خيلي وقت است كه حس ميكنم در يك داستان پليسي زندگي ميكنم. اتفاقات غريبي ميافتد، همه چيز جفنگ است. حل نميشود. ساده هم نميشود و هر چه ميگذرد بيشتر حيرتزدهام ميكند. اما گاهي، به ندرت نشانههاي كوچك بيربطي ظاهر ميشوند و ناگهان يك لامپ زپرتي براي چند ثانيه تمام دنيا را روشن ميكند.
دوستي پيغام گذاشته بود كه اتفاقي بخشنامهاي را ديده كه تاريخش ارديبهشت ماه امسال است. پرسيده بود خبر داري «کمک هزینه خوار و بار "ماهانه!!" برای کارگران مجرد چهارصد ریال (در بخشنامه تاکید شده بود چهل تومان) و برای کارگران متأهل هشتصد ریال (تأکید شده بود هشتاد تومان)! ماهانه است؟!» تمام علامت تعجبها از اوست. اين نوشتهي اوست كه اينجا كپي كردم. پيداست كه گيج شده. نميداند اين هشتاد تومان را چطور تحليل كند. براي ما كه در ايران زندگي ميكنيم هشتاد تومان يك رقم مرده محسوب ميشود. به هيچ دردي نميخورد. پول هفت هشت حبه قند است... اگر جايي قند را دانهاي بفروشند و تازه با شرط تاهل. او گيج شده و ناباور از من ميپرسد. خب، من هم بايد پاسخ بدهم كه هفت-هشت سال است اين ارقام را پيگيري ميكنم و درست به اندازه او متعجب ميشوم. او هم تا هشت سال ديگر باز با ديدن اين رقم تعجب ميكند. من هم هشت سال ديگر براي سال شانزدهم با ديدن اين رقم تعجب خواهم كرد. همينطور تا تهش. به او ميگويم كه اين گيج شدنت شريف است. او هم آنقدر باهوش هست كه بداند خودم را دلداري ميدهم.
از وليعصر تا انتهاي نيايش اگر رفيق پايهاي كنارم باشد «پرادو» ها را ميشماريم. گاهي هم شرط ميبنديم. من بالاي بيست تا ميبندم و هميشه به شاهين نرسيده شرط را بردهام و باقي راه با ديدن هر پرادو فقط لبخند ميزنیم. (توجه كنيد كه اين تعداد پرادو به سمت غرب تهران در حركتند كه از انتخاب محل سكونت، انتظار خوش سليقگي در انتخاب ماشين هم از آنها ميرود. از غرب به شرق قطعا تعداد پرادوها بيشتر ميشود.) خب. قيمت ميانگين پرادو را پنجاه ميليون تومان در نظر بگيريم و يك ضرب و تقسيم ساده انجام بدهيم. هشتاد و پنج درصد كارگران كشور با قرارداد موقت و پيماني استخدام ميشوند كه پايه حقوق دريافت ميكنند. پايه حقوق امسال حدود دويست هزار تومان است. بگيريم سالي ۵/۲ ميليون درآمد دارند. اين آدمها با خانواده (ميانگين) چهار نفرهشان اگر به مدت بيست سال نه آب و غذا بخورند و نه پوشاك بخرند و نه هزينه اجاره مسكن داشته باشند و نه بيمار بشوند و نه بچههايشان تحصيل كنند و نه هزار كوفت و زهرمار ديگر و فقط كار كنند آنهم روزي هشت ساعت، ميتوانند يكي از همين لگنها را خریداری کنند تا ما بهشان بخندیم. بعد از بيست سال!
در اتوبان نيايش اگر تنها باشم حوصله شمردن پرادو ها را ندارم، هر بار كه از كنارشان رد ميشوم و يا آنها از كنارم رد ميشوند (كه احتمال دوم قويتر است) به ياد هشتاد تومان هزينه خوار و بار ماهانه ميافتم و در عين حال حساب و كتابم را در ذهن ادامه ميدهم تا ببينم با كسر كدام خرج اضافي ميتوانم هر چه سريعتر براي قايقم يك موتور ششصد و پنجاه هزار توماني هوندا بخرم. نهايتا تا شمال بعدي.
دوستي پيغام گذاشته بود كه اتفاقي بخشنامهاي را ديده كه تاريخش ارديبهشت ماه امسال است. پرسيده بود خبر داري «کمک هزینه خوار و بار "ماهانه!!" برای کارگران مجرد چهارصد ریال (در بخشنامه تاکید شده بود چهل تومان) و برای کارگران متأهل هشتصد ریال (تأکید شده بود هشتاد تومان)! ماهانه است؟!» تمام علامت تعجبها از اوست. اين نوشتهي اوست كه اينجا كپي كردم. پيداست كه گيج شده. نميداند اين هشتاد تومان را چطور تحليل كند. براي ما كه در ايران زندگي ميكنيم هشتاد تومان يك رقم مرده محسوب ميشود. به هيچ دردي نميخورد. پول هفت هشت حبه قند است... اگر جايي قند را دانهاي بفروشند و تازه با شرط تاهل. او گيج شده و ناباور از من ميپرسد. خب، من هم بايد پاسخ بدهم كه هفت-هشت سال است اين ارقام را پيگيري ميكنم و درست به اندازه او متعجب ميشوم. او هم تا هشت سال ديگر باز با ديدن اين رقم تعجب ميكند. من هم هشت سال ديگر براي سال شانزدهم با ديدن اين رقم تعجب خواهم كرد. همينطور تا تهش. به او ميگويم كه اين گيج شدنت شريف است. او هم آنقدر باهوش هست كه بداند خودم را دلداري ميدهم.
از وليعصر تا انتهاي نيايش اگر رفيق پايهاي كنارم باشد «پرادو» ها را ميشماريم. گاهي هم شرط ميبنديم. من بالاي بيست تا ميبندم و هميشه به شاهين نرسيده شرط را بردهام و باقي راه با ديدن هر پرادو فقط لبخند ميزنیم. (توجه كنيد كه اين تعداد پرادو به سمت غرب تهران در حركتند كه از انتخاب محل سكونت، انتظار خوش سليقگي در انتخاب ماشين هم از آنها ميرود. از غرب به شرق قطعا تعداد پرادوها بيشتر ميشود.) خب. قيمت ميانگين پرادو را پنجاه ميليون تومان در نظر بگيريم و يك ضرب و تقسيم ساده انجام بدهيم. هشتاد و پنج درصد كارگران كشور با قرارداد موقت و پيماني استخدام ميشوند كه پايه حقوق دريافت ميكنند. پايه حقوق امسال حدود دويست هزار تومان است. بگيريم سالي ۵/۲ ميليون درآمد دارند. اين آدمها با خانواده (ميانگين) چهار نفرهشان اگر به مدت بيست سال نه آب و غذا بخورند و نه پوشاك بخرند و نه هزينه اجاره مسكن داشته باشند و نه بيمار بشوند و نه بچههايشان تحصيل كنند و نه هزار كوفت و زهرمار ديگر و فقط كار كنند آنهم روزي هشت ساعت، ميتوانند يكي از همين لگنها را خریداری کنند تا ما بهشان بخندیم. بعد از بيست سال!
در اتوبان نيايش اگر تنها باشم حوصله شمردن پرادو ها را ندارم، هر بار كه از كنارشان رد ميشوم و يا آنها از كنارم رد ميشوند (كه احتمال دوم قويتر است) به ياد هشتاد تومان هزينه خوار و بار ماهانه ميافتم و در عين حال حساب و كتابم را در ذهن ادامه ميدهم تا ببينم با كسر كدام خرج اضافي ميتوانم هر چه سريعتر براي قايقم يك موتور ششصد و پنجاه هزار توماني هوندا بخرم. نهايتا تا شمال بعدي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر