۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵


تقديم به ج ن د ه با عشق و نكبت *


 


ديروز در شبكه جهاني ج ن د ه‌ هاي پانزده توماني (گويا نام ديگرش مهاجر است) چشمم به يك حاج‌خانمي افتاد و عجيب وسوسه شدم ببينم طرف درباره چه حرف مي‌زند. چون آدم معمولا اين موجودات را هنگام عمل مي‌بيند و فرصتي براي شنيدن صدايشان پيش نمي‌آيد.


فكر نمي‌كنم از عهده توصيف قيافه طرف بربيايم. به همين اكتفا مي‌كنم: از آن خانم‌هايي بود كه روي پادري شلوارشان را در مي‌آورند و موقع كار مدام تلفن پنل‌دارشان زنگ مي‌خورد. از همين‌هايي كه نرخشان پانزده تومان است و با چانه زني به هفت و پانصد هم راضي مي‌شوند. 


برنامه‌اي درباره سينما بود و اين خانم انگار مهماني چيزي بود. مجري (نرخ توافقي پنج و دويست) گفت «مردم فقط از من و شما و همكاران چهره خندان مي‌بينند، كمي درباره سختي‌هاي كار هنري صحبت كنيد» ج ن د ه خانم هم نه گذاشت و نه برداشت، گفت «طبق يك پژوهشي كه انجام شده حرفه بازيگري بعد از كار در معدن در رتبه دوم مشاغل از لحاظ سختي قرار دارد...» و يك مشت اراجيف معمول ديگر.


صحبت امروز و دیروز نیست، هرباري كه اين جمله را از زبان اين قشر زحمتكش مي‌شنوم، عصباني می شوم. این بار هم شدم و از شما چه پنهان اگر امكاناتش را داشتم دوربين و بوم چهارمتري را با تمام مخلفاتش مي‌تپاندم توي خطيب محترم تا لااقل كمي از سختي كارش را تجربه كند و بعد لافش را بزند. اما از آنجا كه چنين امكاناتي (متاسفانه) موجود نیست به جايش تصميم دارم با جمع و جور كردن حافظه و مكتوباتم مجموعه‌اي سه‌ ـ چهار قسمتي درباره سخت‌ترين كارهايي كه شاهد انجامشان بوده‌ام، بنويسم. مثل كار در كوره‌پزخانه‌ها و كشتارگاه‌هاي صنعتي و ساير مشاغلي كه «طبق پژوهش انجام شده» در رتبه‌هايي پائين‌تر از حرفه بازيگري قرار دارند. شايد در ادامه چيزي هم درباره كار معدن نوشتم.


(شك نكنيد انگيزه نوشتن اين مجموعه همان قدر پَست است كه گفتم! يعني صرفا به خاطر تحقير آن ج ن د ه عزيز در نظر مخاطبان وبلاگم به خودم چنين زحمتي را مي‌دهم!!!)



 


تقدیم به... (بخش اول)


كوره‌پزخانه


كارگران كوره‌پزخانه‌ها بر دو قسم‌اند. دائمي‌ها و فصلي‌ها. كاري با دسته اول ندارم چون زندگي‌شان زياد تفاوتي با ساير كارگران ندارد. در ازاي ماهي صد هزارتومان (به طور متوسط بر اساس مقدار كار) روزي دوازده ساعت كار مي‌كنند و اگر شانس بياورند زنده مي‌مانند چون كارشان كوره‌سوزي۱ است و كوره‌ها هم با برق كار مي‌كنند. طبق آمار سوانح كار در هر سال يك كوره‌سوز از هر كوره‌اي براثر برق‌گرفتگي مي‌ميرد. اينها كارگران معمولي‌اند، مرداني كه به هر حال بايد كار كنند.
اما اوضاع براي كارگران فصلي به اين سادگي نيست. جمعيت اصلي كارگران كوره‌پزخانه‌ها را زن‌ها و بچه‌هايي تشكيل مي‌دهند كه در شش‌ماه گرم سال مجبورند به اندازه مخارج يك سالشان كار كنند. در فصول سرد خشت‌ها خشك نمي‌شوند و آنها بيكارند. معمولا اين خانواده‌ها از مناطقي مي‌آيند كه مطلقا كاري براي امرار معاش پيدا نمي‌شود. مناطقي كه (به قول خودشان) كشاورزي هم تمام ضرر است.
طريقه كار به اين صورت است كه كارفرما تنها سرپرست خانواده را به عنوان كارگر به رسميت مي‌شناسد و با او قرارداد مي‌بندد و تنها او را بیمه می کند و سایر اعضای خانواده که همگی کارگر هستند تحت تکلف او بیمه میشوند. كار كه شروع مي‌شود كارگر به اندازه تعداد خشتي كه مي‌زند حقوق دريافت مي‌كند و طبيعي است كه باقي اعضاي خانواده براي زنده ماندن مجبور به كار باشند. يكي از اعضاي بزرگسال خانواده خشت را آماده مي‌كند، يكي ديگر قالب مي‌زند۲ و بچه‌هاي چهار تا دوازده‌سال هم آجركشي۳ مي‌كنند. يكجور ماراتن است براي زنده ماندن. اگر در شبانه روز كمتر از شانزده ساعت كار كنند باقي سال نميتوانند هر روز دو وعده غذا بخورند. حتي بچه‌ها هم مي‌فهمند كه اگر دير بجنبند دو وعده غذاي روزانه‌شان در فصل‌هاي سرد سال، يك وعده مي‌شود. گرسنگي هم كه بچه و بزرگ سرش نمي‌شود.


يادم است سال پيش در پاكدشت ورامين يك زني بچه‌اش را پيش كشيد و من را مجبور كرد شانه دخترك را نگاه كنم. يك دختر بچه چهار ساله موخرمايي ريزه. پوست روي شانه‌اش نمانده بود و قرمزي لايه گوشت چسبيده به استخوان توي چشم مي‌زد. پرسيدم جاي آجر است؟ گفت غافل كه مي‌شويم ميايد كمك برادرش (يك بچه هفت ـ هشت ‌ساله دماغو) خشت جمع مي‌كند... زورش نميرسد خشت‌ها را با دست بياورد، مي‌گذارد روي شانه‌اش.
كنجكاو شدم شانه باقي بچه‌ها را ببينم. به همه بچه‌هايي كه دورم جمع شده بودند و انگار به آدم فضايي نگاه مي‌كنند، انگشت به دهان مانده بودند، گفتم كه شانه‌ها‌يشان را لخت كنند. كوچك‌ترها، مخصوصا دختربچه‌ها همه عين هم بودند. به جاي پوست، گوشت لهيده به شانه‌شان بود. بيشتر از آنكه رقت‌انگيز باشد تهوع آور بود! مخصوصا وقتي اين تصاوير با بوي خاك خيس خورده در ادرار قاطي مي‌شد.
محل زندگي شش ماهه‌شان هم يك اتاق سه چهار متري براي هر خانواده بالاي چهار نفر است (كارفرما خانواده‌هاي كمتر از اين تعداد را اصلا قبول نمي‌كند!) همانجا غذا مي‌پزند و ميخورند و چهار ـ پنج ساعتي مي‌خوابند. شايد هر چند هفته يكبار از ترس انكه بدنشان جانور نگذارد مجبور شوند يك ساعتي از كارشان بزنند و بيايند شهر براي حمام. تصور كنيد چند هفته بدون حمام كه هر روزش مجبور به شانزده ساعت كار توي خاك و خل هستند، از آدم چه موجود هولناكي مي‌سازد.


اوایل پاییز كه كار رو به اتمام است، صحنه‌هاي عجيب‌تري را مي‌شود تماشا كرد. خانواده‌هايي كه مقدار كارشان را محاسبه مي‌كنند و مي‌فهمند در شش ماه سرد سال كميت‌شان لنگ مي‌ماند دست به دامن ترياك مي‌شوند. مسئول فروش ترياك هم شخص شخيص كارفرماست. اين را بنا به دلايلي جايي ننوشتم. آدمي كه نكبت اين جماعت را از نزديك نبيند نمي‌تواند ضرورت خوراندن ترياك به بچه‌هاي هفت ـ هشت ساله را هم درك كند. ديده‌ام كه بيست ساعت مداوم كار مي‌كنند و سه چهار ساعت پاي خشت‌ها مي‌خوابند و دوباره شروع مي‌كنند... اوایل پاییز! 


كار زنان آبستن و پا به ماه هم تماشايي است. زماني در آرشيو دوست عكاسی، تصويري از يك زن حامله ديدم. شكمش به حدي بالا آمده بود كه نمي‌توانست دستش را براي نگه داشتن آجرها قلاب كند... تعادل آجر را با شكمش حفظ مي‌كرد؛ با بچه توي شكمش!
حالا با اين اوصاف فكر مي‌كنيد درآمد يك خانواده چهار پنج نفري از اين كار ديوانه‌وار چقدر است؟ اگر چهارصدهزار قالب بزنند (همين حدود مي‌زنند)، ششصد هزار تومان دستمزد مي‌گيرند! نصفش را پيش از آغاز كار از كارفرما مي‌گيرند تا طي شش ماهي كه كار مي‌كنند خرج كنند. پس از پايان كار ـ اگر كارفرما خوش قول باشد ـ با سي‌صد هزار تومان باز مي‌گردند به شهرشان. خودتان اين رقم را ريز كنيد در روزهاي سال. با آن چه غذايي مي‌توان خورد، چه لباسي مي‌توان پوشيد و چه جور زندگي بايد كرد؟


۰۰۰


محض شوخي؛ موارد نقض قانون كار در كوره‌پزخانه‌ها:


ماده ۷۹ : اين ماده قانوني صراحت دارد كه «به كار گماردن افراد كمتر از ۱۵ سال تمام ممنوع است» ، اين درحالي است كه بيش از ۸۰ درصد كارگران فصلي كوره‌‏پزخانه‌‏ها را كودكاني در سنين ۷ تا ۱۵ سال تشكيل مي‌‏دهند كه شش ماه سال را به كار مشغولند.


ماده ۱۴۸ : طبق اين كارفرمايان مكلفند بر اساس قانون تامين اجتماعي ، نسبت به بيمه نمودن كارگران واحد خود اقدام كنند . اما با وجود كسر هفت درصدي حق بيمه از حقوق كارگران ، نام آنها به تامين اجتماعي گزارش نمي‌‏شود . از جانب ديگر ، سازمان تامين اجتماعي نيز مرتكب تخلفي ديگر مي‌‏شود و تمديد اعتبار دفترچه‌‏هاي بيمه درماني كارگران را منوط به پرداخت حق بيمه توسط كارفرما مي‌‏كند! اين موارد در حالي است كه اگر بازرسي كار به موقع وارد عمل شود و با در اختيار گرفتن اطلاعات بيمه شدگان از تامين اجتماعي ، با كارفرمايان متخلف برخورد كند ، زمينه‌‏اي براي وقوع اين دو تخلف به وجود نمي‌‏آيد .
اما ماده ۱۴۸ قانون كار به شكل ديگري نيز نقض مي‌‏شود . اين ماده به صراحت كارفرما را مكلف كرده تا "همه" كارگرانش را تحت پوشش بيمه قرار بدهد ، اما در فصل "قالب‌‏زني" كه كارگران به صورت خانوادگي كار مي‌‏كنند ، برخي كارفرمايان در ظاهر تخلفي بابت بيمه كارگران مرتكب نمي‌‏شوند ، ولي در واقع جنايت هولناكي مرتكب مي‌‏شوند ، به اين ترتيب كه با بيمه كردن سرپرست خانواده ، ساير اعضا كه خود كارگران مستقلي هستند را تحت تكفل سرپرست قرار مي‌‏دهند . به اين ترتيب هيچ كدام از مواد قانون كار مشمول حال ساير كارگران نمي‌‏شود . به طور مثال كارگر زني كه تحت تكفل شوهرش است ، در صورت زايمان ، نمي‌‏تواند از ماده 76 قانون كار كه به او اجازه مي‌‏دهد ۹۰ روز مرخصي با حقوق را دريافت دارد ، استفاده كند . طبيعي است كه اين كارگران اميدي به بازنشستگي نيز نخواهند داشت ، اما در عين حال هفت درصد از دستمزدشان بابت حق بيمه كسر مي‌‏شود!


ماده ۳۷ : به موجب اين ماده ، مزد بايد در فواصل زماني مرتب با وجه نقد رايج كشور يا با "تراضي" طرفين به وسيله چك عهده بانك پرداخت شود . در واقع قانون ، پرداخت چك به كارگران را منوط به تراضي طرفين كرده است ، اما كارگران در كمال نارضايتي به دريافت چك‌‏هايي مدت‌‏دار آن هم نه از كارفرما بلكه با نام مشترياني كه آنها را نمي‌‏شناسند ، "مجبور" هستند!


توضیحات:


* برداشت شده از "تقدیم به ازمه با عشق و نکبت" اثر سلینجر.


۱ ـ "کوره سوز" به کارگری می گویند که خشت را برای پختن توی کوره می چیند.


۲ ـ "قالب زن" به کارگری می گویند که مواد اولیه خشت را توسط قالب شکل میدهد.


۳ ـ "آجر کش" به کارگرانی گفته میشود که خشت ها را پس از قالب زنی جمع می کنند و برای خشک شدن می چینند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر