۶ اسفند ۱۳۸۶

این هم از دگما


چهارتا بسته سيگار دارم. يكي توي خانه، يكي توي ماشين، يكي روي ميز كارم و آخري هم توي كيفم. هميشه به ترتيب تمام مي‌شوند. اول بسته روي ميز، بعد خانه و بعد داشبورد و در تمام اين مدت بسته‌اي كه توي كيف است جور بسته‌هاي خالي را مي‌كشد تا اين‌يكي هم به نفس‌‌زدن مي‌افتد. آنوقت يك روز موقع برگشت راهم را عوض مي‌كنم و صاحب دكه نزديك پارك هم از دور كه من را مي‌بيند چهارتا بسته روي پيش‌خوان مي‌گذارد. خيلي وقت است كه با هم حرف نزديم. دقيق‌ترش از زماني كه تازه دانهيل‌قرمز گران شده بود: «يك و دويست شده.» « اِ؟» گاهي كه دكه شلوغ باشد بايد از پشت جماعتي كه مجلات خانوادگي را ورق مي‌زنند دست بلند كنم تا از پشت شيشه م[.]

خب. همينجا داستان من تمام مي‌شود. بهتر است بيشتر از اين ننويسم چون درست در اين لحظه، وقتي حرف ميم را تايپ كردم براي اولين‌بار حساب كردم كه در روز چند نخ سيگار مي‌كشم. معمولا در پاسخ به رفقاي كنجكاوي كه اين را مي‌پرسند مي‌پرانم ده-دوازده‌تا. حالا كه اينها را نوشتم متوجه شدم مي‌شود  از تعداد دفعاتي كه سراغ دكه نزديك پارك مي‌روم فهميد. هفته‌اي دوبار. چهارتا، يعني روزي يك بسته، كمي بيشتر. اما اين مهم نيست. مشكل از داستان است. داستاني كه بشود از آن به تعداد سيگارهاي دود شده توسط نويسنده‌اش پي برد كه داستان نيست. دنياي تحميل شده به نويسنده‌ي داستان است. من اين وسط چي ساخته‌ام؟ داستان خوب آفريدن يك دنياي جديد است. دنياي كافكا، دنياي چخوف، دنياي كامو و دنياي خداوند متعال كه ما در آن زندگي مي‌كنيم. داستان خوب را بگيريم ساختمان، مواد سازنده‌ي خميري كه شيشه پنجره را در قابش نگه مي‌دارد را هم نبايد از مغازه خريد، بايد آفريد. آجر و سيمان كه ديگر جاي خود دارند. پس تا وقتي استعداد، حال و حوصله، وقت، تخيل، تجربه و يا هر چيز ديگري كه آفريدن اين دنيا لازم دارد، موجود نيست بهتر است سر خودم را باز چيزهاي ديگري گرم كنم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر