چهار ـ پنج سال پيش شاهد صيد صنعتي ميگو بودم. كشتيهاي مخصوصي با روش خاصي تورهاي مخصوصي را به آب ميانداختند اما ماهيهاي مخصوصي را صيد نميكردند. آنها چندصدمتري كف دريا را شخم ميزدند و هر جنبنده و غير جنبندهاي را بالا ميكشيدند. هر چيزي كه آن پائين بود. از بچه كوسه گرفته تا هشتپا و مارماهی و كريستالهايي كه چتربازها به هنگام ديدن ماموران توي آب انداخته بودند. کسی تعريف ميكرد هربار كه تور مياندازيم سه تن موجود دريايي صيد ميكنيم كه فقط پنجاه كيلويش ميگو است. عمليات جداسازي ميگوها از ميان موجودات غير قابل خوردن حدود سه ـ چهار ساعتي طول ميكشيد كه در اين بين موجودات غير قابل خوردن ميمردند و سپس ملوانها لاشهها را به دريا بازميگرداندند.
ما تماشاچيها هم دستها توي جيب با اشتياق و هيجان داشتيم منظره قتلعام بيدليل صدها موجود زنده را تماشا ميكرديم و ككمان نميگزيد. شك ندارم بسياري از زنان و مردان آن گروه طاقت حضور در كشتارگاه صنعتي را ندارند. حتي موقع سربريدن گوسفند جلوي پاي عروس با اشمئزاز سر برميگردانند. اما چطور ميشود كه همين آدمها با لبخند ماجراجويي يا بيتفاوت ميتوانند مرگ صدها ماهي را تماشا كنند؟ زندگی ماهی ها زیر فلس های شان پنهان شده. فلس ماهي ها امكان همذات پنداري را از ما ميگيرد. درد ماهيها را نميبينيم چون جان كندنشان هيچ شباهتي با مرگ انسان ندارد (چيزي كه در مورد احشام صدق نميكند). ماهيها به دنياي زير آب تعلق دارند و نه دنياي ما، پس رقت و رحم ما را برنميانگيزند. همين چندوقت پيش توي تلويزيون خودمان ميديدم كه يك آشپز روشي براي پختن ماهي در حالت زنده كشف كرده بود. يك خانم ملوسي هم داشت با اشتها ماهي پختهاي كه سرش را تكان ميداد، ميخورد. از جمع ما كسي نخواست تلويزيون را خاموش كند يا اه و اوه نكرد. ما فقط يك چيز بانمك تماشا كرديم: خوردن ماهي پخته شدهي زنده.
دنياي ما براي غربيها مثل دنياي زير آب است. برايشان ماهي هستيم. چندتايي از ما (ششپر، كوچولوي قرمز يا سگماهي) را توي آكواريوم ديدهاند اما تخيلي از زندگي و مرگ ما ندارند. ممكن است جنگ كه آغاز شد چند پيرزن شنگول پلاكارد دست بگيرند و توي خيابان جيغ و ويغ راه بياندازند. همین حالا هم براي ماهيهاي واقعي و عليه صيد صنعتي تظاهرات ميكنند. اما صاحبان كشتيهاي صنعتي تورهاي مخصوصشان را روي خاك ايران مياندازند و شخم ميزنند. از ميان لاشه ماهيها چندتا ميگو سوا ميكنند و مثل صدام براي اكثريت مردمشان علم ميكنند كه ببيند چي گرفتيم! مردم غرب هم اگر با اشتياق و هيجان تماشا نكنند حداكثر كانال تلويزيون را عوض ميكنند.
چند وقت پيش سفير انگلستان قدم رنجه كرده بود و به روزنامهاي كه ـ بدبختانه به جهت سرگرمي و اتلاف وقت ـ درآن كار ميكنم آمده بود. من توي بالكن داشتم سيگار ميكشيدم كه جناب سفير وارد تحريريه شد و سخنرانياش را شروع كرد. وقتي آمدم ديدم تمام اعضاي تحريريه ايستادهاند و دستبهسينه دارند حرفهاي يارو را گوش ميدهند. موقع رفتنش هم يك بابايي محض خودشيريني گفت: تنكيو وري ماچ، سر. انگار نه انگار كه آن عوضي نماينده رسمي كشوري است كه همين حالا توي عراق و افغانستان مردم را به جان هم انداختهاند و دارند لت و پارشان ميكنند و چندوقت ديگر نوبت ماست. يك مشت بيچارهي دست به سينهي تنكيو وري ماچ، سر گو. احتمالا شما محيط روزنامهنگاري اين مملكت را نميشناسيد وگرنه از من تعجب نميكرديد و خوب ميدانستيد كه آدم رحماش ميآيد كه واكنشي نشان دهد در مقابل اين آدمهاي كارمندمسلك و رقتانگيز... غير از نشستن روي صندلي و تماشاي جماعت ايستاده.
ما تماشاچيها هم دستها توي جيب با اشتياق و هيجان داشتيم منظره قتلعام بيدليل صدها موجود زنده را تماشا ميكرديم و ككمان نميگزيد. شك ندارم بسياري از زنان و مردان آن گروه طاقت حضور در كشتارگاه صنعتي را ندارند. حتي موقع سربريدن گوسفند جلوي پاي عروس با اشمئزاز سر برميگردانند. اما چطور ميشود كه همين آدمها با لبخند ماجراجويي يا بيتفاوت ميتوانند مرگ صدها ماهي را تماشا كنند؟ زندگی ماهی ها زیر فلس های شان پنهان شده. فلس ماهي ها امكان همذات پنداري را از ما ميگيرد. درد ماهيها را نميبينيم چون جان كندنشان هيچ شباهتي با مرگ انسان ندارد (چيزي كه در مورد احشام صدق نميكند). ماهيها به دنياي زير آب تعلق دارند و نه دنياي ما، پس رقت و رحم ما را برنميانگيزند. همين چندوقت پيش توي تلويزيون خودمان ميديدم كه يك آشپز روشي براي پختن ماهي در حالت زنده كشف كرده بود. يك خانم ملوسي هم داشت با اشتها ماهي پختهاي كه سرش را تكان ميداد، ميخورد. از جمع ما كسي نخواست تلويزيون را خاموش كند يا اه و اوه نكرد. ما فقط يك چيز بانمك تماشا كرديم: خوردن ماهي پخته شدهي زنده.
ــ ــ ــ
دنياي ما براي غربيها مثل دنياي زير آب است. برايشان ماهي هستيم. چندتايي از ما (ششپر، كوچولوي قرمز يا سگماهي) را توي آكواريوم ديدهاند اما تخيلي از زندگي و مرگ ما ندارند. ممكن است جنگ كه آغاز شد چند پيرزن شنگول پلاكارد دست بگيرند و توي خيابان جيغ و ويغ راه بياندازند. همین حالا هم براي ماهيهاي واقعي و عليه صيد صنعتي تظاهرات ميكنند. اما صاحبان كشتيهاي صنعتي تورهاي مخصوصشان را روي خاك ايران مياندازند و شخم ميزنند. از ميان لاشه ماهيها چندتا ميگو سوا ميكنند و مثل صدام براي اكثريت مردمشان علم ميكنند كه ببيند چي گرفتيم! مردم غرب هم اگر با اشتياق و هيجان تماشا نكنند حداكثر كانال تلويزيون را عوض ميكنند.
ــ ــ ــ
چند وقت پيش سفير انگلستان قدم رنجه كرده بود و به روزنامهاي كه ـ بدبختانه به جهت سرگرمي و اتلاف وقت ـ درآن كار ميكنم آمده بود. من توي بالكن داشتم سيگار ميكشيدم كه جناب سفير وارد تحريريه شد و سخنرانياش را شروع كرد. وقتي آمدم ديدم تمام اعضاي تحريريه ايستادهاند و دستبهسينه دارند حرفهاي يارو را گوش ميدهند. موقع رفتنش هم يك بابايي محض خودشيريني گفت: تنكيو وري ماچ، سر. انگار نه انگار كه آن عوضي نماينده رسمي كشوري است كه همين حالا توي عراق و افغانستان مردم را به جان هم انداختهاند و دارند لت و پارشان ميكنند و چندوقت ديگر نوبت ماست. يك مشت بيچارهي دست به سينهي تنكيو وري ماچ، سر گو. احتمالا شما محيط روزنامهنگاري اين مملكت را نميشناسيد وگرنه از من تعجب نميكرديد و خوب ميدانستيد كه آدم رحماش ميآيد كه واكنشي نشان دهد در مقابل اين آدمهاي كارمندمسلك و رقتانگيز... غير از نشستن روي صندلي و تماشاي جماعت ايستاده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر