۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

اوضاع اينجوري نمي‌مونه

 ــ مهدي جون اون سيگارو مي‌ندازي داداش؟


ـ چرا بندازم... گفتم يه سيگار كام سنگين بگيرم. حال ميده.

ــ فندك دارم. آخ. داداش شرمنده ميكنيا.

ـ شرمنده چيه. ما بيشتر از اينا بدهكاريم. از اين نبات زعفرونيا گرفتم. رديف كنم؟

ــ بشين من بريزم. كجا ميري. جون تو نمي‌خورم...

....

ــ عجب رنگي. متاع حقي بودا.

ـ دمت گرم. ولي اينجوري نميشه. دفعه قبلم تو حساب كردي. ايندفعه ديگه نميشه.

ــ هفته‌اي يه بار كه كرايه‌ي دنگي دنگي رو نميكنه. پس منم پول نبات و سيگارو بدم؟ بيخيال جون داداش. بذا حال كنيم.

ـ نوارو بزنم بره جلو. بعديش گل گندمه... حال ميكني بزنم بره جلو؟

ــ بشين خودم ميزنم. وايسا.

...

ــ همه‌ي‌ بشين پا شو ها رو تو ميريا. فكر نكن حواسم نيست. پولم كه ميخواي بدي. بابا دمت گرم.

ـ اين داريوش ناكس... هلاك گل گندمشم. تو شركت كه بودم اون خانوم رمضاني رو برات كه گفته بودم؟

ــ آره.

ـ گفتم كه. برگشت گفت ميشه آهنگ گل گندمو برام بزنين. ناكس گفت ميخوام برم خونه چميدونم فك و فاميلامون راهشو يه جوري تنظيم كرد همه‌رو كه پياده كردم... تا همه رفتن گفتا. مي‌خواست خط بده ناكس. منم كه تو اين باغا نبودم. زرتي از ضبط ماشين كشيدم بيرون دادم دستش.

ــ گفتي... مي‌خواسته قرار بذاره حتمي.

ـ آره بابا تابلو بود. من كه تو اين باغا نبودم. همه دنبالش بودن خدايي. از تو نگهباني كه رد ميشد صد تا چشم مي‌چرخيد. يَك قدي داشت. مثل اين هنرپيشه خارجيا بود. مايه دارم بودا. خدايي. خونش طرفاي پونك بود. يعني خونه باباش. يه دو طبقه بود. فكر كنم همش مال خودشون بود.

ــ مي‌خواستي بگيريش؟

ـ خودشم مي‌خواست به من نمي‌دادنش كه. ميگم خونشون پونك بود.

ــ همينه ديگه. خودتو دست كم مي‌گيري. قیافه و هیلکتو نمیبینی. تو محل هیشکی اندازه تو خوشگل نیست... اينهمه آدم... از برو بچه‌هاي خودمون... اينايي كه مايه به هم زدن از كجا آوردن؟ پدر زنه مايه دار بوده ديگه. داوودو كه مي‌شناسي. بچه‌ها مي‌گفتن شوهرخاله‌ي دختره توي اين سازمان مازمانا يه پخي بوده. كارو واسش جور كرده و داوود الان سمند زير پاشه. انگشت کوچیکه تو هم نمیشد. بچه ها ميگفتن توي سمند ديده بودنش. زنش همون دختره بود كه همه محل... آدمش نيستم كه پشت سر ناموس مردم حرف بزنم. بيخيال.

ـ حالا من نمي‌خواسم بگم. خوبه خودت مي‌دوني. من اگه مي‌خواستم از اين زنا بگيرم... بنزم زيرپام مي‌نداختن خدايي... چي بود اون زنيكه دهني. داوود بايد شب تا صبح بپاد زنه رو. نه اينكه بخوام جلو روت بگم. هميشه گفتم. زني كه گير تو اومد فرشته‌ست خدايي. تو تهرون ديگه دختر پيدا نميشه. يه موي مهري خانوم مي‌ارزه به صدتاي اين دختراي سرخاب سفيدابي كه توي دويست و شيش دوست پسراشون مي‌شينن هره كره مي‌كنن. ديدي پسرا رو. عين دخترن. يه وقتايي مي‌مونم. خدايي اين دخترا داداش ماداش ندارن جمعشون كنه... جــّـــ نده خانوما... والا به خدا.

ــ داداشاشونم يكي مثل خودشون. اين بچه سوسولا غيرت چه ميفهمن چيه داداش. پسراش زيرابرو برمي‌دارن. ديگه ببين دخترا چه گهي ميخورن.

ـ خدايي دختراش هم حال نميكنن با اين پسرا. اصلا نگا كني معلومه هيچ كدومشون سير نميشن. نميبيني به ماها چه طوري نيگا مي‌كنن. معلومه دلشون مرد مي‌خواد. خدايي واسه مايه‌ست با اين پسرا مي‌پرن.

ــ گرم شده ها نه؟ دود گرفته نفس نميشه كشيد. برم اون پنجره رو باز كنم... وايسا. بشين جون داداش خودم ميرم.

...

ــ فردا كارخونه رو چه كار كنم با اين حال. "شب كار" افتادم.

ـ خوبه باز كارت معلومه. يه حقوقي سرماه ميگيري. بيمه‌اي.

ــ آره از اين نظراش راه داره. خیلیا تو کف همین چیزایین که من و تو داریم و قدرشو نمیدونیم. لباس كارمو يه وقت اومدي نشونت ميدم. مثل اين لباس كار خارجياست كه تو فيلما نشون ميدن. دو ماه ديگه يه دست ميدن. ميارمش واسه تو.

ـ ما همينجوريشم شرمنده تيم.

ــ بي‌تعارف مي‌گم جون داداش.

ـ نه بابا. مي‌خوام بزنم بيرون. صاف كاري واسه يكي خوبه كه يه مغازه داشته باشه واسه خودش كار كنه. اينجوري خرحماليه. درآمدشم مشخص نيست. هيچ كاري نمي‌شه كرد.

ــ تو تهرون صاف كار مثل تو پيدا نميشه. يه پول و پله‌اي جور كن يه مغازه اجاره كن. دو ماهه بارتو بستي.

ـ تو فكرشم اتفاقا. يه فاميلي داشتيم... گفته بودم كه.

ــ آره. جور شد؟

ـ يارو گفته نود درصد جور ميشه. يه موتور ميدن با حقوق ثابتو دم و تشكيلات. كاريم نيستا. يارو ميگفت روزي هفت هشت تا ابلاغيه ست. ولي كارش دولتيه. يه مدت بمونم رسمي ميشم. تو فكرم يه ماشين بردارم. زن و بچه كه ندارم. رسمي شدم قسط ميدم.

ــ يه پرايد برداري تو آژانس وايستي قسطش دراومده.

ـ پرايدم خوبه... ولي دويست و شيش سالاره خدايي. منكه نميخوام جيرينگي بدم. قسطيه ديگه. هر جوري هست قسطه رو جور ميكنم ميدم. ميرم طرفاي ظفر اونطرفا. كار اداره‌اي فوقش تا سه ـ چهار كه بيشتر نيست؟ بعدش ميرم آژانس. طرفاي ظفر. روزي چهار ـ پنج تا تيريپ كه برم قسطش دراومده... از خداشونه دويست و شيش. رو هوا قبول ميكنن. نه؟

ــ آره داداش. اوضاع اينجوري نمي‌مونه.

ـ مي‌خوام يه روز با ماشین برم شركت كشيك بكشم. شايدم رفتم طرفاي خونشون. گفتم كه؟ مايه دارن. طرفاي پونك ميشينن... خدايي دلم روشنه. فردا بهش زنگ میزنم. يارو گفته نود درصد جوره. الان ديره زنگ بزنم به اين يارو فاميلمون؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر