۷ دی ۱۳۸۷

به جای پرده دوم*


زن و مرد آن پشت مشتا همچنان با شست پای مرد مشغولند. ماجرای شست پای مرد هم این بود – اگر یادتان نیست – که خرده شیشه ای چیزی رفته بود به پاش که اینها سعی میکردند درش بیاورند.



زن: از پایین بگیر. اینجور که روش میگیری دیده نمیشه. شنیدی چی گفتم؟

مرد: فشارش میدی. ببین... الان... داری فشارش میدی.

زن: نمیشنوی؟ اسمشو چی می ذاری؟

مرد: اسم چیو؟... نکن بابا. فقط نوک ناخنتو بهش گیر بده. خودش در میاد.

زن: هان؟ اسمشو چی میذاری؟

مرد: ولش کن... نمیشه. بیشتر لت و پارش میکنی.

زن: مطمئنی رفت توش؟

مرد: ندیدی خون اومد؟

زن: شاید خراش داده. از کجا میدونی رفته تو؟

مرد: روی زمین که میذارمش درد میگیره.

زن: بریده شاید. جای بریدگیه.

مرد: اگه رفته باشه چرک میکنه.

زن: (با نیشخند) مامانم میگفت میره توی رگ با خون میره بالا میخوره به قلب یهو میکُشه.

مرد: بعید نیست. آدمیزاده به چس بنده.

زن: میدونم.

مرد: نمیشه. برو یه موچین بیار. چیو میدونی؟

زن: که آدمیزاد به چس بنده.

مرد: از کجا؟ چند بار مردی تاحالا؟

زن: نمردم. کُشتم به جاش.

مرد: شروع نکن جون همون مادرت.

زن: من کی خواستم شروع کنم. پرسیدم اسمشو چی میذاری؟

مرد: نمیدونم. نظری ندارم. حرفشم نمیخوام بزنم. میری یا خودم برم؟

زن: لای آتاشغالاست. موچین از کجا پیدا کنم توی این هیر و ویر؟ با ناخن گیر میشه؟

مرد: نه بابا. تیرآهن که نرفته. یه خرده شیشه ست... اگر همون موقع که شکست جمع کرده بودی...

زن: انتخاب کردی اما نمی خوای به من بگی؟

مرد: نه. به قرآن بهش فکرم نکردم.

زن: فکر کردی چه اسمی نمی خوای روش بذاری؟

مرد: دیوانه ای به خدا. رسمی، پرونده دار.

زن: من اگر بچه داشتم اسمشو فرامرز نمیذاشتم.

مرد: برو شوهر کن بچه دارشو اگر پسر بود اسمشو فرامرز نذار. حالا یه موچین بردار بیار.

زن: موچین از کدوم گوری بیارم وسط اسباب کشی کوفتی که این پای... (پای مرد را انگار که به طرفش پرت می کند، از خود دور می کند)  آشغال... گه... بوگندوی... (دنبال واژه میگردد. پیدا که نمیکند بغض می کند) خیلی کثافتی.

مرد: (لب هایش را جمع می کند، با لحنی که انگار سر به سر نوزادی می گذارد) اوخ جون... انتَل عوضی شو یادت رفت... توی این موقعیت اورژانسی جای قهر و ادا نیست. بخوره به قلبم جنازم میافته گردنت.. گفته باشم.

زن: نگران من نباش. تجربشو دارم. چاه توالت عمومی مطب دکتر.

مرد: گه قضیه رو داری درمیاری.

زن: میخوای دروغ بگم؟ بگم تجربه آدم کشتن و انداختنش توی چاه توالتو ندارم؟

مرد: کدوم آدم؟ یه مشت خون و... اینا.

زن: خون و اینا... ایناش چی بود؟ دست و پا و معده و ریه و قلب و... اینا؟

مرد: معده داشت؟ تو معده شو دیدی؟

زن: یه نصفه کف دست... گوشت... هیچی نیست؟ خون می اومد. هم معده ست هم قلب هم...

مرد: لوزالمعده... خجالت نکش. بصل النخاع؟

...

زن و مرد آن پشت مشتا همچنان با شست پای مرد مشغولند. ماجرای شست پای مرد هم این بود – اگر یادتان نیست – که خرده شیشه ای چیزی رفته بود به پاش که اینها سعی میکردند درش بیاورند.



زن: از پایین بگیر. اینجور که روش میگیری دیده نمیشه. شنیدی چی گفتم؟

مرد: فشارش میدی. ببین... الان... داری فشارش میدی.

زن: نمیشنوی؟ اسمشو چی می ذاری؟

مرد: اسم چیو؟... نکن بابا. فقط نوک ناخنتو بهش گیر بده. خودش در میاد.

زن: هان؟ اسمشو چی میذاری؟

مرد: ولش کن... نمیشه. بیشتر لت و پارش میکنی.

زن: مطمئنی رفت توش؟

مرد: ندیدی خون اومد؟

زن: شاید خراش داده. از کجا میدونی رفته تو؟

مرد: روی زمین که میذارمش درد میگیره.

زن: بریده شاید. جای بریدگیه.

مرد: اگه رفته باشه چرک میکنه.

زن: (با نیشخند) مامانم میگفت میره توی رگ با خون میره بالا میخوره به قلب یهو میکُشه.

مرد: بعید نیست. آدمیزاده به چس بنده.

زن: میدونم.

مرد: نمیشه. برو یه موچین بیار. چیو میدونی؟

زن: که آدمیزاد به چس بنده.

مرد: از کجا؟ چند بار مردی تاحالا؟

زن: نمردم. کُشتم به جاش.

مرد: شروع نکن جون همون مادرت.

زن: من کی خواستم شروع کنم. پرسیدم اسمشو چی میذاری؟

مرد: نمیدونم. نظری ندارم. حرفشم نمیخوام بزنم. میری یا خودم برم؟

زن: لای آتاشغالاست. موچین از کجا پیدا کنم توی این هیر و ویر؟ با ناخن گیر میشه؟

مرد: نه بابا. تیرآهن که نرفته. یه خرده شیشه ست... اگر همون موقع که شکست جمع کرده بودی...

زن: انتخاب کردی اما نمی خوای به من بگی؟

مرد: نه. به قرآن بهش فکرم نکردم.

زن: فکر کردی چه اسمی نمی خوای روش بذاری؟

مرد: دیوانه ای به خدا. رسمی، پرونده دار.

زن: من اگر بچه داشتم اسمشو فرامرز نمیذاشتم.

مرد: برو شوهر کن بچه دارشو اگر پسر بود اسمشو فرامرز نذار. حالا یه موچین بردار بیار.

زن: موچین از کدوم گوری بیارم وسط اسباب کشی کوفتی که این پای... (پای مرد را انگار که به طرفش پرت می کند، از خود دور می کند)  آشغال... گه... بوگندوی... (دنبال واژه میگردد. پیدا که نمیکند بغض می کند) خیلی کثافتی.

مرد: (لب هایش را جمع می کند، با لحنی که انگار سر به سر نوزادی می گذارد) اوخ جون... انتَل عوضی شو یادت رفت... توی این موقعیت اورژانسی جای قهر و ادا نیست. بخوره به قلبم جنازم میافته گردنت.. گفته باشم.

زن: نگران من نباش. تجربشو دارم. چاه توالت عمومی مطب دکتر.

مرد: گه قضیه رو داری درمیاری.

زن: میخوای دروغ بگم؟ بگم تجربه آدم کشتن و انداختنش توی چاه توالتو ندارم؟

مرد: کدوم آدم؟ یه مشت خون و... اینا.

زن: خون و اینا... ایناش چی بود؟ دست و پا و معده و ریه و قلب و... اینا؟

مرد: معده داشت؟ تو معده شو دیدی؟

زن: یه نصفه کف دست... گوشت... هیچی نیست؟ خون می اومد. هم معده ست هم قلب هم...

مرد: لوزالمعده... خجالت نکش. بصل النخاع؟

زن: خون داشت. یعنی هم قوزک پا داره. هم آرنج داره. انگشت کوچیکه داره. این گودی روی گلو هست...؟

مرد: حالمو داری بهم میزنی.

زن: فقط ازت پرسیدم اسمشو چی میذاری؟

مرد: به قرآن، به خدا، به پیر، به پیغمبر... به چی قسم بخورم؟ به جون خودت نمیدونم. بابک خوبه؟

زن: مگه فامیل زنت مذهبی نیستن؟

مرد: علی، محمد، حسین، امیر، امیر حسین بذاریم رضایت میدی؟

زن: اکرم چی؟ اونم نمیدونه؟

مرد: دهن منو... به من چیزی نگفته. گفتم که. امیرحسین. اسمشو میذارم امیرحسین. حرفی نیست؟

زن: (مثل بچه های رنجیده، لب ور می چیند) گفتم بدونم چی میذاری... یه وقت فرامرز نذاری.

مرد: (می خندد) چرا؟

زن: کسخل بود. ماهی قرمزای استخرو با تفنگ بادی میزد.

مرد: اوخی.

زن: نه جدی. فرامرز میشنوم یاد اون میافتم.

مرد: بنویسم امضا کنم که فرامرز نمیذارم؟

زن: اکرم خواست بذاره چی؟

مرد: ای بابا...

زن: نه ببین... میگم اینهمه اسم. چرا آدم باید اسم بچشو مستقیم بذاره فرامرز؟

مرد: نمیدونم. برو از اونایی که میذارن بپرس. گشنمه باور کن.

زن: نمیری خونه؟

مرد: چرا... میخواستم برم.

زن: شام درست کردم که.

مرد: پس چرا می پرسی؟

زن: گفتم یعنی نگران نشه.

مرد: من دوشنبه ها کجام؟

زن: (این دیالوگ را هزار بار تکرار کرده اند، با بی خیالی نمایشی جواب می دهد) زاهدان عمه ت.

مرد: خب. پس بدو برو سراغ شام... میاری یا بریم آشپزخونه؟ بعد از اونهمه خون و معده و گودی گلو.

زن: فکر کردی دروغ می گم؟

مرد: من به قبر پدرم میخندم همچین فکری بکنم. اما یه بار دیگه حرفشو پیش بکشی میرم خونه میگم پرواز زاهدان کنسل شد.

زن: (پای مرد را دوباره بغل میکند و با جای زخم کلنجار میرود) به سلامت. سلام منو به خاله رو رو برسون.

مرد: (با تهدید) برم؟

زن: آره... منم که حامله بودم دلم میخواست هر شب بیای خونه.

مرد: تو...؟ سرجمع دو ماه حامله بودی که تازه از وسطای ماه دوم فهمیدی. انگار سه تا شکم زاییده.

زن: همون ماه اول فهمیدم.. فکر کردی از شکم خودم خبر نداشتم؟

مرد: داری میگی بازی کردی؟ کلک زدی... شارلاتان بازی درآوردی. اعتراف میکنی چقدر پستی.

زن: روی آدم بودن تو حساب باز کرده بودم.

مرد: دو ماه که سهله. نه ماهشم میشد... خیلی پستی. آدم بودم اگر میذاشتم بچه رو با یه برگه صیغه پس بندازی؟ یا میرفتیم عقد میکردیم از اون طرف هم خداحافظی میکردم میرفتم زندان.

زن: به خاطر پول. خوبه میگی. واسه نهصد و نود و نه تا سکه اکرم خانوم بچه منو کشتی.

مرد: صبر کن صبر کن... چی؟ من کُشتم؟ زدی به خل خل بازی فکر کردی یادم رفته یا به روت نمیارم؟ هان؟ همون موقع نگفتم بریم محضر صیغه نامه رو بهت بدم... گفتم بهت یا نه؟

زن: با یه برگه بچه رو بزرگ کنم... از آسمون افتاده بود؟ تو چی کاره بودی؟

مرد: نذار تشت کثافتو هم بزنم بوش بلند بشه. قرار نبود هرشب قرص بخوری؟ یادم رفت، جاگذاشتم، از داروخونه نگرفتم... هر بار یه چیزی میگفتی. یادت که نرفته؟

زن: حضرتعالی هم یادت نرفته که دو ماه نیومدی؟ تلفن زدی که چند ماه نیستم. گفتی یا نه؟ برگشتی هم گفتم قرص نخوردم. گفتم یا نه؟

مرد: کِی؟ کدوم مسافرت؟

زن: یکسال بعد از عروسیتون... تازه یادت افتاده بود حج مهریه حاج خانومو ادا کنی.. تلفنی به من گفتی میرم... مثل ماجرای عروسی، البته اون موقع زحمت کشیدی دو روز زودتر خبر دادی... کوه معرفتی بسکه.

مرد: باز حرف عروسی... الانم باز دوباره «من چی کم گذاشته بودم؟ من کم بودم برات، بس ت نبودم و...» قاطی نکن همه چیزو. وقتی برگشتم گفتی قرص نخوردم پریودم برگشته سرجاش... سه روز موندم بعد رفتم تا موقعی که زنگ زدی بیا و بچمون دوماهشه و ختنه سورونشم گرفته بودی توی کله ت...

زن: همون سه روز...

مرد: همون سه روز نگفتی نزدیک پریودمه خطر نداره؟

زن: گفتم خطر نداره اما تو احتیاط کن... گفتم بهت.

مرد: خودتم میدونی داری چرت میگی. من خرو ببین نشستم دارم باهات بحث می کنم.

زن: کجا راه افتادی؟ شام درست کردم.

مرد: گشنم نیست.

زن: اون زخمو نکش روی زمین. بشین لااقل یه چسب زخم بیارم.

مرد: لازم نیست. توی این شلوغی نمیتونی موچین پیدا کنی... چسب زخم که هیچی.

زن: گفتی با ناخن گیر نمیشه؟

مرد: (می خندد) نه. نمیشه.

زن: شام بخوریم؟

مرد: حالا چی درست کردی اینقدر شام شام؟

زن: حدس بزن.

مرد: بوی برنج که میاد... یه خورشتی چیزی دیگه.

زن: چه خورشتی؟ حدس بزن.

مرد: ولم کن جان پدرت.

زن: نه. جان من... بگو.

مرد: یه چیزی که توش لیمو امانی داشته باشه لابد.

زن: بوی لیمو امانی هم میاد؟

مرد: مثلا قورمه سبزی.

زن: یه دونه دیگه...؟

مرد: قیمه؟

زن: نزدیک شدی.

مرد: خورشت بادمجون؟

زن: نزدیک تر.

مرد: لابد قیمه و بادمجون.

زن: زدی به هدف. 20 امتیاز با یک چراغ روشن رفتی مرحله بعد.

مرد: نمی خواستم بازیتو خراب کنم. تابلو بود... بوش داره میاد.

زن: (دستش را مشت میکند انگار میکروفن در دست دارد) برنده خوشبخت ما میخواد با جایزه ش چیکار کنه؟

مرد: چی هست جایزه تون؟ جنسی قبول نمیکنم... نقدی اگر دارید میبرم.

زن: عرضم به حضورتون که یک فقره سفر به عتبات عالیات که باید تنها تشریف ببرید و دو پرس لازانیا که باید از سر کوچه سفارش بدید بیارن دوتایی میل کنیم.

مرد: شام درست نکردی دیگه؟

زن: خیر قربان. توی این اوضاع شیر تو شیر اثاث ها روی هوان شام چطوری می پختم... دلت خوشه. (وانمود میکند که جلوی خنده اش را گرفته) لیمو امانی؟

مرد: عجب. باشه.

زن: می خوای بگی خیلی خونسردی اما پره های دماغت دارن لوت میدن شکم پرست جون. پاشو بریم لوبیا پولو درست کردم.

مرد: ... ته دیگم داره؟

زن: به امیر حسین یاد میدی به من بگه خاله؟

مرد: به کی؟

زن: هیچی... چرب و چیل. قرمز، ته دیگ برشته... پاشو بریم خِرسکم... گفتم بهت؟ سر کوچه از طرف بالا که میای کنار دکه یه میوه فروشی هست صبحی دیدم لوبیای تازه آورده. چه لوبیاهایی... پرسیدم چند، بی انصاف دزد...






* دیدم حس و حال نوشتن پرده دوم که نیست و مدتی هم سفر خواهم بود و بعدش هم چند روزی منگم تا به خودم بیام که من کی ام، اینجا کجاست، اینو کی نوشته خیلی کار میبرد خلاصه و یحتمل «قول و قرارها تبخیر می شوند**». پس گفتم زن و مرد آن پشت مشتا را بیکار نگذارم و به این بهانه حال مبسوطی هم به عطش دیالوگ نویسی ام بدهم. وگرنه نمایشنامه که نیست. نهایتا میتواند یک سکانس از یک فیلم باشد.
** از من زائر به شما وصیت که این کلیپ (اگر فیــلتر بود) مرشد تازه تأسیسم "آرون" را از دست ندهید. امیدوارم همان بلایی را بر سر شما بیاورد که بر سر من آورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر