«ابراهیم مددی هم دستگیر شد». نمی توانم بگویم از شنیدن این خبر خیلی تعجب کردم، باورم نشد، فکر کردم شایعه است و از این حرفها. نه. حالا که نمی شود به همین سادگی ها تعجب کرد، وقتی حتی خبر قانونی شدن یکی از شنیع ترین اشکال برده داری به واسطه اضافه شدن یک بند به ماده 21 قانون کار هم نمی تواند متعجب مان کند، خبر دستگیری یک فعال کارگری چه تاثیری می تواند روی فشار خونمان بگذارد؟ از دستگیری مددی حیرت نکردم. امیدوار شدم. ممدی به راحتی میتوانست حالا در زندان نباشد اگر مثل بسیاری که در این سالها گذرشان به اوین افتاده بود همان دفعات اول حق اش را منکر شده بود (حق داشتن یک نهاد مستقل صنفی که هر قانون بحقی – حتی اصل 26 قانون اساسی ایران - به او و همکارانش به عنوان انسان می دهد). در صورت انکار شاید دیگر نیازی به ندامتنامه و شرکت در شوهای تلویزیونی و مصاحبه با روزنامه های عظیم الجثه هم نمی داشت. حتی می توانست بدون خفت تن دادن به چنین کارهای مبتذلی مثل آنها با گردنی افراشته بیرون بیاید و لبخندی رندانه هم به لب داشته باشد که «ببینید: جُستم». اما او هم مثل رفیقش منصور اسالو ترجیح داد سندیکا باقی بماند و عضو سندیکا به زندان بازگردد تا سه سال و نیم دوران محکومیتش را بگذراند، اما حق اش را انکار نکند. مشاهده این تفاوت باید امیدوارمان کند. این یعنی قاعده بازی را به هم ریختن. بازی «وقتی رفتی تو، بگو غلط کردم بیا بیرون». بازی همه کسانی که به جای برپا داشتن حق، آن را از قدرت می خواهند و همیشه روی رحم و مروت قدرت حساب باز می کنند. ایستادن مددی و اسالو وجاهت این بازی را از بین برد. حالا اگر گرفتار شدیم و خواستیم به هر طریقی خلاص شویم دست کم باید خجالت بکشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر