۵ مرداد ۱۳۸۸

اُمِّ داوود


سرازیری نونوایی تافتونی رو دویدم. همیشه سرازیری تافتونی رو می‌دویدم. بلد نبودم تو سرازیری تافتونی راه برم. پنج سالم بود. گفتم «نداشت.» از جلو در آشپزخونه رد شدم رفتم توی اتاق دنبال کیفش، از اونجا گفتم نداشت که نبیندم. از آشپزخونه داد زد «نداشت یا شلوغ بود؟» گفتم «نداشت.» گفت «بیا ببینمت نداشت یا شلوغ بود؟» گفتم «شلوغ بود گفتن نمی‌رسه.» گفت «خودش گفت بهت نمی‌رسه؟» گفتم «شلوغ بود.» در کیفشو باز کردم. دو تا دو تومنی بهم داده بود و یدونه یه تومنی. انداختم توش خورد به یه ده تومنی نو. گفتم «پول نون رو گذاشتم». ده تومنی رو انداختم تو جیبم و در کیفشو بستم رفتم دم در آشپزخونه. دو تا کتلت گذاشته بود تو بشقاب کنار گاز. خودش هنوز داشت سرخ می‌کرد. گفت «بیا تند بخور باید برم». گفتم «با چی بخورم؟» گفت «نون بیات از ته سفره باید جمع کنی اگه می‌خوای. برو دستاتو بشور خالی بخور.» دستم تو شلوارم بود. گفت «همینجا بخور نپاشی توی هال صبح جارو زدم.» گفتم «خودت چی؟» گفت «هیچی.. دستاتو شستی گفتم؟» گفتم «قهری؟» کتلت زیر و رو می‌کرد. جواب نداد. گفتم «برم نون بگیرم توی صف دوتاییا؟» قاشقشو گذاشت لبه‌ی مای‌تابه زیرشو خاموش کرد، تکیه داد کنار گاز، سر تا پامو نگاه کرد گفت «نه.. قهر نیستم که. اُمِّ داووده امروز. روزه‌م.» گفتم «منم بیام؟» گفت «تا ته غذاتو بخوری آره» رفت اتاق حاضر بشه. دور کتلتا رو خوردم وسطشو انداختم آشغالی نبینه. بعد رفتم تو حیاط شوت زدم به دیوار تا بیاد.

 [در دست تعمیر]

۱۵ نظر:

  1. عرضی زیاد زندگی کردی رفیق! شاید خوب عرض زندگی را زندگی کردی رفیق. دلم می خواست جمله " کشمش عدس پلو، بدون عدس پلو" را من نوشته بودم. کاش ناراحت نشی ازینکه رفیق ام می شناسمت. اختیار دارید. چرا باید ناراحت بشم.

    پاسخحذف
  2. ممنون بابت پاراگراف اول, کلاَ از همه نظر. جانش, توانش و همه ی این اراجیف قلنبه.از وقتی بچه ی مهتاب برگشت تو بهتر نمی توانست باشد؟ بهتر نوشته شود یعنی. آدم فکر می کند نویسنده خودش اینجای قصه را دوست ندارد.جسارت شد.جسارت که قطعا نیست. نشانه لطف شماست که با دقت خواندید. درباره قسمت آخر با شما هم نظر نیستم. شاید میشد ظریف تر گفت یا لااقل «از زبان فخری شنیدن ِ بچه ی مهتاب بودن» را گل درشت تعریف نکرد اما آنوقت وسواس گنگی قصه می آمد سراغم.

    پاسخحذف
  3. طرفدار نوشته هات شدم. به ویزه پست قبلی. (بقیه را البته سر فرصت می خوانم.) لینکت را می گذارم توی بلاگم. به "چرت کوتاه روی موزاییک های یخ زده" سر بزن. خوشحال خواهم شد.

    پاسخحذف
  4. راستی اسم بلاگت برگرفته از ترانه every bodey knowes لئونارد کوهن نیست؟وقتی برای وبلاگ اسم می ذاشتم به این ترانه فکر می کردم. همه می دانند فاجعه نزدیک است و از همین صحبتا.

    پاسخحذف
  5. عجب چیزی بود این..ارادت

    پاسخحذف
  6. شبیه داستان های کوتاه آل احمد بود. ببخشید ولی به نظرم سبک نوشتن این داستان چهل پنجاه سالی قدیمی است.انشالله چهل پنجاه سال پیش داستان خوبی بوده.

    پاسخحذف
  7. این داستان سر دراز دارد. خط اولش را می شود با کامنت اول گفت. ایمیل نداری؟

    پاسخحذف
  8. به پیام خصوصی جواب نمی دید؟ شرمنده. چهار پنج روز به اینترنت دسترسی نداشتم. حالا این هیچی. مرد/زن حسابی! کجا باید جواب بدم؟ به امید: ارادتمندیم. در خصوص خجالت هم که والا غریبه که نیستی برادر، مدتهاست بنیه و همت این یکی رو هم ندارم. (باز تو حساب من و اون کاهل نماز از خدا بی خبرو یکی کردی؟)

    پاسخحذف
  9. سلام. چرت کوتاه روی موزاییک های یخ زده به روز است. راستی این داستان گیشا و مونا خیلی جذاب بود. مرسی.

    پاسخحذف
  10. http://www.fardanews.com/fa/pages/?cid=88403نفهمیدم که این ها همان قبلی ها هستند و تازه بودن خبر مال عقب افتادن رای گیری است, یا گروه تازه ای مرده اند.این سیرک تحقیق و تفحص مربوط به حادثه چند ماه پیش می شود و تازه بودن خبر به خاطر رای گیری است. نکته علمی قضیه هم اینکه جناب وزیر صنایع به تازگی متوجه شده اند "گاز سریع متصاعد می شود" که جدای از مسئله تحقیق و تفحص خودش به تنهایی پیشرفت شگرفی است.درباره داستان حالا که دو هفته ای از نوشتنش گذشته و بدون معذوریت های هنگام نوشتن که می خوانمش به نظرم حق با شماست. خطری در داستانهایی که راوی اش بچه است همیشه وجود دارد و آنهم اینکه نویسنده دید و فکر و حرفش (یا یکی از اینها) را به راوی تحمیل کند. بخش آخر و بهتر اینکه دو بخش آخر باید دوباره نوشته شوند.

    پاسخحذف
  11. سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه . من می خواستم بدونم اگه این جا یه سالی تو حیطه تخصصی اون یکی وبلاگتون یعنی آئین دلبری بپرسم جواب می دید؟ اگه جوابتون مثبت بود میشه ایمیل بزنم ؟متشکرم. نازنینسلام. نه.

    پاسخحذف
  12. خوب پس من سوالم را کجا بپرسم ؟ مسئله مرگ و زندگی یه برای من . شما به اون همه سوال جواب دادید لطفا به من هم جواب بدیدسپاسگزارم نازنینهمینجا بپرسید.

    پاسخحذف
  13. هاآآ.... چه خوب.. آقا منم با اینکه دختر بودم چون بچه اول بودم و مسوول نون خریدن از تافتونی اون ور کوچه گاهی از این تعوض پول ها انجام می دادم.. منم دور کتلت رو بیشتر دوست داشتم.. چه خوب بود اون روزا.. چه خوب نوشتی..سلام.

    پاسخحذف
  14. با اجازه ت من اینو تو گودر شِر کردم (البته بدون اجازه!)

    پاسخحذف
  15. قشنگ بود... ولی من هر وقت نون می گرفتم سرپایینی نونوایی تا خونمونو نمیدویدم چون هم دیگه حالشو نداشتم هم احساس غرورم نسبت به اونایی که هنوز تو صف بودن نمیذاشت...

    پاسخحذف