۸ مرداد ۱۳۸۶

خلاصه اینجوری


نصف شبی یک تک پا آمدم کتابی را دانلود کنم و بروم بخوابم. در فاصله ده دقیقه ای که دانلود وقت می برد چند صفحه را باز کردم، نفهمیدم چطور شد که به وبلاگ شاعرک رسیدم. دیدم نوشته نه سال دارد و شعر می گوید و این حرفها. خب. از خودم توقع نداشتم بنشینم و جدی جدی شعر این پسر جوان را بخوانم. آن هم در این فصلی که آدم را از هرچه بچه و پشه در عالم است بیزار می کند. اما یکیش را خواندم. به جان خودم خیلی خوب بود:

مورچه‌اي در آب داشت مي‌مرد



پرنده‌اي آمد و او را برد



در راه پرنده خورده شد



قسم مي‌خورم نمي‌دانم بعدش چه شد

البته من از نگاه یک مخاطب آماتور به این شعر نگاه میکنم و آن را با اشعار معدود شعرایی که می شناسم (مثل شاملو و اخوان و سپهری و فروغ) مقایسه میکنم و میگویم خوب بود. حالا این به کنار. من یکی دو شب است درست نخوابیدم. میگویم شاید در تشخیص خوب بودن این شعر دچار اشتباه شده باشم اما به همین شب های عزیز قسم که در خرفت بودن این کامنت گذار تردیدی ندارم. ببین یارو (خاله سپینود) به جای آنکه تحت تاثیر این شعر قرار بگیرد و لااقل چند دقیقه ای سکوت کند آمده چه نوشته: «بعدش ...من بگم؟ من بگم؟ مورچه تو شکم پرنده، بال ‌دار شد...» فحش بدم؟ فحش بدم؟

 ب.ت: خدای نکرده سوءتفاهم پیش نیاید که من معتقدم این بچه نابغه است و مثل صدا و سیما که هرازگاهی یک بچه نابغه رو میکند دارم تبلیغاتش را میکنم و این حرفها. من کاری ندارم این شعر حاصل نبوغ بوده یا اتفاق یا حاصل یاری فک و فامیل و اصلا خود بچه معنی اش را فهمیده یا نه و این سئوالات عجیب و غریب. اتفاقی که باعث خلق این شعر شده بی اهمیت است. ما اینجا یک شعر خوب داریم. چی باعث میشود این زیبایی را نبینیم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر