۲۹ بهمن ۱۳۸۶

از ترس خوابيدن توي تخت


جمعه پشت چراغ توحيد داشتم فكر مي‌كردم چه كسي اين موش پلاستيكي‌هاي لرزان را مي‌خرد؟ به انقلاب كه رسيدم تقريبا مطمئن بودم: حسن نامي محض درآوردن جيغ دختر خاله‌اش در مهماني جمعه شب.

پدربزرگم را ديدم. دست داديم و چايي خورديم و درباره احمدي‌نژاد حرف زديم. بعد كه رفت مادرم پرسيد بهش تسليت گفتي؟ گفتم چرا؟ گفت عمم كه مرد قاعدتا خواهرش مي‌شد. گفتم شنيدم كه يكي مرده اما نميدونستم عمته، حالا ديديش توضيح بده كه نمي‌دونستم و از طرف من تسليت بگو. گفت: اونطوري بدتره، حالا زياد هم مهم نيست.

داشتم اين پست ماني را مي‌خواندم كه خبر رسيد مجلس مصوبه بيمه‌هاي اجباري كارگران ساختماني را بي‌اعتبار كرده. همكارم تيتر زده بود: مجلس به كارگران خيانت كرد. دنبال تیتر دیگری گشتم.

قديم يك رفيق افغاني داشتم كه مي‌گفت «اين حافظ و سعدي و مولوي كه شماها جونتون بالا میاد موقع خوندنش زبونيه كه ما باهاش توي خونه حرف مي‌زنيم.» بادبادك باز (همين كارتن ژاپنيه) را كه مي‌خواندم ديدم يك بنده‌ي خداي ديگر هم اين حرف را زده. پريروز آشناي مشتركي را ديدم و سراغش را گرفتم. گفت توي كابل بوتيك زده. اين روزها خيلي يادش مي‌كنم.

حدود ده سال پيش از دبيرستان برمي‌گشتم خانه، سر خيابان يك دختر بچه كلاس اولي با روپوش آبي روشن و مقنعه سفيد صدام زد. گفت من شما رو ميشناسم. همسايه م و اشتباهي از سرويس مدرسه پياده شدم ميترسم گم بشم. با هم آمديم و توي راه درباره‌ خانم معلمش كلي حرافي كرد. در آن سن هم براحتي مي‌شد فهميد در آينده چه شهرهايي را كه ویران نمي‌كند. به هر حال. ديروز داشتم از در پاركينگ بيرون مي‌رفتم كه دقيقا نفهميدم چطور شد اما يك نسيم خنكي به صورتم خورد. اواسط اتوبان چمران يادم آمد كه نه در پاركينگ را بسته‌ام و نه جواب سلامش را داده‌ام.


از اول زمستان برق خانه مشكل داشت و فيوز مرتب مي‌پريد. صبحي يك برق‌كار آمده بود، بعد از معاينه گفت: وسيله برقي پرمصرف استفاده مي‌كنيد؟ مثل بخاري برقي يا چيزي كه المنت داشته باشه؟ وقتي جواب منفي شنيد گفت نمي‌دونم علتش چيه و قرار شد يك نفر ديگر را بفرستند. همه‌ي اينها را از توي اتاق و در حالت نيمه‌ هشيار شنيدم. ظهر كه داشتم از خانه خارج مي‌شدم كرسي‌ام را جمع كردم و گذاشتم توي انباري.. پس فكر كرديد من با سرماخوردگي كهنه و مجموع چهارساعت خواب طي دوروز گذشته چرا اينجا نشسته‌ام و اينها را مي‌نويسم؟ از ترس خوابيدن توي تخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر