم آنقدر جای نظر و نقد داشت که من با این متن شما جسارت میکنم فقط دربارهٔ موضوعی که با آن شروع کردید بنویسم.
پاسخحذففکر میکنم شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک نهایت یک ظرفاند، بیشینهٔ قواعدِ رفتاری را رفتار آدمهایی که دور هم جمع میشوند و هم را انتخاب میکنند تعیین میکنند، حالا شاید این ظرف سخت باشد و تاب نیاورد که میشکند یا اصلاً نمیشکند آدم پرتش میکند دور یا نرم است و قابل شکلدادن که هر یکنفر میتواند بنابر نظر واقعی خودش تاثیرش را روی آن میگذارد. اگر برای شما ارزش جواب داشتن داشته باشد یک سؤال داشتم، آیا شما چنین متنی که اینجا نوشتید و طبعاً نظر واقعیتان است توی فیسبوکتان قرار میدهید؟ یا وقتی عضو فیسبوک شدید از همان قواعدی که بنظرتان بر آن حاکم است و با فحش و فضیحت از آن یاد کردید پیروی میکنید؟ یعنی بنظرتان آداب نظر دادن با هویتِ اصلی در میان خانواده و دوستانِ صفحهٔ فیسبوک و در وبلاگ با هویتی انتخابی درنظر عموم، باید بنظرتان یکی باشد یا نه میتوان رفتاری دوگانه داشت، جایی بهخشم فحش داد و جایی احساس کرد محیط مناسب گفتگو نیست؟!
Agalilian: بحثي كه پيش كشيديد به گفتگويي كه درباره هويت مجازي در جريان است ربط وثيقي دارد. از سئوالتان شروع ميكنم: خير. اين نوشته را در فيسبوك نمينويسم. چون آنجا را محيط مناسبي براي نوشتن با هويت مجازي نميدانم با هويت واقعيام حضور دارم و كساني كه در صفحهام هستند همگي از اقوام و دوستان دنياي واقعي اند كه خيلي هايشان در اين چند وقته در اين سكس جمعي حضور پرشوري بهم رساندند. گفتن اين حرفها براي كساني كه اصولا و اساسا در باغ نيستند و ممكن است موضوع را شخصي تصور كنند و برنجند كار بي خودي است. ما از دنياي واقعي به اينجا پناه ميآوريم تا گرفتار مناسبات دنياي بيرون نباشيم. به همين خاطر هويت مجازي ميسازيم. تا آدم ها را هدف نگيريم، اما نظرات و ايدهها رفتارشان را تاييد، تحسين يا اگر لازم شد لت و پار كنيم بدون آنكه نظر خاصي درباره موقعيت اجتماعي يا دماغ طرف داشته باشيم.
حذفممنون از جوابتون. من به این دوگانگی کاملاً شک دارم، بخصوص به عمقش و فکر میکنم همان دوگانگیست که جامعه را فرا گرفته و استانداردهای دوگانهٔ رفتاری ایجاد کرده، چه در سطح آنچه حکومت نامیده میشود چه در سطح مردم (اعتقادی به جدا کردن این دو ندارم). بنظرم هم دلیلش را باید در ترس از چیزی جستجو کرد که همیشه در فرهنگ رفتاری ما پنهان شده شاید به اسم «رعایت»، توهیننکردن به احساسات و امثالهم که البته دقیقاً به معنای واقعی کلمه با همین استانداردهای چندگانه این کارها را میکنیم. چیزی لق است و ما مدام سعی میکنیم صافش کنیم حرفمان و رفتار واقعیمان را جایی با چهرهیی خشن انجام میدهیم و درجایی رفتار نرم و بیشاز اندازه مداراگر نشان میدهیم (شبیه همان که حکومتها سالهاست میکنند)، و بنظرم این یکی از دلایلیست که آدم]ای جامعه ما نمیتوانند راحت با هم به گفتگو بنشینند یا راهِ استحضاءِ هم را پیش میگیرند یا حرفشان را فرو میخورند.
حذفطبیعتاً این بحث طولانیست و در اینجا بیان همهاش ممکن نیست. اما اول ممنونم که سوالم را شخصی نگرفتید و دوم طبیعتاً نظر بالا هم کلیست.
این فیک رو داشتی؟ اهالی بوتیک خیلی از این واژه خوششون میاد.یعنی ناجور دنبال موقعیتی هستن که بکارش ببرند. من خیلی دقت کردم جان خودم. حالا انقدر تند نمی رم که بگم اینهمه آدم مردند تا بوتیکیست بتونه چند بار دل سیر بگه فیک. نه اینهمه تندروی جایز نیست. کمکی هم به گفتگو نمی کنه. ولی درکل توی همون مایه ها است دیگه.
پاسخحذفمیشه گفت این توپ و تاری ک داری میزنی انگار اشک بریزی و هی بزنی به کیسه بوکس!
پاسخحذفولی غم ب چشمان خود من هم می آید وقتی میبینم طرف از لایک ته دیگ! تا شر کردن ستوده! و خودنمایی های به ناکجا ختم شده در فیسبوک دریغ نمیکنه و هیچ خط مشخصی نداره و خودشو معترض اجتماعی هم میدونه!
)نمیخام و نمیتونم حرفی از فاجعه آتش سوزی بچه های مدرسه ای بگم ک طاقت ندارم!(
ولی بنظرم فیسبوک فضاییه ک اگه قبلش خودتو و زمینه اتو تعریف کنی اتفاقا میتونه راه به جایی ببره.کما اینکه تو عصری هستیم ک رو به سوی دنیای مجازی داره!
)ببخشید که حوصله زیاده گویی بیشتری ندارم! امیدوارم هدفمو انتقال داده باشم!(
چطوريد لئون؟ خوشحالم كه هردوتون(سلام مكابيز) دوباره مى نويسيد.
پاسخحذفيادمه مدتها-و هنوز- مثل مومنى كه از لذت هاى حرام دورى ميكنه ترك "همراه شو عزيز" رو ميزدم جلو. يك حس مخلوط از ترس و حقارت بابت لذتّى كه حقم نيست بهم دست ميداد. حق ندارم ها, ميدونم, اما چندشم ميشه وقتى كسى, مخصوصا اينجا, با "وطنم وطنم" و "اى ايران" و "يار دبستانى" حال ميكنه. همين حس رو نسبت به تو سر زدن هايى كه گفتيد دارم:"اگه دلتون سوخت لايك كنيد" يا خدا!!!
كتى گل
سلام كتي گل. خوبم خوشبختانه.
حذفارادت
محمدرضا
پاسخحذففیک فیک کردنات بو میده. من رو یادِ چیزی میندازه که الان بحثاش تو چاردیواری در جریان اه. اگه واقعاً هویتهایِ جهانِ مجازی رو فیک (قلابی؟ غیراصیل؟) میدونی و این رو به عنوانِ یه فحش و دستانداز به کار میبری، جالب اه که بتونی نشونمون بدی که خودت کجا وایستادی مگه که فیک نیست و چطور میشه تن ِ واقعی و هویتِ اصیلات رو لمس کرد؟
یه جا تو نوشتهات گفتی: «سوختن بچه مدرسه ای [در مقایسه] با سوختن کارگری که در محیط نسبتا پرخطر کار می کند بیشتر احساسات را تحریک می کند». به نظرم این آگاهی ِ جالبی اه که از رفتارهایِ تودهای و نحوهیِ عملکردِ احساساتِ جمعی داری. از دلِ این گزاره ست که استعاره از صدر ِ اسلام کشیدی بیرون و فیسبوک رو به چاهی واسه مویهیِ مردمانِ تحتِ سلطه تشبیه کردی. جالب اه این کار. ولی چرا اگه کسی به همین آگاهیای که تو داری برسه، و نخواد احساساتاش رو به اون شکل ِ تودهای بروز بده، نخواد تن بده به اون شکل ِ از نظر ِ تو جالبی که آستانهیِ تحریکپذیریاش رو لطافت، شدت، معصومانه بودن و چیزهایِ دیگهای از این دست تعیین میکنه، چرا اگه کسی نخواد تسلیم ِ این سر در چاه کردنِ تودهای بشه، اون رو نقد کنه، و از دانشمندهایی مثل ِ تو توقع ِ خودآگاهی داشته باشه، به نظرت چرا همچین کسی نادون و احمق اه؟ تو سادهترین (و احتمالاً بهترین) حالت، یه ابراز ِ احساس ِ جمعی اتفاق افتاده، و بعضیها، مثل ِ لئون، به نقد گفتن که میپسندن که از شدتِ احساسات کم بشه و به شعور و تداوم و استمرارش اضافه شه (نظر ِ شخصی و بیرونیام این اه که گفتار ِ لئون بهتر میتونست باشه). این چرا از نظر ِ تو عاقل اندر سفیه اه؟ اگه میگی مردمی که احساساتشون تحریک شده، ناگزیر بودند و جبراً رخدادهایی از جنس ِ کباب شدنِ دخترها دلهاشون رو ریش و چاهِ تنهایی ِ فیسبوکیشون رو پُرآه و ناله میکنه، که دیگه بحثِ حق داشتن/نداشتنشون مطرح نیست. عین ِ یه ماشین ِ احمق و مجبور این کار رو میکنن و خواهند کرد. اینجوری «مردم» تو هر کاری که بکنند محق اند. اگه این رو داری میگی، و این رو به لحن ِ ستایشگر میگی، اسم ِ کارت تقدیس ِ فاشیستی ِ توده است. تو هم این وسط یه دانایِ کل ِ هیچکاره ای. و اگه میپذیری که میشه با نقد و روشنگری، موضعی در قبالِ احساساتِ تودهای گرفت و نکاتِ زیبا و نازیباش رو گوشزد کرد، دوست دارم از تویِ بلندنظر، چند نکتهیِ انتقادیِ زیبا در این باره بشنوم تا روشن شم.
به امید اینکه نویسنده ی وبلاگ نظر را تایید کند(یکی از کامنتهایم تایید نشده هنوز).
حذفنمونه ای از یک رفتار غیر توده ای و پیشنهادی برای همه وبلاگ نویس هایی که دوقورت و نیمشان از رفتار مردم باقی ست:
https://plus.google.com/118168902183518331025/posts/Nu1km3UHTCV
لحن من نسبت به مردم ستایش آمیز نیست. رفتار طبیعی نیاز به ستایش ندارد. ولی لحن گستاخ و گنده گوی نویسنده با دل و جرات این وبلاگ حقیقتا شایسته سرزنش است
حذفچند نکته گفتن دارد.
پاسخحذفاول اینکه وبلاگی که تاریخچه دارد، نویسنده اش دست کم شش سال است ارشیوش را حفظ کرده و ناچار است پاسخگوی حرف هایش باشد قلابی تر است یا یک آی دی مثلا با اسم شهاب پیرمهران فر اصل تهرانی به شماره شناسنامه ی هفتاد صادره از درکه، دارای هفتاد هشتاد کیلو چربی و گوشت و استخوان و خون و آب و الخ که مخاطبش نمی داند اگر خواست بفهمد درباره ی چه و چگونه فکر می کند کجا باید برود. یعنی بغیر از سالن احضار روح کجا باید برویم تا بفهمیم این هفتاد هشتاد کیلو اصالت چگونه می اندیشد؟( هر چند حتی در حالت دوم هم راه برای گفتگو باز است اگر مثل بوتیک بازها مسئله فیکیت مغزمان را پر نکرده باشد) دوم اینکه آدم حوصله اش سر می رود از اینکه آدمها بجای خواندن بحث های پیشین هی مجبورت می کنند الفبا را از اول بهشان بیاموزی. دست کم ده سال است این بحث در همین فضای مجازی فارسی جاری است و گمان نمی کنم کسی اگر بخواهد بفهمد، اگر نفهمی برایش آسانتر و کارراه انداز تر نباشد، نتواند دست کم چند نوشته ی خوب در این زمینه پیدا کند و اینطوری آکبند وارد بحث نشود. محمدرضا نمونه است (بغیر از این واژه ی فیک که مدام بکار می برد و یک مقداری احمق تر از آنچه هست نشانش می دهد) نمونه ی کسانی است که خوششان می آید بپرند وسط معرکه بدون آنکه کوچکترین زحمتی برای شناخت مختصات این معرکه بکشند. سوم اینکه در این مورو بخصوص. با پذیرش ترمینولوژی بوتیکی. الان چه کسی قلابی تر است؟ کسی که اصلا نمی دانی کجا باید یقه اش را بگیری (آدرس بوتیکش را نداده که) یا کسی که سالها است پای یک آی دی ایستاده و متونش را تحت آن منتشر می کند که اگر هم آزمون شجاعت است که اولا باشد برای کسانی که مدام لازم دارند در چنین آزمونهایی شرکت کنند. مثل آن بنده ی خدایی که مدام ضجه زد "به خدا من فاحشه نیستم" خوب باشد. نیستی. من فاحشه ام و تو اصل جنسی. حرف چه داری بزنی حالا ؟ ثانیا جمهوری اسلامی کوچکترین مشکلی در شناسایی نویسنده ی این وبلاگ و وبلاگ های مشابه نخواهد داشت. احتمالا بازجوها هم اگر گذارشان به بوتیک محمدرضا افتاده باشد می گویند "النجات فی الصدق! بگو چرا اسمت فیک بود" ...به بازجوها و این بوتیکیست می گویم. فیک بودن یا نبودن مسئله نیست. مسئله احمق نبودن است که کار چندان آسانی است. در این دنیایی که حماقت چندان هزینه بر نیست. خلاصه اینکه قبل از پریدن وسط معرکه، چند و چونی درباره ی مختصادتش بکن اورجینال پسر. ببین و بفهم اینکه لئون است چرا لئون است. آی دی اش از کجا آمده. نگاهی به آرشیوش بینداز. بعد اگر خواستی همچنان آدم را یاد نیما شاهرخ شاهی بینداز در آن هنگام که دهانش را غنچه می کند و می گوید "فیک"
------------
پ.ن : فکر می کنم بحث زیادی روی فیسبوک متمرکز شده. موضوع صرفا مربوط به فیسبوک نیست.
چند دقيقه پيش در مسيري كه ميآمدم، فكري بودم بيايم در ادامه كامنت قبلي ات توضيحي درباره بدفهمي امثال اين بابا از داشتن هويت مجازي بدهم، كه حتي زياد ارتباطي با ديكتاتوري يا دموكرات بودن حكومت ندارد. مسئله ايجاد امكان مواجهه با متن بدون در نظر گرفتن خال روي دماغ نويسنده (به عنوان مثال. وگرنه من كه خيلي خوشگلم) است. اينكه بشود زير يك نام (هر نامي. از لئون بگير تا دستمال سفره) متني را بدون لحاظ كردن قد و قواره و ريخت و روز و سوابق كاري و اجتماعي نويسندهاش خواند و با دركنار هم قرار دادن اين متنها با هويتي آشنا شد كه بدون شك برخلاف اسم مجازي اش، واقعي تر از هر هويت واقعي است.
پاسخحذفكه ديدم تو و ميثم به طور كامل گفته ايد.
فقط اين اشتباه تايپي دارد؟ احتمالا ميخواستي بنويسي كار چندان آساني نيست. اينجا كه گفتي «فیک بودن یا نبودن مسئله نیست. مسئله احمق نبودن است که کار چندان آسانی است. در این دنیایی که حماقت چندان هزینه بر نیست.»
https://plus.google.com/118168902183518331025/posts/Nu1km3UHTCV
پاسخحذفضمنا اگر بنابر سابقه فعالیت مجای باشد کمتر کسی به پای بنده میرسد. وبلاگ نوشتنتان را به رخ ما نکشید که که بی خاصیت تر از اعتراضات فیس بوکی ست!
پاسخحذفکامنت های دوستان در اینجا را هم محض بالارفتن آگاهی بخوانید:
پاسخحذفhttps://plus.google.com/u/0/115896222675444942359/posts/BTaPFRaeLAb
امیدوارم این یکی هم تایید بشه:
پاسخحذفمیثم
من خودم سالها با اکانت فیک می نوشتم. حرف من اکانت فیک نیست که شما چرندیات مانی ب را تحویل من می دهید! (من در جریان درگیری رادمنش و مانی در پلاس بودم. مانی اراجیف می بافد که اشتباه وحشتناکش را توجیه کند...بگذریم... این موضوع ربطی به بحث ما ندارد)
من حرفم این است که احتمالا به همان دلیلی که نویسنده وبلاگ جرات استفاده از نام حقیقی اش را ندارد، به همان دلیل نباید از مردم انتظار داشت دم به دقیقه اعتراضاتی از جنس اعتراض سال 88 راه بندازند. امیدوارم روشن باشد! ضمنا عرض کردم رفتار طبیعی مردم شایسته ی ستایش نیست. در شرایط استبداد فعلی اینکه انتظار داشته باشیم مردم رفتاری غیر از این داشته باشند زیاده خواهی ست. اگر هم فکر می کنیم باید رفتاری غیر از این داشته باشند بهتر است همان طور که در لینک اول گفتم به جای چسبیدن به صندلی چرخان یک کار عملی انجام بدهیم و عملا نشان دهیم حسابمان از این موجود انتزاعی به نام "مردم" جداست. من ستایشی از مردم نکردم. ولی لحن پررو و طلبکار این اکانت فیک شایسته سرزنش است.
نمی دانم چرا بعضی کامنت ها تایید نشده.
محمدرضا. انقدر اعتماد به نفس داري كه فكر ميكني ممكن است من از ترس (چي؟) اين پرت و پلاها را منتشر نكنم؟ نمي فهمي ممكن است كار و زندگي داشته باشم و انتشار كامنت يكي دوساعتي به تاخير بيافتد؟ جدي جدي آره؟
حذفیک کامنت برای سیاوش نوشتم هنوز تایید نشده. روی اون حساب گفتم. بحث اعتماد به نفس نیست!
حذفاتهام سانسور توهین بیشرمانهای است. میدانم داری توهین می کنی تا دمبت را بگیرم پرتت کنم بیرون که با کمی آبروداری از این وضعیت (انصافا درد آور) خلاص شوی. ولی عمراً. بنابراین:
حذفمحمدرضا. هیچ کامنت تایید نشده ای از شما و سایرین موجود نیست. ممکن است ایراد فنی در کار باشد. اگر اینطور است (که دست کم من و تو میدانیم نیست) از جانب سرویس بلاگر و اصلا شخص گوگل از شما عذرخواهی می کنم. اگر کامنتی که مدعی آن هستید را برای ادامه بحث مفید میدانید لطفا دوباره ارسال کنید :)
من نوشتم "نمی دانم چرا بعضی کامنت هام تایید نشده"
حذفحالا اگر از این جمله اتهام سانسور برداشت می کنی مشکل خودت است.
ممنون لئون، دیدی که من هم به این مسائل دارم شباهت زیادی به دید تو دارد. ما راه زیادی داریم برای رسیدن به جامعه آرمانی و معتقدم دقیقا همین ضجه ها و اعصاب خوردی ها و داد زدن های پر شور نهایتا در عالی ترین شکلش کارکردی که داشته باشد یک انقلاب با شور دیگر است و ساختارهای اصلی ای که باید تغییر کند و دیدگاه ساکنان این سرزمین تغییر نمی کند. ممنون از تو که دید می سازی
پاسخحذفمحمدرضا
پاسخحذفبالاخره ما هم مردم ایم دیگه. مگه نه؟ من آدمهایی رو سراغ دارم که با دیدن ِ عکسهای ِ بچهها خشمگین شدن، افسوس خوردن، فکر کردن، حرف زدن، اما من از حرفها و خشم و افسوسشون چیز یاد گرفتم و ذائقه و بینشی تو ذهنام قویتر شده (نمونهاش رو میتونی تو وبلاگها هم ببینی). و دیدم و خوندم از آدمهایی که بابتِ چیزها خشمگین میشن، افسوس میخورن، حرف میزنن، اما نگاهها و حرفهاشون مو به تن ِ آدم سیخ میکنه و بابتِ خوندن، تحمل و شنیدن ِ اون حرفها شرمندهی ِ خودت میشی. خشم و افسوس و واکنش ِ حسی (کوچک یا بزرگ) نشون دادن طبیعی اه. تجاوز ِ فردی/جمعی هم با نگاه ِ تکاملی طبیعی اه. طرف کس دیده و تحریک شده و خواسته بکنه و کرده. طبیعی اه. کهریزک هم طبیعی اه. با زیاد گفتن ِ واژهی ِ «طبیعی» میخوام تأکید کنم که موجودِ زنده تو هر سطحی واکنش داره، و این «طبیعی» اه. تو این شکی نیست که واکنشهایِ بدنی و احساسی ِ آدمها هم طبیعی ان. تو و دانیال جعفری ِ عالم و فرگشتگرا میگید «طبیعی» اه و رد میشید. به خاطر همین خودت رو از سرزنش یا ستایش معاف میکنی. این جور برداشت میکنم که تأیید میکنی که از طریق ِ علمی که نسبت به رفتار و واکنشهایِ آدمها داری، یه دانای ِ کل ای و کارهایی که از مردم سر میزنه رو قاعده و قانون جا میزنی و به خوشگلی و زشتیشون کاری نداری. اما وقتی عنصر ِ انسانیای مثل ِ ذائقه، درک، خرد، تحلیل، کنشگری، زیباشناسی، و چیزهای ِ دیگه رو هم به سطح ِ طبیعی اضافه میکنیم، اون وقت اه که این طبیعی بودن «شکل» و «سبک» و «فُرم» پیدا میکنه. همهی ِ بحثِ قضاوت و سنجش، ستایش و سرزنش، زمانی میآد وسط که پای ِ شکل و فُرم در میون اه. تو به این سبکِ ابراز ِ احساساتِ گُلدرشتِ فیسبوکی حق میدی و اونها رو طبیعی میدونی، چون فکر/ادعا میکنی کار ِ دیگهای از دستشون برنمیآد. محیط بسته است، و «هر نوع» اقدام ِ دیگهای هزینهی ِ زیادی برایِ کنشگرها داره. و نمیدونم رو چه استدلالی و با چه طرز ِ فکری، به اونهایی که میگن این تنها راه نیست، راهِ زیبا و سنجیدهای نیست، آفات و زشتیهایی درش هست، فکر کنیم که چه کارهای ِ دیگهای از دستمون برمیآد، احتمالهایِ دیگه چی اه و... یه جفنگِ اکستریم پیشنهاد میکنی که تو شرایطِ فعلی این شدنیترین کار اه و تو هم اگه خیلی عملگرا ای، پاشو برو خودت رو آتیش بزن. به هر کی به تو گفت کارت زشت اه و فکر توش نیست، باید بگی طبیعی اه، اگه نمیپسندی و از دماغ ِ فیل افتادی پاشو برو احمقانهترین/ازسراستیصالترین کار ِ موجود رو انجام بده؟ و اگه این کار رو نکنی معلوم اه که خیلی عوضی هستی و ثابت میشه که کار ِ من اصلاً هم زشت نیست؟
به نظرم، ارجاع به وقایع ِ 88 هم از سر ِ این که «پاشید بریم تو خیابون» نیست. جالبی ِ اتفاقهای ِ 88 تو این بود که علاوه بر کنش ِ جمعی بودن، تا حدِ زیادی «زیبا» هم بود. ذائقهها هم رو اصلاح میکردن، نقد میکردن. نمیگم آدم ِ مزخرفگو و واکنشی کم بود (سازگارا رو که یادت اه؟)، اما کنارش آدم ِ مشتی و منتقدِ همراهی که صراحت داشته باشن و در عین حال همسو و هممسیر باشن هم بود. و این که، این دستهی ِ اخیر حرف میزد، نقد میکرد، زیباییها رو تمجید میکرد، و شنیده میشد. نمونهاش به نظرم خود ِ میرحسین موسوی. خلاصه این که، زیبایی ِ 88 به این بود که «واکنش» ِ صرف نبود، کنشگری هم توش بود. ستایشگر ِ «تو خیابون ریختن ِ 88» با ستایشگر ِ «تو خیابون ریختن» یکی نیست.
اتفاقاً من هم در جریان ِ بحثهای ِ چاردیواری بودم و اشتباهِ وحشتناکی ندیدم و همچنان حس میکنم که موضوعاتِ مطرحشده زیر ِ عنوان ِ «مستعارنویسی» خیلی به بحثات دربارهی ِ اکانتِ فیک و اینها ربط داره.
خود سوزی جفنگ نیست عزیزم! کاملا هم موثر است. مگر در تونس موثر نبود؟ تا وقتی که عوام الناس به قول این وبلاگ نویس "نفهم" و "بی شعور" و "رقت انگیز" و... کاری نمی کنند عملی کاملا موثر است. شما برو خودت را اتش بزن ما نتیجه اش را می بینیم. جفنگ؟! خدا را جه دیدی؟ شاید بهار ایرانی هم به واسطه سوختن تو شروع شد! جفنگ؟! حد اقلش این است که افکار عمومی جهان را متاثر می کنی همان کاری که تبتی ها کردند! موضوع جفنگ بودن این حرکت نیست قربون! موضوع این است که شما گنده تر از دهنت حرف میزنی!
پاسخحذف...
فقط هدف این است که بررسی کنیم چه کار دیگری میشود کرد؟! جدا؟! پس این فحش و فضیحت در برابر یک عملکرد طبیعی برای چیست؟! طرف یک صفحه نوشته صد تا فحش داده به جماعت نق نقو! نه عمو جان! داستان یک چیز دیگه ست. اگر هدف پیداکردن راهکار بود نباید در برابر یک رفتار صد در صد طبیعی این واکنش عصبی را نشان داد. نباید از مردمی که با هر اعتراض، احساس خطر جانی می کنند انتظار عمل بیشتر از این را داشت! اصلا اول شما خودت ثابت کن که وبلاگ نویسی ات موثر تر از اعتراضات فیس بوکی ست بعد شروع کن به ارائه راهکار! فحش که در هر صورت حق نداری بدهی!
....
مانی ب تا جایی که من دیدم بحث را از آغاز در وبلاگش نیاورد. بحث از گفتگویی در گوگل پلاس پای نوشته ی نیشابور شروع شد. مانی در اون بحث حرف های وحشتناکی زد که متاسفانه در وبلاگش تکرار نکرد. در هر حال بحث ما ربطی به این موضوع ندارد.
محمدرضا
پاسخحذفعمو و عزیزم و قربون رو بیخیال. تو محمدرضا ای من هم میثم. البته، تا زمانی که این طور به نظر برسه که داریم حرفِ هم رو میفهمیم، من یکی اِشکالی نمیبینم که از متلک و فحش و فضیحت استفاده کنی/کنم. بعد از اون هم دیگه از دستِ واژهها کاری ساخته نیست.
من متوجه نشدم حرفات چرا یهو پرش ِ عاطفیـاحساسی کرد. بین ِ ابراز ِ احساس ِ گلهای و عملیاتِ شهادتطلبانه و خودزنی کلی راه فاصله است. چرا دوست داری این جور وانمود کنی که یکی که یه سر ِ این طیف رو انکار میکنه، حتماً باید به اون سر ِ دیگهاش تن بده؟ اگه مشکلات صرفاً با لحن ِ نوشتهی ِ لئون اه، لازمهاش این نیست که برای ِ نقدِ لحن در برابر ِ کل ِ موضوع ِ نقد جبهه بگیری و حامی ِ رفتار ِ تودهای به نظر برسی. گندهتر از دهن هم خوب اه آدم حرف بزنه. همیشه یکی مثل ِ تو پیدا میشه که دنبالِ کار رو بگیره و مقاومت کنه. و نمیدونم چرا نادیده گرفتی، اما نوشته بودم آدم بودن با چیزی بیشتر از «واکنش ِ صد در صد طبیعی» شروع میشه. اگه چیزی رو در مردم به صرفِ این که صد در صد طبیعی اه ستایش میکنی یا ناگزیر میدونی، داری کار ِ فاشیستها رو تکرار میکنی. هر ارضاءِ از سر ِ قدرت یا ناامیدانهیِ میلی رو میشه با این طبیعی بودن، تکاملی و فرگشتی و ناگزیر(و البته علمی) دونست. اختیار با خودت اه. اما حرفِ من این بود که مثلاً عصبانی شدن ِ آدمها طبیعی اه، اما نحوهی ِ بروز ِ عصبانیت، همون فُرم و شکلی اه که ما دربارهاش تصمیم میگیریم و بهاش فکر میکنیم، ازش تعریف میکنیم، یا بهاش فحش میدیم. دعوا سر ِ نحوهی ِ شکل دادن به اون چیزی اه که در ما آدمها طبیعی اه. کل ِ چیزی هم که در اختیار ِ ما ست همین اه. ضمن ِ این که نیازی نیست کسی چیزی رو ثابت کنه. داریم کار ِ خودمون رو میکنیم. راهکار رو کسی ارائه نمیده. راهکار از دل ِ نقد ِ متقابل درمیآد. فحش هم چیز ِ خوبی ست.
اون ماجرای ِ بحثِ چاردیواری رو هم از اول ِ اول ِ اولاش در جریان ام. به موضوع ِ بحث ِ ما هم از نظر ِ استفادهات از واژهی ِ «فیک» ربط داشت.
چیزی اگه بنویسی میخونم. و اگه بیشتر از اینی که تا حالا گفتم چیزی به ذهنام رسید، اینجا مینویسم.
والله من دیگر نمی دونم چطور توضیح بدم! شکل دادن به اون خشم طبیعی؟ بسیار هم عالی! برای صدمین بار یک شکل دهی مفید، موثر، هوشمند را به شما معرفی می کنم: پیروی از جناب محمد بوعزیزی؛ جوانی که با یک چهار لیتر بنزین بهار عربی را استارت زد. این راهکار کاملا عملی ست. و باز هم برای صدمین بار تکرار می کنم(وخواهش می کنم دقت کنید:) به هر دلیلی خودتان را آتش نمی زنید بدونید که دقیقا به همان دلیل ملت به فیس بوک پناه بردند.جان شیرین است اعتراض خطرناک است و هیچ کدام از ما هم آنقدرها از جان گذشته نیستیم. خلاص! از این منظر من و شما و این نام فیک و جماعت فیس بوکی هیچ تفاوتی ( مطلقا هیچ تفاوتی) با یکدیگر نداریم.
حذفشبکه های مجازی همین است. مردم خوشحالی و خستگی و خشم و احساسشان را با لایک و اسمایلی نشان می دهند. بیشتر از این هم نباید از شبکه های اجتماعی انتظار داشت. فوق فوقش سعی می کنیم یک کلمه را ترند کنیم! می دانم مسخره ست! موثر نیست ولی واقعا در کشوری مثل ایران نباید انتظار داشته باشیم از شبکه های مجازی چیز بیشتری بیرون بیاید. من هم دلم می خواهد شرایطی پیش بیاید که شاهد اتفاقات سال88 باشیم. ولی درک میکنم که تا وقتی که آن شرایط پیش نیامده، مردم حق دارند که به همین لوس بازی های فیس بوکی پناه ببرند. چون درک می کنم که حتی خود من هم تا این حد انقلابی نیستم که برای رسیدن به هدفم خودم را آتش بزنم. فرق ما این است که من فهمیده ام لااقل از نظر کنش سیاسی بالاتر از مردم قرار ندارم(فقط بیشتر می نویسم و بیشتر می خوانم ولی عمل موثر سیاسی ام بیشتر از مردم عادی نیست چون جراتش را ندارم) ولی مثل اینکه خیلی ها این موضوع را نفهمیده اند. نفهمیده اند که اگر مردم تنها کارشان فحش دادن به حکومت برای تخیله روانی ست تنها کار امثال نویسنده این وبلاگ هم فحش دادن به عوام الناس برای تخیله روانی ست. تو را به خدا در سراسر این فحش نامه یک خط یا یک پیشنهاد برای ارائه راهکار وجود دارد که تو ادعا می کنی هدف ارائه راهکار است؟! چرا حرف من را غلط می فهمی؟ می گویی مشکل من لحن نویسنده است؟! بله آن هم هست! ولی ای کاش فحش داده بود و در کنارش تکلیف خودش و دیگران را هم روشن کرده بود. آقا!ما حتی حاضریم از این نام فیک بددهن فحش هم بخوریم ولی چه کار کنیم آخرش؟ برویم خیابان برای شکل دادن به اعتراضاتی از جنس سال 88؟ به همین راحتی؟! مگر اینجا فرانسه ست یا شهر هرت؟! همین فردا صبح تا دری به تخته خورد هماهنگ کنیم برویم خیابان؟ مگر خاله بازی ست؟ اینجاست که فحشنامه این وبلاگ لال میشود. هیچ! انگاری تنها هدف تحقیر کردن مردم بوده تا بعدش به افسوس نویسنده در مورد سال 88 برسیم. اتفاقات سال 88 یک اتفاق بسیار خاص در شرایطی خاص بود. خاطره خوبی هم بود ولی نباید انتظار داشت به همین راحتی با دستور یک نام فیک تکرار شود. اگر راهکاری دارید بسم الله. اگر ندارید و فقط مثل فیس بوکی ها نق زدن بلدید نقتان را بزنید! ولی حق تحقیر کردن کسانی که عملا هیچ فرقی با آنها ندارید را ندارید!
در هر حال امیدوارم روشن شده باشد.
محمد رضا. چيزي كه تو بعد از اتلاف اينهمه كلمه و صرف آنهمه انرژي و بارها تكرار نفهميدي را سعي ميكنم خلاصه و به وضوح برايت بگويم تا لااقل اگر خواستي باز هم نفهمي، لااقل خيال من يكي بابت توضيح واضحات راحت باشد.
پاسخحذفمن كجا گفتهام بريزيم توي خيابان به جاي اعتراض فيسبوكي؟ اعتراضات 88 را مثال زدم براي نشان دادن نمونه يك اعتراض اجتماعي زيبا در مقابل آنهمه زشتي كه كه در اين يكي دو هفته در فيسبوك و ساير اجتماعات مجازي پراكنده شد.
از قضا راهكار هم نه براي عموم كه جهت معرفي مشي شخصي ارائه شد كه توش هيچ خبري از انقلاب و خيابان نوردي نيست. ميگويم وقوع اين حادثه نه صرفا از سر ديو صفتي دولت احمدي نژاد است كه گلهاي ريختهايد بهش فحش ميدهيد و مسخرهاش ميكنيد. ايراد اصلي كمبود امكانات روستاهاست كه هميشه وجود داشته و تا زماني كه اين سيستم حكومت بالا پاييني كه نهايتا در بهترين جوامع هم به حكومت اقليت بر اكثريت ميانجامد سرپا باشد رخ خواهد داد. چارهاش انقلاب نيست. انقلاب كه چيزي را عوض نميكند (جز نام خيابانها). ما بايد به جاي آنكه دست به تنبان منتظر انتخابات هر چهار سال يكبار حكومت باشيم، بايد كانونهاي صنفي و جوامع كوچك خود را متشكل كنيم. مگر اسانلو ميخواهد انقلاب كند؟ خير. سنديكا ميخواهد. ما هم بايد به جاي تن دادن به اين بازي چهار سال يكبار و آن شور و هيجان مقطعي، هر روز به سمت اين هدف حركت كنيم. من راهي كه فكر ميكنم در اين جهت است را انجام ميدهم. شما هم اگر از اين وضعيت خسته و عصباني هستيد به جاي پستان به تنور فيسبوك چسباندن، بايد بگرديد راهش را پيدا كنيد.
شازده! شما هم بهتر است به جای پستان به وبلاگ چسباندن بروی برای به وجود آمدن آن سندیکاها یک کار عملی و مفید بکنی! تا وقتی که با کامنت نویس های وبلاگت خشکه لاس میزنی هیچ فرقی با نق نقو های فیس بوک نخواهی داشت.
پاسخحذفضمنا فکر کنم خودت هم می دانی که در هیچ جای متن مطلقا هیچ اشاره ای به دعوت به قدرت گرفتن صنوف نشده(چه رسد به ارائه راهکار). این موضوع را اولین بار در همین کامنت آخر مطرح شده تا فحشنامه توجیه شود :)
محمدرضا: فكر ميكني خطاب قرار دادن من با اسم «شازده» از زندگي ساقطم ميكند؟ خيال ميكني اولين كسي هستي كه وقتي دردش ميآيد اتهام جنسي ميزند؛ احمدي نژاد جان؟ متاسفم كه وادارم كردي چنين فحش ركيكي بدهم. اما باور كن هربار كسي را ميبينم كه در موقعيت خفتبار تو تهمت جنسي و لاس خشكه و «يك خانومي هست كه.. بگم؟ بگم؟» راه مياندازد ناخودآگاه ياد احمدي نژاد ميافتم.
حذفاگر تو نتوانستي معناي تقويت صنوف كارگري و روستايي براي پرهيز از وقوع مجدد حوادث اينچنيني را از متن من برداشت كني دليل ذكر نشدن اين موضوع در متن پست نيست. تازه غير از متن، همان روز در جواب اولين كامنتت با روشن ترين كلماتي كه در توانم بود همين حرف ها را زدم. اينكه مكاتبات خصوصي نيست كه بتواني زيرش بزني. برو همين بالا بخوان.
احيانا فكر نمي كني هي داري در اين كثافتي كه درش گير افتادي، بيشتر فرو مي روي؟ خوبي؟
کسی که از استعاره های جنسی "ارگاسم مردانه" و "سکس دسته جمعی" استفاده می کند بعید است در درک استعاره ی "لاس خشکه" عاجز باشد.
حذفآخی. چه معصومانه. باشه.
حذفمسئله دعوت به اعتراض خیابانی نیست. مسئله تفاوت اورجی و یک کنش اجتماعی است. اگر کسی نمی تواند این را بفهمد خوب نمی تواند دیگر. انگار که مثلا وبلاگنویس به ملت توصیه کره بروند توی خیابان یا غر زده که چرا نمی روند، این فیکو هی برداشته می گوید "نه...خطرناکه حسن" ....یعنی بعد از فیک فیک کردن، چشم مان به تکرار مکرر یک چیز دیگر روشن شد. آره حسن، خطرناکه. شما چه چیزای خوبی بلدی. اما وبلاگنویس صرفا مثالی زده برای اینکه هر نوع اعتراض دسته جمعی را با اورجی اشتباه نگیرید. اورجی کور است. روی دست خودش بلند می شود. شبیه اورگاسم مردانه عمل می کند. نقدپذیر نیست و طبیعتا ضد هوشیاری است و بی هدف، شتاب می گیرد (شتابی بر اساس روابط درونی و نه چشم انداز بیرونی) ...در نهایت هم ناگهان هم خاموش می شود. بقیه ی نوشته توضیح تفاوت اورجی و کنش اجتماعی است. ولی عجیب ترین و حقیقتا احمقانه ترین برداشت این بود که کسی فکر کند نویسنده هیگوید مردم دست از بی خاصیتی بردارند و بریزند توی خیابان و بپاخیزند. مثلا شبیه حرف های گروه نظامی تلویزیونی عقاب ایران. بله خوب، کج فهمی ابعاد غیرقابل پیش بینی دارد و خیلی وقت ها بطرز دراماتیکی ادم را غافلگیر می کند. با اینحال من تقریبا عاشق این جمله شدم " ضمنا اگر بنابر سابقه فعالیت مجای باشد کمتر کسی به پای بنده میرسد" و این یکی " مانی در پلاس حرف وحشتناکی زد " انگار مثلا پلاس اتاق فکر بیت رهبری است که کسی نتواند بداند مانی در آنجا چه گفته(فارغ از آنکه من با آن حرف موافق نبودم) و این جماعت خر و خنگ چطور یکدفعه وحشی شدند و اتهام سرسپردگی زدند به او. حالا این محمدرضا یک طوری می گوید تو همون مایه های "یه چی بگم؟ نه نمی گم ...اخه خیلی بده:)"اوی. تو چرا اینجوری هستی؟ یعنی کلا یا فقط اینجا؟
پاسخحذف---------
به لئون: بله. آن غلط تایپی بود.
ردیف کردن اراجیف خایه مالانه تفاوتی با نق نق های وبلاگی ندارد گلم.
پاسخحذفحالا که صحبت از صنوف شد به نویسنده وبلاگ و مکابیزجان توصیه می کنم بعد از ارضا شدن و پایان خشک لاس های بی پایان، بروند مجوز سندیکای تخصصی شان را بگیرند.از قرار معلوم کالیبر گشاد مانع از مبارزه به سبک محمد بو عزیزی میشود. بنابراین شایسته است ایده ای که در کامنت ها مطرح شد را عملا پیگیری کنند. ان شا الله وزارت کشور و اطلاعات از شما حمایت خواهد کرد. خواهش می کنم نترسید. خدای نکرده شما که مانند این عوام الناس بی شعور نفهم رقت انگیز نیستید که فقط زر مفت می زنند.
پاسخحذفولی اگر به این دلیل که میترسید بلایی که سر اسانلو آمده سر شما هم بیاید، یا به هر دلیل رقت انگیز و حقارت بار دیگر در جهت عملی کردن این راهکار گامی برنداشتید خواهش می کنم خفه شوید. این گنده گویی ها به شما نیامده.
----
راستی عجب راهکاری! تا به حال به ذهن هیچ کس نرسیده بود. صنوف قدرتمند شوند و دولت هم هیچ مقاومتی نکند و باسن نویسنده وبلاگ هم از روی صندلی چرخان تکان نخورد. اصلا بنده راهکار می دم به همین طریق شورای نگهبان را هم حذف کنیم. چه طور است؟
میگن امام جمعه یه شهری تو فیسبوکش مرتب به کامنت ها و نوشته های اهل تسنن لایک می داد و از جماعت نمازگزار هم می خواست که تا میتونند به اینجور نوشته ها لایک بدند. خواستنش گفتند قبول آدم باید یه نمه انصاف داشته باشه اما تو دیگه داری شورشو درمیاری. چرا به اینجور نوشته های سنی ها لایک میدی؟ گفت ای بابا! مگه این علامت بیلاخ نیست؟
پاسخحذفمن هرچه تلاش کردم نفهمیدم اعتراض اصلی نویسنده به شدت کم اعتراضات بوده و آنها را نامتناسب با عمق فاجعه میدیده؟ با خاستگاه برآمده از استیصال و بیکنشی آن مشکل دارد؟ آنرا تلاشی جهت بهرهبرداری سیاسی از فاجعه میداند؟ آنرا در ذات خود ریاکارانه میبیند چراکه با بیتفاوتی نسبت به فجایعی بدتر یا مشابه همراه بوده؟ یا چه..؟ دلیل اصلی اینهمه بد و بیراهی که در مقاله نثار آدمهایی که خواستار انجام وظیفهای که دلیل وجودی دولت به حساب میآید شدهاند چه بوده؟ بیاطلاعی از اینکه نهاد دولت هرگز به فکر کسی که در بقا یا استحکام به آن کمک میکند نیست؟ اینرا ۹۰٪ شهروندان کشورهای جهان اول هم نمیدانند!
پاسخحذفناشناس. به ترتيب علامت سئوالها پاسخ ميدهم. خير. بله. بله. بله.
حذفپرسيديد «دلیل اصلی اینهمه بد و بیراهی که در مقاله نثار آدمهایی که خواستار انجام وظیفهای که دلیل وجودی دولت به حساب میآید شدهاند چه بوده؟»
دليل اينهمه بد و بيراه عصبانيت از كساني است كه دولت را مسئول و موظف به جلوگيري از وقوع اين فجايع در حاشيهها ميدانند. در صورتي كه دولت بايد رائ اش را هر چهارسال يكبار از متن اجتماع بگيرد. دليلي براي تقسيم عادلانه امكانات محدود كشور ندارد. بنابراين نه تنها اين كار وظيفه ذاتي اش نيست، بلكه فاجعه مورد اشاره برآمده از ذات دولت است.
با عرض احترام به نویسنده این وبلاگ روشن کنم که فصدم نمک ریختن نبود.فضای غالب حاکم بر فیسبوک همانیست که در متن پست وبلاگ خواندم. حالا یک نفر می آید در اعتراض به این "فحشنامه" کامنت هایش را (با کلی اغماض) با بیش از سی مورد توهین و افترا و ناسزا شارژ می کند(قضیه آفتابه و چلوصافی و الباقی...). یک "فیکی" توهم می کند که ارواح خیکش در اعتراضات سال 88 حضور نداشته (با چه مجوزی این افترا را می زند الله اعلم). چقدر هم حریص است در این باب و مرتب تکرارش می کند. کامنت های مخاطبین ثابت وبلاگ را "خشک لاس" می نامد و بعد هم بطرز رقت انگیزی باسن نویسنده را در ذهن اش تصویر می کند که از روی صندلی چرخان تکان نمی خورد. اوف! فکم اوفتاد.
پاسخحذفحتی به فکرم هم نمی رسید یک روزی بخواهم با کسی مجادله مجازی کنم. اما هر چه فکر می کنم می بینم این جناب محمدرضا بدجوری توی اتوبان دنده یک می رود. اولا که برایم عجیب است یک مطلب بسیار بدیهی اکابر فهم را درک نمی کند. وبلاگ یک چهاردیواری خصوصی است که نویسنده نظراتش را می نویسد و حالا امکانی به دیگران هم می دهد که اشتراک نظر کنند. حتی این سوال که "کامنت من چی شد؟" بسیار موهن است. چه رسد به اتهام سانسور. شما اگر فردا شب یلدا دست اهل و عیال را بگیرید بروید منزل پسر عمه جان، و عزیز بگوید امشب بحث سیاسی موقوف، این سانسور و حذف امکان بیان است؟ بابا دستخوش. حتی من حیرت کردم که چطور نویسنده وبلاگ آنهمه کامنت مفت را پابلیک کرده. خودمانیم. اما. برداشت من این بود که شکایت نویسنده وبلاگ از زنجموره های فیسبوک نویسان بوده. حالا سوء برداشت های معترض را عرض می کنم. یکی اینکه معتقد است هر آدم مامانم اینائی حق دارد در هر موردی نک و نال کند و چون از سوی حکومت غاصب و فاسد تحت فشار است، باید شانه هایش را هم مالید. حرف مفت است. اینکه چند تا عکس دلخراش ببینی و بگوئی "وووووی!" و به ایت فرندت هم بگوئی چند تا عکس دیدم وووووی! همانقدر دلخراش است، که اعطای جایزه به عکاسی که با دیدن لاشخوری منتظر مرگ یک دختربچه سودانی رهاشده در صحرا، مدتی انتظار کشیده بود. لااقل آن عکاس آنقدر مرد بود که گفت هیچکس نفهمید... و خودش را حلق آویز کرد. اینجا هم هیچکس نمی فهمد و فقط قضیه ووووی! است. این آقای محمدرضا اصلا نمی فهمد حرف نویسنده وبلاگ چیست. البته شکایت اصلی اش این است که ایشان فیک اند. خب. من معرفی اش می کنم. سید عباس رضا زاده ترشیزی اصل تهرانی. مشکلتان حل شد؟ نمی فهمید منظور از اینکه چه کسی راس کار باشد چیست و مدام میروید توی جدول. مثل همین حراستی های عزیز خودمان که روز انتخاب اوباما شیرینی دادند. آنقدر احمقند که نمی فهمند نظام امپریالیسم امریکا منعقد به فرد نیست. حتی آدم های مارمولک نمائی مثل اوباما خطرناک ترند. حساب همه با بوش روشن بود. می گفتند خر خر کله گنده ست و حرفهایش پشم. اما این سیاه پوست عزیز هرچه ساطع می کند از تحریم و هرچیز، فوری مصوب اتحادیه اروپا می شود. بیخودی سنگ پا به سینه نزنید. حرف سید عباس رضا زاده ترشیزی اصل تهرانی (به زعم شعور متوسط من، ممکن است مخالف باشد) این است که انقلاب كه چيزي را عوض نميكند (جز نام خيابانها). ما بايد به جاي آنكه دست به تنبان منتظر انتخابات هر چهار سال يكبار حكومت باشيم، بايد كانونهاي صنفي و جوامع كوچك خود را متشكل كنيم. گلایه از مامانم ایناها هم از نظر من هیچ عیب نیست.
پاسخحذفبا سلام
پاسخحذفاول از همه بگم که نه وقت دارم نه حوصله برای بحث اما این مغالطه هایی که در بحث هر دو طرف دعوا دیدم باعث شد همت کنم که این کامنت رو بنویسم.
دوستان! چرا همدیگر رو به عناوین مختلف تحقیر میکنید. آقا لئون (با سابقه ۶ ساله مورد تأیید میثم و دوستان!) به نظرم نگاهت از بالا به پایینه توی نوشته و کامنت هات. ببین دوست من، صفحه فیسبوک یه آدم یه جای خصوصیه مثل همین بلاگ شما. شما اگر کسی آزارتون میده میتونید حذف یا پنهانش کنید. من دوستانی دارم که در فیسبوک ثانیه به ثانیه از فوتبال پست میذارن. برای اونها حتمن جذابه ولی من اهل فوتبال نیستم و اذیتم میکنه. نتیجه اینکه پنهانشون کرده بودم (الان فیسبوک ندارم!)
حالا من خودم قبلن غر میزدم به همین پست ها و حتی از شما هم یه درجه بدتر! به پستهای جنبش سبز که به نظرم ۱۰۰ ها برابر به قول شما "چندش آور" تر از عکس بچه های سوخته شین آباد بودند و هستند. اما در طول زمان به این نتیجه رسیدم که غر زدن من دقیقن هیچ چیز رو حل نمیکنه. من فکر میکنم شما و دوستتون آقای میثم و بقیه کسانی که در تأیید نظرتون به محمدرضا انواع توهین ها رو کردید، تحمل زندگی مسالمت آمیز با مخالفینتون رو نخواهید داشت. اگر به زبان خودتون بخوام بگم، در نهایت وقتی به قدرت برسید، میشید هیتلر! [شوخی کردم، من همچین تهمتی رو به کسی نمیزنم.] ولی باید یاد بگیرید که سعه صدر داشته باشید [اگه الان میثم نگه چرا اصطلاح قرآنی استفاده کردی! بنده نه دین دارم نه هیچی، یک آتئیست تمام و کمال هستم]. اینکه کسی زجه کنه روی دیوار فیسبوکش یک حق مسلم هست براش و شما در غیر دموکرات ترین روش میتونید پنهانش کنید از نظر! چرا غیر دموکراتیک؟ برای اینکه جامعه دموکراتیک حرف همه رو میشنوه و آدمها رو تجزیه نمیکنه به چندش آور و عاقل!
اما آقای محمدرضا، شما هم خیلی زیاد در دام این مغالطه تهمت به دیگران می افتی! یه کم حواستو جمع کن عمو جون! آخه اینکه دیگران رو به نفهمی، فیک بودن و ... متهم کنی که حرفت رو منطقی تر نمیکنه.
در نهایت اینکه من به شخصه با این بحث که این اتفاق مختص جامعه ایرانیه حالت تهوع بهم دست میده، ولی باز هم میخونم. این اتفاق که در یک فاجعه مردم همدردی میکنند رو در آمریکا هم به راحتی میشه دید. یه نگاه به کشتار دبستان سندی هوک و گوگل پلاس و توئیتر بندازید. "ترند" ها رو نگاه کنید. پر از عکس از بچه های نازه با متنهایی مثل "گلهای پرپر" و ... یک عده هم مثل همینجا عینک نگاه عاقل اندر سفیه زدن [این تهمت نیست، به نظرم نویسنده بلاگ این عینک رو زده. اگه فکر میکنید نزدید، اول عذر میخوام و دوم اینکه توضیح بدید. اگر دوباره دوستان طرفدار این استدلال بی پایه رو نمیزنن که من باید همه نوشته ها رو میخوندم تا لیاقت کامنت دادن رو میداشتم. برای نظر دادن هیچ پیش شرط عقلانی ای وجود ندارد.]. پس کسی که میگه این مردم چندش آور دلیلش اینه که دوست خارجی نداره/کم داره. مثل همونهایی که میگفتن ایرانی ها از آمریکایی ها برای انتخابات آمریکا هیجانزده ترند! نه عزیزم، شما اگر دقیق تر نگاه کنی میبینی که همه/اکثر اسمهای فیسبوک یا ... ت ایرانیه.
در مورد قضیه استعفا هم، در واقع مردم به نمونه ژاپنی قضیه نگاه میکنند. هر بار که در ژاپن یک اتفاق خطیر رخ میده، مسئولین استعفا میدن. خیلی هم چیز عجیبی نیست آقای لئون عزیز، در واقع طرف میگه من برای مسئولیتم لایق نبودم که این اتفاق بد افتاده. اظهار شرمندگیه.
کلن من هر بار که این بحث ها رو میبینم یاد جمله ای از یک دوستی میفتم که میگفت توی اینترنت ملت به جای بحث، خودارضایی میکنند. با یک سری کلمات قلنبه سعی در نشان دادن علم و دانش بیکرانشون به دیگران هستند. یا مثلن با بیان اینکه من چند سال هست که اینجا مینویسم و ... [نمیدونم چرا فکر میکنن که تعداد سال در نوشتن باعث بروز فهم عمیق میشه]. یکی از آنارشیسم صحبت میکنه یکی از فیک بودن و یه عده هم طرفدار میشن. متاسفانه این مختص جامعه ایرانی هم نیست، کافیه به زیر ویدئو های یوتیوب یه سری بزنید تا ببینید چقدر بحث های بی پایه و اساسی بین مردم درمیگیره.[البته از این پاراگراف آخر برداشت توهین آمیز نکنید، من نظر دوستم رو گفتم، همین.]
تكليف بنده كلاَ روشن شد. دست شما درد نكنه.
حذفم ن
پاسخحذفگاییدید این فیک گفتن من را. من خودم هم قبلا با اکانت فیک می نوشتم. توضیح هم دادم.اگر همانطور که گفتید حوصله خواندن کامنت ها را ندارید آن گاله را ببندید عموجان.
نمی دانم چرا این همه سوتفاهم درباره ی کارکرد چنین نوشته ای به وجود می آید. چیزی که در برابرش جبهه گرفته شد به نظر عصبانیت نویسنده بود که یکی دو نفر باورش نکردند و از دیدگاه هایشان اینطور به نظر می رسد که این عصبانیت ژست است و به قول خودشان گنده گویی. اما اعتبار کسب کردن برای نام "لئون" به چه درد نویسنده می خورد که حالا بخاطرش ژست های غیر واقعی هم بگیرند؟ این ها که می گویم توضیح بدیهات است. یا شما فکر می کنید این آقا انقدر بیمار است که 6 سال وبلاگ بنویسد چند سال قبلش هم فاروم نویسی کند فقط برای این که برای نام "لئون" تصویری روشنفکر و با شعور و با ادبیات شما "کول"ایجاد کند که در پاسخ باید بگویم ایجاد کردن چنین تصویری در دنیای واقعی به دلیل وجود امکانات سمعی و بصری آسان تر است و اگر ایشان انقدر نیاز به جدی گرفته شدن داشتند وقتشان را در اینترنت تلف نمی کردند.حتی در جایی گفتند این مطلب را در فیس بوک نمی گذارند چون آن جا با نام واقعی خود فعال اند و منتشر کردن این نوشته در آن جا تنها باعث ناراحتی بدون کارکرد آن عده از دوستانشان است که در این قضیه شرکت کردند. فکر می کنم همین کافی ست تا بفهمیم قصدشان از این "گنده گویی" ایجاد فضا برای "لاس زدن" با هم عقیده هایشان نبوده یا نشان دادن هوش و تمایزشان یا هر چیز دیگری که به نظر شما "شایسته ی سرزنش" است.
پاسخحذفحالت بعدی این است فکر خاصی نمی کنید همین طوری چون لحن نوشته خوشایندتان نبوده بدون توجه به محتوای آن نویسنده را "شایسته ی سرزنش" می دانید. چون من انتقاد جدی ای به نوشته ی ایشان در دیدگاه های کسانی که جبهه گیری کردند ندیدم. اگر هم بوده از جانب نویسنده پاسخ داده شده.
جایی محمدرضا گفته:"شما هم بهتر است به جای پستان به وبلاگ چسباندن بروی برای به وجود آمدن آن سندیکاها یک کار عملی و مفید بکنی! تا وقتی که با کامنت نویس های وبلاگت خشکه لاس میزنی هیچ فرقی با نق نقو های فیس بوک نخواهی داشت"
اول این که مگر شما این آقا را می شناسید و می دانید چه می کنند و چه نمی کنند؟ مگر کسی به شما گفته تمام فعالیت های مدنی ایشان به نوشتن ماهی یکی دو پست توی وبلاگشان است که نصیحتشان می کنید بروند و کار بهتری بکنند؟ دوم، توی فیس بوک آدم ها لایک می گیرند و اعتبار پیش آدم هایی که غالبا در دنیای واقعی هم آن ها را می شناسند. اینجا نوشتن به چه کار ایشان می آید؟ حالا اگر لازم است مثال بزنم من از 11-12 سالگی نوشته هایی که با هویت "لئون" می نویسند و بحث های پیرامونش را دنبال می کنم( سن من کم است، نگران شکسته شدن رکوردتان در قدمت نوشتن نباشید)
فایده اش برای من دیدن بعضی از مسائل از دیدگاهی بوده که در دنیای ذهنی من امکان دیدنش وجود نداشته. این برای من اسمش "عمل" است. تا امروز هم نه برایشان نظری گذاشت ام نه در فاروم با ایشان هم پست بودم این یعنی خیلی از خواننده هایشان مثل من حتی در زندگی مجازی آیدی لئون هم تاثیری نداشتند. واقعا فرقش با به اشتراک گذاشتن عکس آدم های سوخته و کباب شده توی فیس بوک مشخص نیست؟
پ.ن: من فقط آمده بودم بگویم کاش بیشتر بنویسید.
گلاره: اینکه گفتید از 11 - 12 سالگی نوشته هام را می خواندید اول یک حس پیرمردانه باحالی بهم دست داد که بعد دیدم همچین باحال هم نیست. شوخی شوخی دارم پیر میشم.
پاسخحذف... نرم ای جوان مرد نرم/ زمین سرد و خشک و سخن گرم و نرم
پاسخحذفاتفاقا عضو فیسبوک شدن برای تو خیلی خوبه چون در درجه اول ارتباط برقرار کردن و حرف زدن با دیگران رو یاد می گیری! ما ملت بی شعوری شاید باشیم ولی مسلمااگر اینطور باشه استثنا نداره من و تو هم جزء همین ملتیم.با داد زدن و تکرار این جمله که « آقا من با اینا نیستم» هیچی عوض نمی شه!
کلا به نظر می یاد این مثال سکس دست جمعی و شباهتش با ابن موضوع به ذهنت رسیده اومدی این متنو نوشتی واسه مثاله.
پاسخحذفخوب معلومه مطالعه در زمینه ی انارشیسم و حکومت و دولت داشتی ولی همون چامسکی ام اینقدر رادیکال نیست که این متن بود.
این جامعه با اون جامعه ی ارمانی شما خیلی فاصله داره.این ارمانگراییت ترسناکه
یعنی حالا که سندیکا وجود نداره نگیم استعفا بده؟! چرا نگیم استعفا بدن؟اینکه الان نباید از فرصت استفاده کرد معنی جز این داره که فعلا به حرمت بچه ها گریه زاری کنیم؟
بله هیچ کدوم از ما نمی تونیم خودمونو جای مادرشون بذاریم. طبیعیه که اون قدر ناراحت نباشیم.
تا جایی که من می دونم ذات انارشیسم با اینکه بخوای همه مثل تو رفتار کنن در تضاده
این بیشتر یک گلایهی زیباشناسانهست، همین. برای همین من مشکلی با لحن تند نوشته و استفادهش از الفاظی مثل ارگاسم دستهجمعی و توهین به جماعت فیسبوکی مذکور ندارم. خودمم جزواون جماعت نیستم چون احساس میکنم "زیبا" نیست. و اگر ادم متاثر میشه باید حداقل سعی کنه یه چند خطی بنویسه، تا جایی که میتونه عمیق بنویسه و سعی کنه نشون بده که چی بوده که واقعا متاثرش کرده. و کاری که نویسندهی این متن کرده برای من همین مفهوم رو داره: انسانیتش رو بروز داده! از دیدن اون همه اشک و ناله و آه چه بسا فیک حالش به هم خورده و اینو نوشته.
پاسخحذفو من کاملا اینو میفهمم، حتی اگر از لحنش خوشم نیاد و این احساس بهم دست بده که کلیت رفتار اون جماعت فیسبوکی تا حدی طبیعیه و مستحق این الفاظ نیست اینه که رو به روش محمدرضا در نقد که چی بگم «تخریب» نمیارم.
آقا از پرسه زنی تو وبلاگ یه بنیادگرای مذهبی پیدا کردم ... خیلی باحالی ... سبک نوشتنت هم خیلی جالبه ... یه جوری مینویسی که کلا نمیشه باحات مخالفت کرد , یا باید گفت دمت گرم , یا باید گفت تو روحت ! ... منم با روح حاکم بر اکثر نوشته هات موافقم ! ... راستی تو به روح اعتقاد داری !؟ :))
پاسخحذفسوال : حالا جه اصراریه که یه عوام پرست رو قانع کنی ؟ ... چرا اینقدر بحث میکنی رفیق ؟ ... انرژیت رو صرف افکاری بکن که بیشتر از 10 درصد نظرگذارندگانت رو تحت تاثیر قرار داده باشه , نه هرکی اومد هر مزحرفی گفت
مخلص زبون تند و لحن نیشدار و نگاه بالا به پایینت هم هستیم ... هرچند که حریف ما نیستی :)
اميد. درباره سئوال، انرژي به چه درد ميخوره اگر به كار گفتگو (بلكه زد و خورد) براي روشن شدن مرزها نياد. هرچند در موضوعاتي كه نيازي به توضيح نميبينم به صرف همدلي يا تكذيب وارد بحث نميشم. چون كلا كار سختيه.
حذفمیدانی راستش تا یه جایی تونستنم ادبیاتت رو تحمل کنم ولی از یه جایی به بعد نه! مثل دفعه اولی که صادق هدایت خوندم...
پاسخحذفدقت كرده ايد در فيس بوك همه چقدر مهربان اند؟!
پاسخحذفسال ِخوبي پيش ِرو داشته باشيد