«و اگر این معنی کشف بودی، کس کافر نبودی»
از واضحاتی مثل اینکه من به خدا اعتقاد دارم و مسلمانم و اگر خدای نکرده این نوشته شائبهی ارتداد را ایجاد میکند همین اول کار این هم «لااله الا الله، محمد رسول الله»اش، که بگذریم میماند اینکه خدایی که بهش باور دارم چه جور چیزی است. اعتقاد به اینکه یک بابایی ما را آفریده که توی آسمان هفتم بنشیند این پایین را بپاید که کی کجا چطوری خــایهمالیاش را میکند و حواسش باشد که کی در مجیز گوییاش کم میگذارد تا بر این اساس چرتکه بیاندازد که به کی دسته بیل آتشین نصیب کند و برای کی جکوزی عسل به همراه استریپ تیز زندهی حوریهای بچهسال تدارک ببیند.. که خب، این شدت نارسیسم و در پیاش عذاب سادیستیک و نعمات نوچ اروتیک دون شأن خدایی است انصافا. این داستانها یک زمانی جواب میداده.. مثل رئالیسم جادویی که یک زمان میشد باهاش دو جین همسر تور کرد. اما حالا سلیقهی خدا هم عوض شده. بالاخره اینهمه سال و ماه سنگ را هم عوض میکند. شاگردهای منیرو هم عوض شده اند. خدا که خداست.
باز هم تاکید میکنم که من مرتد نیستم، یعنی ماجرای پیامبران را تا خود محمد قبول دارم، هرچند بعدش ــ بهائیت و اینها ــ را دیگر لوس بازی بشری میدانم. به نظرم مریم را هم خدا حامله کرد (حتی نه با واسطهی یوسف نجار. شخصاً مرتکب شد، دمید). موسی هم نیل را شکافت و عصاش هم مار شد و اصلا یونس هم واقعا جدی جدی توی شکم ماهی زندگی میکرد.. ببینید، مشکل این است که کافران طبق شناختشان از دنیای امروز خدا و پیامبران و معجزاتشان را نگاه میکنند و به همین خاطر به نظرشان چرند میآید. برای خواندن اساطیر مثل همهی داستانهای درجهی دو یکمی همدلی پدرانه لازم است. اساسا کسانی که این ماجراها را به صورت جدی میپذیرند یا به صورت جدی رد میکنند طنز ماجرا را نگرفتهاند.
باز هم تاکید میکنم که من مرتد نیستم، یعنی ماجرای پیامبران را تا خود محمد قبول دارم، هرچند بعدش ــ بهائیت و اینها ــ را دیگر لوس بازی بشری میدانم. به نظرم مریم را هم خدا حامله کرد (حتی نه با واسطهی یوسف نجار. شخصاً مرتکب شد، دمید). موسی هم نیل را شکافت و عصاش هم مار شد و اصلا یونس هم واقعا جدی جدی توی شکم ماهی زندگی میکرد.. ببینید، مشکل این است که کافران طبق شناختشان از دنیای امروز خدا و پیامبران و معجزاتشان را نگاه میکنند و به همین خاطر به نظرشان چرند میآید. برای خواندن اساطیر مثل همهی داستانهای درجهی دو یکمی همدلی پدرانه لازم است. اساسا کسانی که این ماجراها را به صورت جدی میپذیرند یا به صورت جدی رد میکنند طنز ماجرا را نگرفتهاند.
بدیهی است که این حدسها فقط حدساند و امیدوارم به هیچکدام از همکیشان مسلمانم بر نخورد (پیروان باقی ادیان هم که دستشان به من نمیرسد بیایند این ــ ماستشان ــ را بخورند).
خدا اول آدم را از گل آفرید و از ته ماندهی گل آدم حوا را ساخت و فرستادشان بهشت و بعد هم به زمین تبعیدشان کرد و بعد هم پیامبراناش را فرستاد و همهی اینها را قبول دارم، تا قبل از ارائه نظریهی "اصل انواع". یعنی وقتی که چارلز داروین آن چیزها را راجع به تکامل گفت، خدا هم فکر کرد «چه باحال.. چرا به فکر خودم نرسیده بود؟» این شد که خودش هم از آن به بعد یکجورایی داروینیست شد چون آدم شدن تکسلولیها و کلهم "مانکی بیزینس" بیشتر با زیباییشناسیاش سازگار است تا کثیفکاری گل بازی و آن آنتیفمنیسم نوجوانانهای که یکاره گل حوا را از اضافات پهلوی آدم بکند و این قبیل اطوارهای مبتذل. به هر حال خدا هم مثل ما (تعارف میکنم که خجالت نکشید وگرنه "شما" درستتر است) یک دورهی جوادی داشته. اما متاسفانه مثل شما که از آن دوره عکس دارید و عکسها هم توی آلبوم مادرتان است و هیچ کاری از دستتان ساخته نیست این خدا هم داده بود پیامبرانش ماجرای آفرینش را مکتوب کرده بودند و سر طاقچهی هر اهل کتابی یکیش بود. کاری از دستش ساخته نبود. البته که میتوانست معجزه کند و کلهم عالم را ریست کند یا با یک معجزه/تقلبی اینهمه سندی که به آفرینش گواهی میدهند را عوض کند. اما چون ما مسلمانها به ختم رسل معتقدیم میدانیم سر جریان محمد پشت دستش را داغ کرده بود که دست از پیغام پسغام فرستادن برای بشر و جنغولگ بازی (معجزه) بردارد، این شد که تصمیم گرفت دست به ترکیب دنیا نزند.
خلاصه، اینکه میبینید پیامبران و معجزاتشان به کالیبر دنیا نمیخورند مال این است که دنیای بعد از داروینیست شدن خدا با دنیای زمانی که به آفرینش اعتقاد داشت (چون خودش آفریننده بود) فرق میکند. آن زمان همه چیز ممکن بود. حتی اینکه یک دختر جوان به جای دوستپسرش، از شخص خدا حامله شود.
خلاصه، اینکه میبینید پیامبران و معجزاتشان به کالیبر دنیا نمیخورند مال این است که دنیای بعد از داروینیست شدن خدا با دنیای زمانی که به آفرینش اعتقاد داشت (چون خودش آفریننده بود) فرق میکند. آن زمان همه چیز ممکن بود. حتی اینکه یک دختر جوان به جای دوستپسرش، از شخص خدا حامله شود.
حدس دیگرم این است که اختیارات خدا خیلی محدود است. حالا اگر نگوییم خدا، موجودی تکامل یافتهتر از انسان را تصور کنید که یک جور بازی شبه کامپیوتری تکاملیافته اختراع کرده ــ یا از سیدی فروشی محله شان خریده ــ تا بعد از ظهرها که از سر کار بر میگردد، یا اصلا بگو از سر بیکاری ساعتهایش را باهاش هموار کند که این بازی جهان ماست. یک وقتایی حال بازی ندارد، که پیداست، ما هم میفهمیم. یکوقتایی کامپیوترش هنگ میکند، که پیداست. یکوقتایی هایپر است و رکورد میزند، که باز هم پیداست: یازده قلوهای جاجرودی یا نه، همین احمدینژاد.
دقیقا نمیدانم که هدف این بازی چیست. شاید این باشد که انسان پله پله پیشرفت کند و با رسیدن هر انسان به پلهی آخر یک قلب به قلبهای بازیکن/خدا اضافه شود و با این حساب محشر کبری در واقع همان گیم اور است. اگر هدف را همان پیشرفت و سعادت انسان بگیریم که معلم دینیها هم میگفتند، سئوال پیش میآید که طبق چه قاعدهای؟ با چی؟ پلههاش کوشن؟
ــ تحصیلات؟ باسوادترین آدمی که میشناسم آخرینبار که دیدمش دنبال آشنا میگشت برای جور کردن بیمه بیکاریاش.
ــ هوش؟ تا جایی که من فهمیدهام هوش همینقدری به درد میخورد که یادبگیری مثل احمقها پیشرفت و سعادت آدمهای احمق را مسخره نکنی.
ــ هنر؟ کل تیراژ کل داستانکوتاههای بهرام صادقی اندازه یک هفته ویزیتورهای یکی از وبلاگهای فاخر تینیجر رنگ کن نمیشود، یا اندازه ده ـ دوازده تا از پستهای "از سر سیری" همین وبلاگ..
قاعده کت و کول کردن برای این دنیا زور بیخود زدن است. تا جایی که فهمیدهام این بازی هیچ قاعدهای ندارد و در آن هیچ چیز به اندازهی شانس، منطقی نیست.
تنها نتیجهای که میشود گرفت این است که خدا/بازیکن جهان حاضر آمادهای مقابلش دارد که تنها اختیار او زدن دکمه شانس است. اینطور است که من درک میکنم اگر یک روز صبح از خواب بیدار شوم و ببینم خوابم نمیآید. سوار ماشین شوم و سر ظهر ببینم کولرش خنک میکند. توی کوچههای ولیعصر دنبال جای پارک بگردم و ببینم یک نفر از پارک بیرون میآید. بعد به فرودگاه بروم و با اینکه بیست دقیقه دیر رسیدهام ماموران مهربان باند فرودگاه سوارم کنند و تا جلوی هواپیما ببرند و توی راه بیسیم بزنند که همکارانشان پلهها را جمع نکنند.. و بعد؟ یک روز خوب را سپری کردهام و همهچیز دست به دست هم داده تا به هواپیمایی برسم که قرار است سقوط کند؟ خب.. خدای شخصی من اگر جای خداوند عالم بود شاید اینطور بازی میکرد اما آن بازیکن اعظم از این صفات چخوفی بری است و اجازه میدهد تا هواپیما به آرامی فرود بیاید و حالا من اینجا باشم تا وجودش را برای شما اثبات کنم.
آقا از این حرفها گذشته اعتقاد به خدا ــ حتی برای آدم لامذهب اعتقاد اطرافیانش به خدا ــ تیزی ملال زندگی را میگیرد اگر نگوییم هیجانانگیزش میکند و به روزمرگیها ظاهری فراطبیعی میدهد. کم کماش همین فانتزیای مختصر وودی آلنی را دارد که «هی. نگا. این بندهی پرهیزکار خداست که داره برات سـ... میزنه.» به عنوان مثال.دقیقا نمیدانم که هدف این بازی چیست. شاید این باشد که انسان پله پله پیشرفت کند و با رسیدن هر انسان به پلهی آخر یک قلب به قلبهای بازیکن/خدا اضافه شود و با این حساب محشر کبری در واقع همان گیم اور است. اگر هدف را همان پیشرفت و سعادت انسان بگیریم که معلم دینیها هم میگفتند، سئوال پیش میآید که طبق چه قاعدهای؟ با چی؟ پلههاش کوشن؟
ــ تحصیلات؟ باسوادترین آدمی که میشناسم آخرینبار که دیدمش دنبال آشنا میگشت برای جور کردن بیمه بیکاریاش.
ــ هوش؟ تا جایی که من فهمیدهام هوش همینقدری به درد میخورد که یادبگیری مثل احمقها پیشرفت و سعادت آدمهای احمق را مسخره نکنی.
ــ هنر؟ کل تیراژ کل داستانکوتاههای بهرام صادقی اندازه یک هفته ویزیتورهای یکی از وبلاگهای فاخر تینیجر رنگ کن نمیشود، یا اندازه ده ـ دوازده تا از پستهای "از سر سیری" همین وبلاگ..
قاعده کت و کول کردن برای این دنیا زور بیخود زدن است. تا جایی که فهمیدهام این بازی هیچ قاعدهای ندارد و در آن هیچ چیز به اندازهی شانس، منطقی نیست.
تنها نتیجهای که میشود گرفت این است که خدا/بازیکن جهان حاضر آمادهای مقابلش دارد که تنها اختیار او زدن دکمه شانس است. اینطور است که من درک میکنم اگر یک روز صبح از خواب بیدار شوم و ببینم خوابم نمیآید. سوار ماشین شوم و سر ظهر ببینم کولرش خنک میکند. توی کوچههای ولیعصر دنبال جای پارک بگردم و ببینم یک نفر از پارک بیرون میآید. بعد به فرودگاه بروم و با اینکه بیست دقیقه دیر رسیدهام ماموران مهربان باند فرودگاه سوارم کنند و تا جلوی هواپیما ببرند و توی راه بیسیم بزنند که همکارانشان پلهها را جمع نکنند.. و بعد؟ یک روز خوب را سپری کردهام و همهچیز دست به دست هم داده تا به هواپیمایی برسم که قرار است سقوط کند؟ خب.. خدای شخصی من اگر جای خداوند عالم بود شاید اینطور بازی میکرد اما آن بازیکن اعظم از این صفات چخوفی بری است و اجازه میدهد تا هواپیما به آرامی فرود بیاید و حالا من اینجا باشم تا وجودش را برای شما اثبات کنم.
بله دقیقا "همه می دانند"و "نماد" است که وجود داردو همه چیز "نقطه" ای است که بسطش داده اند !و "احساس" می کنم این-حدس های درباره ی خدا- هم یک جور "عصیان" کردن باشد
پاسخحذفانگار تو هم سرت درد میکنه ؟!اگه دوست داشتی بیا تو بحث ما شرکت کن سایت anidalton.blogfa.com آخرین پست به نام ( وقت تمام شد ) بیا نظر بده
پاسخحذفsplendid :*
پاسخحذفخیلی باحال بود. اگه دم دستم بودی یه بوس گنده پاداشت بود.
پاسخحذفنوجوان بودم که خاطرات سیمون دبوار را خوندم . آخرای جلد اول سیمون توصیف می کرد که تو دوره نوجوانی یک هو یک روز بعد از ظهر که تو خونه تنها مونده بوده چطور آسمان از خدا خالی شده و اعتقادش را به خدا از دست داده. اول نفهمیدم .چند بار خوندم.راستش به نظرم میرسید اگر سیمون با اون همه سواد (سیمون دبوار و سارتر تا مدتها بت های روشنفکری من بودند ) به این نتیجه رسیده پس باید اینطوری باشه. بعد من هم همونطوری که سیمون توصیف می کرد زانو می زدم و منتظر بودم ملکوت آسمون از خدا خالی بشه. نمی شد . نشد . بعد از این همه سال و هزار یک اتفاقی که می تونست خدا رو از اون بالا پایین بکشه هیچکدوم من رو به خدا بی اعتقاد نکرد . خدا در بارگاه اعظم خودش بالای سر تمام خدایگان و الهه ها و فرشته ها و مامورین عذاب چنگال به دست با انعکاس طلای بت ها و لبخند های فیلسوفانه بودایی بی تزلزل باقی موند. گیرم خدای من با دیگران یه هوا توفیر داره.آره باید همینطوری باشه که تو میگی . آخه من نمی دونم این همه انتظار چیه که مردم از خدا دارن ؟ این بیچاره "بدون خستگی ،بدون گرسنگی ،24 ساعته"!!!! آره خدا هم محدودیت های داره. الان چند روزه پشت هم جلسه داره با فرشتگان مقرب که چطور احمدی نژاد رو از رو صندلی جل الجلاله پایین بکشه.بی نتیجه ! اینجوریاست
پاسخحذفنمیدونم میدونی یا نه من طرفدار همه چیزاییم که تا حالا نوشتی و (به قول خودت که درباره تیم برتون گفته بودی) حتی اون چیزایی که ننوشتی. اما راستش این روزاتو نمیفهمم . توفع دارم خون و جنایتی که درجریانه تاثیری هم روی قلم لئون و همه کسایی که به هوش و قلم شون ایمان دارم داشته باشه. میدونم توقع زیادیه. نمی خوام جواب بدی. خواهش میکنم فقط بهش فکر کن. شایدم اشتباهی حال ما بده؟بیلی وایلدر توی مصاحبه ش با کمرون کروو یه جا میگه فیلم های عاشقانه م رو زمانی می ساختم که عاشق نبودم. یه جای دیگه میگه خنده دار ترین فیلم هامو وقتایی ساختم که حالم بد بوده. نقل به مضمون البته. نوشتن هم همینه ماجراش. نمیگم حتما باید حال متضاد باشه اما قطعا نوشتن با حال موافق گند میزنه هم به نوشته و هم به حال. (این حال بد زیاد طول نمیکشه.. جمعه پاشو بیا راهپمایی خوب میشی اگرم ایران نیستی ما رو توی تلویزیون ببین شاید خوب شی.)
پاسخحذفیه بازی قدیمی دیگهاش اینه که همه چیز خداست پس من خدام (حالا حداقل یه تیکه از خدا که میشه)! من نمیدونم چرا بعضییا این بازی رو دوست ندارن، هی واسطه میشن برای بقیه دردسر درست میکنن!
پاسخحذفبه ایرج: سلام. تا الان که پیگیری کردم محلی ذکر نشده اما دلواپس نباشید. آنها بین ما گم میشوند از اساس.
پاسخحذفاین احتمال هم وجود داره که داستان مذهبی ها هم راس باشه و از اولش یه تیکه گل ناقابل بودیم که کمی هم خرده شیشه قاطیش بود و ......خلاصه بردنمان بهشت و واس خوردن یه گاز ناقابل سیب شوتینگمون کردن زمین ولی به شکل میمون که هم مارا تنبیه کنند(که یک عمر جونمون دراد تا آدم بشویم!)هم قلب داروین نشکنه تو این هیری ویری
پاسخحذفاون تیکه ی آخر دایلوگ وکیل مدافع شیطان یادته؟بنظر منم آفرنش دنیا اگر همینی باشه که تا الان گفتند و شنیدیم،فقط یه بازی و شوخی مسخره و تهوع اور و صد البته بیرحمانه ی سازنده اش است..این قهر ها و خشم گرفتن ها!..و این مهر ورزیدن ها و منت نهادن ها.............هرکی ندونه میگه در دنیا را از پاشنه کندیم که بذارید بیاییم توو
پاسخحذف...آنها بین ما گم میشوند از اساس...
پاسخحذفمسیر شماره ۱: مسجد امام حسین (ع) میدان امام حسین، خیابان انقلاب، دانشگاه تهران//مسیر شماره ۴: مسجد امام زمان (عج)، خیابان آزادی، تقاطع خیابان بهبودی، میدان انقلاب، دانشگاه تهران/مسیر شماره ۵: مسجد حضرت ابوالفضل (ع)، میدان توحید، خیابان توحید، خیابان آزادی، میدان انقلاب، دانشگاه تهران/مسیر شماره ۷: مسجد الجواد (ع)، میدان هفتم تیر، خیابان کریم خان، میدان ولی عصر (عج)، بلوار کشاورز، دانشگاه تهرانhttp://mowjcamp.com/article/id/29411
پاسخحذفجمله داخل گیومه اون بالا از خودتونه؟ چرا گذاشتینش داخل گیومه؟نقل قوله از محمد ابن محمود همدانی که چون اسمش از خود جمله طولانی تر میشد گفتم حالا چه کاریه.
پاسخحذفنتوانستم بفهمم چی گفته اید و چرا. من ام دیگه! خدا تمام شدنی نیست برام مثل جوری که برای سیمون دوبووار تمام شد، و با این حال نه چیزی درباره ی او می توانم بگویم که معنی بدهد نه سیستم فکری خودم را دوست دارم به او نسبت بدهم.
پاسخحذفسلام علیکمعلیکم السلام رفیق بعضا عصبانی :)
پاسخحذفماها خودمون مثل همین خدای حدسی شما به شدت متغییریم....ممکن است یک روز صبح از خواب بیدار شوییم و ببینیم خوابمان نمی آید بشینیم یک خدای دیگر حدس بزنیم...(مقصر خودشه..اینم از قابلیتهاییه که خودش داده!) یک روز خوب را سپری کرده ایم اما همه چیز دست به دست هم داده تا هرچه را قبلا ساخته ایم نابود کنیم برای رسیدن به یک حدس جدید...و شاید بهتر...یک خدای مقبول تر...خدا هم در پی رسیدن به یک مخلوق بهتر و مقبولتر بود که به نام عذاب، قبلیها را دسته دسته گیم اوور می کرد...اما خوب این روش با همان دمیدن اول...ژنتیکی...به ما هم رسید تا الان دنبال هم در یک مسیر دایره ای بدویم...خدایی که برای ما هر روز تغییر می کند...و ما که هیچ ثباتی برای او نداریم...!! امیدوارم این حدس ها به آلبومی که دست مادرمان است نپیوندد...به عنوان مثال!
پاسخحذفخب اینجور گوگول مگولی که شما همه چیزو توضیح دادید، اصن یهو میشه گفت همون چند خدایی زمان های قدیم هم درسته، نه؟ ینی لزومی نیست که به "توحید" معتقد باشیم؟ چه میدونم، مثلاً حضرت مریم هم با "خداها" اورجی داشتن (زبانم لال) و حامله شد؟
پاسخحذفشما خیلی ایده الیست برخورد می کنی در مورد خدا. خدا خودش گفته شما رو من به بهترین نحو آفریدم و جانشین من در زمینین و تو تورات هم گفته شما رو از دو خودم کپی کردم... بعد اینم انسانه... خوب خوبش هزار تا نقص داره... چه توقعاتی دارین از خدا واقعا؟ حالا چون پرفکت نیس کلا نباید باشه؟ حالا اگه همینجوری بود و مدلش بود ایا می خواین بگین نه ما تو رو قبول نداریم چون تو ذهنمون یه خدای بهتر داریم؟ زورت می رسه؟ 6 ماهه این ا.ن رو زورمون نرسیده بگیم نمی خوایم اونوقت شما خدا رد صلاحیت می کنی؟
پاسخحذف