۱۵ بهمن ۱۳۸۵

كنار گوش‌مان


صحبت‌هاي زني كه در كوره‌پزخانه كار مي‌كند را بشنويد.  2.02MB

(سعي كردم متن زير را عينا از روي صداي اين زن پياده کنم اما براي فهم بهتر سخنان او لازم است ــ پيش از شنيدن صدا يا خواندن متن زير ــ اين گزارش را بخوانيد.)

ــ  از صبح ساعت سه و نيم ميريم، ساعت هفت شب ميايم... ساعت هفت شب ميايم.  از صبح ساعت سه و نيم صبح بلند ميشيم ميريم اونجا ساعت هفت شب ميايم. ظهر ميايم يك مقدار ـ مثلا ـ ظهرانه‌مون رو ميخوريم، صبح كه صبحانه‌مون رو ميخوريم ميريم ديگه تا شب. تا ساعت هفت باز ميايم... اصلا حالي‌مان نميشه كه چه‌جور با اين بچه‌ها، ظرفمون رو بشوريم، لباسمان را بشوريم... لباس اين بچه‌ها رو به در كنيم... اصلا ديگه با خاك مي‌خوابيم. همه‌ش با خاك مي‌خوابيم.

ــ  چهارتا بچه آوردم. سه تا پسر آوردم، يه دختري. اين چهارتا بچه همشون توي كوره‌ها بودند (بودم). زايمانم توي كوره‌ها بوده (بودم)، حامله بودم ساعتي كه منو درد ياد مي‌كرده همون موقع ماشين مي‌گرفته شوهرم، اينقدر بودو بودو  بودو كه بره از شهر ماشين بگيره. مارو (منو) ميبرده بيمارستان زايمون ميكردم باز منو ورميداشته مياورده خونه... كسي هم نبوده كه منو جمع بكنه. چون همه ديگه كار دارند، واسه‌ي خودشون ميرن سر كار... به وضع من نمي‌رسيدن. روز پنجم ــ شيشم كه زايمون مي‌كردم ميرفتم سركار همون جا كار مي‌كردم. چهارصدتا، سيصدتا، پانصدتا خشت مي‌زدم با شوهرم. اين بچه كوچيك قنداقي رو ميبردم همون‌جا ميذاشتم، من كار ميكردم... هنوز هم بيمه نيستيم. بيمه‌شوهرمانيم. دوماه براي ما اعتبار مي‌زنند...

ــ  دخترم كوچيكه، توي آفتاب، الان تنش ببينيد اينقدر خراب شده...

ــ  [یکی دیگر از بچه ها] هفت سالشه. اون رو ميبرم با خودم، چون خودم خسته مي‌شم، او رو ميبرم همون خشت رو با من جمع بكنه. اينقدر ـ مثلا ـ اذيت ميكنه اونو ميزنم مادر چه‌كار، مادر فلان كن كه بياد دوتا خشت براي من ورداره اون بچه.

ــ  يك كيلو گوشت ما مي‌گيريم، اون يك كيلو گوشت رو ــ خدا شاهده، به مرگ چهارتا بچم ــ اگر بگم هر دفعه‌اي يه مثقال بار مي‌كنم باور نمي‌كني. همش نخوتي، سيب زمينيي، لپه‌اي كه بود كنه... آبش باشه، اسمش هست گوشت، ولي آبشه خداراستي. همون‌كه به كمه به زياته بود مي‌كنيم تا باز بيايم اينجا. اينجا هم كه ميايم ارباب‌ها انقدر نق و نوق مي‌زنند كه مثلا نرخ خشت كم باشه...

ــ  اين پولي كه اونها مي‌دن هيچي براي ما نميشه. باز مجبور ميشيم سه ماه ـ چهار ماه تو داهات باشيم باز از تو دهات... چون ديگه درآمد ديگه‌اي نداريم. باز بلند ميشيم ميايم اينجا. باز اينجا هم كه ميايم مثلا ارباب‌ها گفتند مي‌خوان ما رو بيمه كنن كه نمي‌كنن. دوماه ما بيمه شوهرمانيم. ديگه غير اون دوماه كه [نامفهوم] اگر ما اگر بيمار بشيم،  آيا  ما مريض نمي‌شيم؟ اين بچه ما مريض نميشه، نبايد دفترچه داشته باشه؟ هردفعه كه ما دكتر بريم هيچي‌ش نشه ده تومن پول دكترش مي‌شه. خوب اين ارباب‌ها هم نميدن ديگه... بيمه ‌هم كه خب نمي‌كنن. حق ما رو مي‌گيرن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر