۱۵ تیر ۱۳۸۵



چند وقت پيش، ساعت شش صبح وسط وراجي راننده درباره خرابي ماشينش و فشاري كه بر اثر  يك هفته از جيب خوردن و كرايه دادن، و كرايه به همكار دادن بهش وارد شده بود خوابم برد. شبش جد كرده بودم كه بخوابم اما نشد و بالاخره تا آمد چشمم گرم شود زرتي صبح شد. تجربه خواب توي ماشين را دارم. معمولا عميق نيست و آدم به تمام حالاتش واقف است. مثلا ميداند سرش كج افتاده و آب دهانش چكه مي‌كند، اما خواب آنروز صبح من اینطور نبود، چرت نبود. در طول مسير دو ساعته حتي يك بار هم چشمم را باز نكردم و عجيب آنكه خواب هم ديدم. توي خواب داشتم با موبايل بازي مي‌كردم. همان بازي معروف ماري كه هر چقدر ميخورد دراز‌تر مي‌شود... در تمام طول خواب نگران بودم مسيري را نروم كه مار به خودش برخورد كند. روي شن ساحل نشسته بودم به بازي اما آن اطراف دريايي نبود. درست پشت سر من يك زن عجيب و غريبي داشت منچ بازي ميكرد. با صورتي شبيه به پيرمردهاي لاغر و ريش تنك. زن بود. همه حواسم به بازي خودم بود. اصلا براي ديدن زن روبرنگرداندم.
از اتوبان كه خارج شديم و افتاديم توي جاده خاكي، هشيار شدم. انگار كه اصلا نخوابيده‌ام. راننده كه حتما در اين دوساعت مشغول سبك سنگين كردن جمله‌اش بود به تلافي حرمتي كه لابد از كلامش با خوابم شكسته بودم، بي‌هوا گفت «عجب خوابي كردي مهندس... ما هم جوونيم. اهل حاليم. اين چيزا رو مي‌فهميم. آدم باس با جوونيش حال كنه... اما حيفه به ابوالفضل. عرق بخور، خانوم بازي كن اما اين بدمصبو بي‌خيال شو. ما خودمون ته خطيم. اين خوابي كه تو كردي... به ابوالفضل ـ ميگم به ابوالفضل، هرجايي قسم نميخورم ـ من تا تهشو ديدم كه دارم ميگم. يه رفيقي داشتيم...» رسيده بوديم. پارك كرده بود و داشت توي صندلي فرو مي‌رفت كه با خيال راحت شروع كند. گفتم «ده تومن؟» گفت «يعني ما خفه شيم ديگه؟ قابلي هم نداره... بي تعارف جون داداش.» 
گذشت تا موقع بازگشت ــ در اوج سردرد، زیر آفتاب بي‌پير ناف ظهر و بوي زهم كارگاهي كه چند ساعتي در آن چرخیده بودم و هنوز ته نشین نشده بود ــ توي اتوبان به چهره زن ريش دار خوابم دقيق شدم. شك نداشتم كه جايي ديده بودمش. همينطور مشغول بودم تا شب، اواخر بازي اسپانيا و تونس يادم آمد. نه خودش كه شبحي از او را حدود شش سال پيش، در كارخانه داروسازي ابوريحان ديده بودم!



تقديم به ج...  با عشق و نكبت (بخش دوم)



موهاي مردانه ؛ پستان‌هاي زنانه


ته ذهنم يك چيزهايي مانده. چند كارگر كه دورم حلقه زده‌بودند و خجالت مي‌كشيدند دقيق بگويند مشكلشان چيست. يك زني بود ـ از آن دردو هايش ـ كه من گفتم شيرين شصت سال را دارد. چروكيده بود. خودش ميگفت اواخر سي است. ته سالن ايستاده بود و من را تماشا مي‌كرد. حواسم بهش بود. او هم حواسش بود كه باقي حرف نمي‌زنند و فقط به زمين خيره شده‌اند و من و مني مي‌كنند، اگر ازشان چيزي بپرسم. نزديك شد. دستش را روي ميز گذاشت و آستين روپوش سفيدش را بالا زد. تا روي مچ سياه بود از موهاي قطور. انگار موي سر. گفت «خيالت چرا توي اين گرما همه زنها يقه اسكي پوشيدن؟ شرمشون مياد. مث مردان. اون مدير ِ ديوث قبليمون كه عوض شد رفتم پيش اينيكي جاكش (با دست دفتر مديرعامل را در جايي نامعلوم نشان داد) مي‌گم ما چكار كنيم با اين وضع؟ مثل مردا شديم. كجا بريم. ميگه بهتون دارو ميديم. تست استرون رو ميگه. ميگه كار با داروي هورموني همينه. نميخواين نياين. برين يه جاي ديگه. ميگم با اين وضع كجا بريم آخه. شما بگو كجا بريم؟»
حالت حرف زدنش آرام بود، با همين جمله‌ها يا با كلمات ديگري مي‌گفت. خوب يادم نيست. اما من حس كردم مي‌خواهد اتفاقي بيافتد. از روي نگاه كارگرهايي كه دورم بودند. پيدا بود كه آنها شاهد اتفاق بعد از اين حرفها ـ از خيلي پيش ـ بوده‌اند. يك مردي دستش را گرفت كه بالاتنه‌اش را لخت نكند. خودش دست كرد زير لباسش... زن ديگري دخالت كرد. گفت: «كاري ندارم. ميخوام مو بكنم از سينه‌م. اين بدبخت (من را مي‌گفت) از كجا بدونه ما چي مي‌گيم؟ اصلا من مَردم و دو تا بچه نزاييدم. اين طفل معصوم هم مرده؟ بايد مثل مردها صورتش رو اصلاح كنه اگه نه بچه‌هاش ازش مي‌ترسند.» دست زن جواني را كه مانعش شده بود كشيد و آوردش جلو «بگو يك هفته‌اي كه خونه بودي صورتت چطوري شده بود. بگو بچه‌ت چي گفت. بگو شوهرت فرستادتت خونه بابات. به آقا بگو چرا يقه اسكي مي‌پوشي.» حرفي نزد. فقط براي آنكه روي زن را زمين نياندازد گفت «والا اينجا مشكل كه زياد داريم. بهشون هم ميگي جواب درست نمي‌دن. ميگن اگه ناراحتي برو جاي ديگه. از تو بدترهاش هم هستن. چي بگم من؟»
يادم است آخرهاي ماجرا همان زن اولي لباسم را كشيد كه بيا چند قدمي از جمع جدا شويم. گفت «مردهاي اينجا روشون نميشه بگن. بيرون كه ميرن... يا همين جا كه هستن لباس گشاد مي‌پوشن كه پستون هاشون معلوم نشه. قد زن. هيچ‌كدومشون مرد نيستن به ولله. سه چهار نفرشون زناشونو طلاق دادند. باز ما زن ها هرجوري هست نشون نميديم. اما اين مردا چي بگن پستون هاشونو؟»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر