امید: مسخره نیست لئون که انگار تا ابد در این کشور آنارشیسم را اینطور نگاه می کنند؟! منظور نوع نگاه حاکم در کامنت ها [ی این پست] است ..
لئون: نه راستش. مسخره نیست. به نظرم آدمهای این کشور (و آمریکا و چین و همه ی دنیا) حق دارند تصویری از آزادی بیرون از سایه ی یک قدرت بزرگ (رئیس جمهور یا حزب و پارلمان) نداشته باشند.
یکجا در رمان محبوب، تونی ماریسون برده ای را توصیف می کند که مثل قاطر بسته شده و در آن وضعیت احساس میکند چقدر علف شبنم زده دعوت کننده است. دارم فکر میکنم همه چیز به نوع بسته شدن ما بستگی دارد. وقتی مثل قاطر بسته شویم مسخره نیست اگر چشم اندازمان علف باشد، چه بهتر که شبنم زده هم باشد. و قطعاً باید ارباب داشته باشیم. چه بهتر که مهربان باشد. و شلاق در دست ارباب، قانونش، کاش منعطف باشد. ارباب و علف و شلاق در زندگی قاطر بدیهی هستند. نمیتواند زندگی بدون اینها را تصور کند. همینطور که چشم انداز آدمی که مثل قاطر بسته شده علف است، چشم انداز آدمی که در ایران یا آمریکا یا کوبا زندگی می کند هم دولت آزاد است. نمی توانیم به سادگی از آنها انتظار داشته باشیم زندگی بدون دولت را تصور کنند چون فکر می کنند در هر شرایطی و با هر انقلابی در نهایت به چوپان نیاز دارند. چون هیچوقت در هیچ کجا هیچ انقلابی واقعی نبوده. در بهترین حالت انقلابی ها قدرت را از شاه گرفتند دادند دست رئیس جمهور. از حاکمی به حاکم دیگر. دعوی بر سر وجود نداشتن سروَر و ارباب نبوده. کل دعوی این بوده که چه کسی ارباب باشد و ارباب پاسخگو باشد و قانونمدار باشد و اینها.. حالا تو بیا به این آدمهای انقلابی بگو به جای ارباب خوب به زندگی بدون سرور فکر کنند. خب نمی فهمند. حق هم دارند که نفهمند و به محض خلاص شدن از شر یک قدرت، به زیر سایه ی قدرت دیگری پناه ببرند.
علت تکرار شدن این داستان احمقانه ی ــ خوشبختانه اینبار نه وطنی که ــ انترناسیونال به گمانم از تعبیری که تولستوی برای جامعه به کار میبرد قابل فهم است. او گفته: «جامعه چیزی شبیه بلور است. اهمیتی ندارد چگونه آن را خرد کنید، در هم بفشارید، در هر حال در اولین فرصت دوباره به شکل اولیه خود درخواهد آمد. شکل و شمایل یک بلور فقط وقتی تغییر می کند که درون آن تغییر شیمیایی رخ دهد.» این تغییر شیمیایی جامعه، انقلاب ذهنی آدمهای جامعه است. این انقلاب (که زمانش مشخص نیست و ما فقط می توانیم امیدوار باشیم، آنهم تازه نه زیاد) اولین انقلاب بشر خواهد بود. این انقلابی است که باید در ذهن ها پا بگیرد. در این صورت نمی شود آن را مثل یک قیام مسلحانه در هم شکست. به قول هوارد زین "انقلاب تمامی ِ فرهنگ" انقلابی که «در زندگی روزمره به پا می شود، در سوراخ سمبه های ریزی که دست زورمند اما درشت و زمخت قدرت دولت نمی تواند به آن برسد. این انقلاب آنقدر متمرکز و منزوی نیست که ثروتمندان، پلیس یا ارتش بتوانند آن را از میان بردارند. این انقلاب همزمان در صدها هزارجا اتفاق می افتد. در خیابان ها، محله ها، محیط های کار و خانواده ها.» وقتی تک تک مردم از زندگی گوسفند وار زیر سایه چوپان ــ هر چوپانی ــ منزجر شوند.
یکجا در رمان محبوب، تونی ماریسون برده ای را توصیف می کند که مثل قاطر بسته شده و در آن وضعیت احساس میکند چقدر علف شبنم زده دعوت کننده است. دارم فکر میکنم همه چیز به نوع بسته شدن ما بستگی دارد. وقتی مثل قاطر بسته شویم مسخره نیست اگر چشم اندازمان علف باشد، چه بهتر که شبنم زده هم باشد. و قطعاً باید ارباب داشته باشیم. چه بهتر که مهربان باشد. و شلاق در دست ارباب، قانونش، کاش منعطف باشد. ارباب و علف و شلاق در زندگی قاطر بدیهی هستند. نمیتواند زندگی بدون اینها را تصور کند. همینطور که چشم انداز آدمی که مثل قاطر بسته شده علف است، چشم انداز آدمی که در ایران یا آمریکا یا کوبا زندگی می کند هم دولت آزاد است. نمی توانیم به سادگی از آنها انتظار داشته باشیم زندگی بدون دولت را تصور کنند چون فکر می کنند در هر شرایطی و با هر انقلابی در نهایت به چوپان نیاز دارند. چون هیچوقت در هیچ کجا هیچ انقلابی واقعی نبوده. در بهترین حالت انقلابی ها قدرت را از شاه گرفتند دادند دست رئیس جمهور. از حاکمی به حاکم دیگر. دعوی بر سر وجود نداشتن سروَر و ارباب نبوده. کل دعوی این بوده که چه کسی ارباب باشد و ارباب پاسخگو باشد و قانونمدار باشد و اینها.. حالا تو بیا به این آدمهای انقلابی بگو به جای ارباب خوب به زندگی بدون سرور فکر کنند. خب نمی فهمند. حق هم دارند که نفهمند و به محض خلاص شدن از شر یک قدرت، به زیر سایه ی قدرت دیگری پناه ببرند.
علت تکرار شدن این داستان احمقانه ی ــ خوشبختانه اینبار نه وطنی که ــ انترناسیونال به گمانم از تعبیری که تولستوی برای جامعه به کار میبرد قابل فهم است. او گفته: «جامعه چیزی شبیه بلور است. اهمیتی ندارد چگونه آن را خرد کنید، در هم بفشارید، در هر حال در اولین فرصت دوباره به شکل اولیه خود درخواهد آمد. شکل و شمایل یک بلور فقط وقتی تغییر می کند که درون آن تغییر شیمیایی رخ دهد.» این تغییر شیمیایی جامعه، انقلاب ذهنی آدمهای جامعه است. این انقلاب (که زمانش مشخص نیست و ما فقط می توانیم امیدوار باشیم، آنهم تازه نه زیاد) اولین انقلاب بشر خواهد بود. این انقلابی است که باید در ذهن ها پا بگیرد. در این صورت نمی شود آن را مثل یک قیام مسلحانه در هم شکست. به قول هوارد زین "انقلاب تمامی ِ فرهنگ" انقلابی که «در زندگی روزمره به پا می شود، در سوراخ سمبه های ریزی که دست زورمند اما درشت و زمخت قدرت دولت نمی تواند به آن برسد. این انقلاب آنقدر متمرکز و منزوی نیست که ثروتمندان، پلیس یا ارتش بتوانند آن را از میان بردارند. این انقلاب همزمان در صدها هزارجا اتفاق می افتد. در خیابان ها، محله ها، محیط های کار و خانواده ها.» وقتی تک تک مردم از زندگی گوسفند وار زیر سایه چوپان ــ هر چوپانی ــ منزجر شوند.
"آنارشیسم، سیاست شاعرانه"، هربرت رید، ترجمه ی حسن چاوشیان، اختران، 85
پاسخحذفساختار درختی یه ساختار بهینس که من فک می کنم یه دستاورد تاریخی بشره. از پایین به بالا مسئولیت ها و تصمیمی گیری و از بالا به پایین وظایف بیشتر می شه. هر چقدر به پایین می ریم، حوزه تحت کنترل و مسئولیت ها کمتر می شه. هر کسی مسئول کار زیریاشه. به جز این چه تضمینی یا راهکاری می شه داشت که مثلا نفتی که از یه گوشه یه کشور درمیاد، به مردم اون یکی گوشش هم برسه؟! این بحث فقط برای انسان نیست. شبکه های مخابراتی و کامپیوتری هم ساختار درختی دارن. هر چندتا موبایل زیر یه BTS، هر چندتا BTS زیر یه سوییچ و همین طور تا بالا. حرف شما مثل اینه که بخوایم این موبایل ها رو همه رو دو به دو به هم وصل کنیم و خودشون کار کنن و طرفشون رو پیدا کنن. به نظر من حاکم به خاطر نیاز فطری بشر به ارباب به وجود نیومده، جواب مسئله بهینه کردن زندگی برای موجودی به نام انسان و با ویژگی های خاصش در طول تاریخه.(کم کم دارم احساس دلالهای گلد کوئیست را پیدا میکنم.) به فصل پارادوکس آنارشیسم در کتابی که در کامنت بالا معرفی شده مراجعه کنید، هرچند بهتر است قبلش با آراء کروپوتکین آشنایی داشته باشید.
پاسخحذفبراستی که همینطورهوبرای تغییر جهت نوع نگاه مردم از انقلاب یا دگرگونی بیرونی به انقلاب درونی نیاز به یک جسارت بالا و یا تقویت شهامت افراد برای به پرسش گرفتن چهارچوب های اعتقادی است که قرنها گوسفند وار به آن ایمان داشته انداین چهارچوب ها ی خشک و رسمی در هر قالبی می تواند فرو رفته باشد که نمود آشکار آن بیشتر در مذهب و ملیت استانقلاب واقعی نه برای نابودی چهارچوبها بلکه برای بدست گرفتن مهار چهارچوبها ایجاد می شودودر مردم بزدل اکنون ایران انجام چنین رستاخیزی چیزی شبیه رویاستدرود
پاسخحذفاین بی نا امیدی خیلی خوب است، اما مثال ماست و بقال چندان تحقق پذیری آنارشیسم را نشان نمی دهد(حداقل این مثال). این نظم انسانی که در بقالی ها جاری است ناشی از سنجیدن سود و زیان است . اگرشما پول ماست را ندهید مثلا هزار تومان سود می کنید اما ضرر آن زندانی شدن ضربدر احتمال آمدن پلیس است. اگر طرفین این معادله به هم بخورد ( مثلا ماست بشود یک میلیون تومن ، جریمه دزدی یک نیشگون یا همه پلیس ها وبا بگیرند) بعید نیست من و شما هم از فردا ماست را برداریم و فلنگ را ببندیم.
پاسخحذفسلام.مي بيني لئون؟! اصل انتقادي كه از اين زيباترين دستاورد فكري بشر مي شود چيزي جز "محاسبه ي سود و زيان" نيست. گويي زندگي هم چيزي است كه بخواهيم به ترازو بگذاريمش تا ببينيم آزادانه زيستن و پيچ و مهره ي ماشين حماقت نبودن "مي صرفد" يا نه!علي اي حال بد نيست اين بزرگواراني را كه در شدني بودن كار اجتماعي در غياب اقتدار شك دارند ارجاع دهي به آن روزهاي كوتاه اما به راستي درخشان انقلاب اسپانيا. آن زماني كه بازده كارخانه جات تحت مديريت آنارشيستي شوراهاي كارگري بيش از زمان مديريت متمركز شده بود و اگر هم نمي شد چه باك؟! آدميان به دنيا نمي آيند تا حداكثر توليد و مصرف را داشته باشند. به دنيا مي آيند تا زندگي كنند و كيفيت اصلي زندگي انساني نه در موبايل به دست گرفتن ؛ كه در سربلندي است. اورول -هرچند خودش آنارشيست نبود- چه خوب اين عظمت را وصف مي كند: جايي كه پسربچه هاي واكسي هم چشم در چشمت مي دوختند.سلام. اینکه بخواهیم برای آزادی به روش کاسبکارها چرتکه بیاندازیم که به قول شما پرت افتادن از اصل موضوع است. که هیچ. اما این فوبیای آنارشیسم را که میبینم نمی توانم به موژیک یکی از داستان های چخوف فکر نکنم که بعد از لغو نظام شبه برده داری روسی و خرید و فروش موژیک ها همراه زمین، از اینکه می دید دیگر اربابی نیست تا از او مثل حیوان کار بکشد و ترجیحا شلاقش بزند حال خرابی داشت. (ارادت من که چیز تازه ای نیست، مکابیز هم همچنان به شدت سلام می رساند.)
پاسخحذفچه زیبا نوشتی ایرج
پاسخحذفسلامظاهرا محو شدن در ايدآليسم اجازه نميدهد حتي سخن مخالف را درست بشنويد.من نگفتم که آنارشيسم بد است و نه اينکه ماهيتا غير قابل اجرا است ، عرض من اين است که تبديل انسان به قول شما چرتکه انداز امروز به انساني که آزادي اش را به سودش ترجيح بدهد پروسه ايست که به اندازه تبديل انسان گياهخوار به گوشتخوار زمان مي برد.ای بابا. اگر می خواستم شخص شما را مخاطب قرار بدهم که خب، شخص شما را مخاطب قرار میدادم. (درباره زمان بر بودن این پروسه هم که همنظریم.)
پاسخحذفبه سیاوش: ارادت داریم.به دامون: برنامه مسنجر توی کامپیوترم ندارم. اگر آدرس ایمیل بخواهید می فرستم.به سعید ب: ممنون از این توصیه. حتما انجامش میدم. درباره ننوشتن ایرج، والا انگار برادر ما منتظر بود فیلترش کنند. تا جایی که خبر دارم غیر از من و شما چند نفر دیگر هم پیگیر و علاقمند نوشته های او هستند و تا خودسوزی جلوی سازمان ملل هم راه دارد اگر مطمئن باشند بعد از این کار حتما دوباره شروع به نوشتن می کند.
پاسخحذفچند روزه آرشیو یوماتو کشف کردم و دارم با یومیات شما زندگی میکنم فعلا شاهکاراشيكسري هم فكر ميكنن آدم به اين دليل تخمه ميشكنه كه هستهشو بخوره. ------------------همزیستی: تفکیک نهاد صکث از نهاد خواب-----------------------اینقدر ناامید نباش و.. سر جَدت ادای امیدوارها را هم واسما در نیار.----------------عشق را انکار نمیکنم جز بین انسانها. عشق واقعی بین انسان و حیوان پدید میآید. یکی از طرفین بالاخره باید از عقل و غرورش کوتاه بیاید و نقش دوم را بپذیرد. -------------------------من این تاکسیهایی که وقتی دست تکان میدهی سرعتشان را کم میکنند، انگار میخواهند بیاستند و بعد یکهو گاز میدهند و میروند را از دور میشناسم. گاهی هم دست تکان میدهم.
پاسخحذفبعد از 1-2 سالي كه خواننده ي اينجا هستم، اولين كامنتي است كه ميگذارم:دوستي گفته بود آنارشيسم شبيه روياست، گفتي خيلي از روياهاي ديروز بديهيات امروزند. اما خيلي از روياها تا انقضاي تاريخ رويا خواهند ماند(مثلا اكسير جاودانگي) چون با قواعد جهان جور در نميآيند. فكر ميكنم آرزوي ك جامعه ي آنارشيستيك هم از همين روياهاي هميشگي خواهد بود. "پرو-آنارشيسم" ها ميخواهند قدرت را بين همه ذينفعان جامعه توزيع كنند.اما اين قدرت اصلا توزيع پذير هست؟ من هم با آن سوسياليست بزرگ (حداقل در اين زمينه) موافقم كه قدرت ذاتا تمركز گراست.ايرج عزيز هم در يكي از كامنت هاي قبلي كارم را براي آوردن مثال آسان كرده:حرف از مديريت شوراهاي كارگري بعد از انقلاب اسپانيا شد...مگر نه اينكه بلشويك ها بعد از انقلاب فوريه با شعار "حكومت شوراهاي كارگري" حمايت توده ها را جلب كردند و بعد هم انقلاب فوريه ؟ آخر ش اين مديريت شوراها به كجا رسيد؟به ديكتاتوري حرامزاده اي مثل استالين. چرا؟ چون قدرت تمركزگراست. ترديدي نيست كه اگر انقلاب اسپانيا هم دوام مي آورد، عاقبتش همين ميشد.قدرت است ديگر ...مادرزاد تمركزگرا بوده !این ذاتش را دقیقا نفهمیدم کجاش است. یعنی بر چه اساسی برای شما مسلم شده که قدرت ذاتا تمرکز گراست، حتی در جامعه ای که نهادهای کوچک قدرتش مدام در حال قیام بر علیه متمرکز شدن قدرت (در واقع علیه خودشان) باشند ــ یک جامعه ی آنارشیستی.اطمینان شما به خاطر هجو ایده ی قابل احترام کمونیسم (که حتی روی کاغذ هم قدرت دولت را نفی نمی کند، آن را در خدمت انسان/کارگر می خواهد) برای ساختن امپریالیسم شوروی است؟
پاسخحذف"آخر ش اين مديريت شوراها به كجا رسيد؟به ديكتاتوري حرامزاده اي مثل استالين."خير. اشتباه مي فرمايي ميثم جان. مديريت شورايي به قيام كرونشتات رسيد*.توجه داشته باش كه لنين حتي يك لحظه به شعار "همه ي قدرت از آن شوراها" وفادار نماند. او بلافاصله قدرت شوراها را در خدمت و بلكه مصادره شده توسط "حزب" خواست و در اين راه از همه ي ابزارها (اعم از سركوب برهنه تا بازيهاي بوروكراتيك و حتي مشروعيت روشنفكري بخشي از انقلابيون) بهره برد.اين كه قدرت (به عنوان يك دستگاه) ميل به تمركز دارد سخني بيراه نيست. اما در عين حال اين كه آزادي روياي هر انسان شريفي است نيز سخني غيرقابل فراموشي است. از ديد من و هر آنارشيست ديگر سرنوشت جهان را نه دستگاهها و سيستمها بلكه نهايتا "عامل انساني" رقم مي زند. آنگاه كه آدميان بخواهند آزاد باشند هيچ سيستمي قادر نخواهد بود در برابر اين ميل مهارناپذير قد علم كند و همچنان مظفرانه قدرت را جهت به بردگي كشيدن آدميان تمركز بخشد.*) من جديدا اين را جايي خواندم كه ناوبانان كرونشتات در واقع بسيار تحت تاثير سخنرانيهاي رفيق ما (حضرت اما گلدمن) در تقبيح ديكتاتوري حزبي لنين بوده اند. لابد همين است كه ناخودآگاه همواره اين قيام را حتي بر قيام اكتبر ترجيح مي داده ام!!!!!
پاسخحذفآقا اصلن من خنگ ! نمی فهمم دیگه . خجالت ندارد .گویا افسار من الان در پوزیشینی است که دارم همان علف های شبنم زده را می بینم . برای من ملموس نیست . جامعه بر اساس اخلاقیات انسانی و فرای قدرت مرکزی که بکوبد پس کله مردم و بگوید که برو تو صف ! ناخونات هم صبح شنبه بایستی کوتاه باشه هااا ! ندیدم.نه نمی فهمم .چون هیچ الگویی ازش ندیدم . هیچ تصویری ازش ندارم . این چیزی که شما می گویی شبیه اتوپیاست که از ازل تا قیام قیامت انسان ها آرزو دارند و جستیم ما و یافت می نشود !
پاسخحذفگفته بودم كه يكي دو سالي است كه خواننده ي نوشته هايت هستم. آنچه ذهن گيج من در اين مدت دريافته اينست كه يك جورايي طرفدار "آنارشيسم سنديكاليستي"هستي.( به همين خاطر بود كه در مورد حكومت شوراها مثال زدم).بماند كه اين نوع آنارشيسم در خود دچار نوعي تناقض است( يعني از طرفي هر نوع قدرت سيستماتيك را نفي ميكنيم و از طرفي قدرت را در اختيار شوراها، يعني نهادهايي سيستماتيك، مي خواهد). تا اينجا مشكل حادي نيست. مشكل اينجا پيدا ميشود كه انسان بر اساس خصوصيات ذاتي اش (آخوندها اسم اين خصوصيت را گذاشته اند حب ذات) هر چيزي را بيش از ديگران براي خودش ميخواهد(اميدوارم نپرسيد اين ذاتش دقيقا كجاست؟). بديهي است كه اين خصوصيت فردي در هر گروه انساني تعميم خواهد يافت. يعني هر سنديكا و شورايي سعي خواهد كرد قدرت بيشتري به كف آورد. گروهي كه بيشتر مورد استقبال قرار دارد سعي در اثبات تسلط خود بر سايرين ، به مرور زمان حذف رقبا و متمركز كردن قدرت خواهد داشت. اين همان است كه اسمش را گذاشته اند تمركزگرايي قدرت.اما نكته ي دوم: ايرج گفت: "توجه داشته باش كه لنين حتي يك لحظه به شعار "همه ي قدرت از آن شوراها" وفادار نماند"بله درست است. و اصلا حرف من هم بر سر همين بي وفايي جناب لنين و اخلاف اوست. اين بي وفايي ،تائيد تاريخ است بر آسمان به ريسمان بافي هاي بنده. و ميتوان از آن نتيجه گرفت كه انقلاب اسپانيا هم اگر ادامه پيدا ميكرد به همين عدم وفاداري به آرمان ها و ديكتاتوري منجر ميشد. ضمنا اين را هم فراموش نكنيد كه دولت جبهه ي خلقي اسپانيا انقلاب سوسياليستي را خفه كرد و انقلابيون را كشت. آنارشيست ها در اين دولت شركت داشتند و زماني كه از دولت بيرون ريخته شدند، باز هم به پشتيباني از قاتلين پرداختند.نكته ي آخر:قائله ي كرونشتات هم يكي ديگر از جنايت هاي ديكتاتوري پرولتاريا بود. اما كرونشتات حادثه ايست فرعي در روابط بين پرولتارياي شهر( كارگران) و خرده بورژوازي ده(دهقانان). فهم اين حادثه فقط در رابطه با جريان عمومي گسترش مبارزه طبقاتي در طول انقلاب روسيه امكان خواهد داشت.عوامل اين قيام بسيار پيچيده تر از آنست كه بخواهيم آنرا در سخنرانيهاي گلدمن در نقد ديكتاتوري لنين خلاصه كنيم.در اين مورد مقاله ي "قيل و قال بر سر كرونشتات" (نوشته تروتسكي) اگر چه بيطرفانه نيست اما خواندنش سودمند است.
پاسخحذفلئون عالی بود، بد جور این و مطلب قبلی آدم رو بهفکر وا میداشت ولی روابط بر اساس انسانی یعنی چه؟ مگر نفس انسان دنائت و زورگویی ندارد؟سلام. در پاراگراف دوم کامنتی که برای میثم گذاشتم نظرم را درباره ی سئوالی که پرسیدی گفته م. (درباره ماجرای "در جستجو" هم که بدجود حسودی می کنم بهت. مخلص.)
پاسخحذفمطلبت جالب بود ولی تا آخر نخوندم!می دونی چرا؟چون حس کردم واقعا مثل اینکه اون تصوراتی که از نظام حاکم بر وطنم دارم داره درست در میاد! و این خیلی واسم بده!!این از اون شرح هایی بود که خودم سخت الان می فهممش!!!
پاسخحذفراستی افتخار دادید با هم یک تبادل لینکی سر کوچه داشته باشیم!
پاسخحذفبه میثم: اول که عذرخواهی بابت این تاخیر طولانی در پابلیک کردن کامنت ها. اما درباره اینکه تصور می کردید آنارشوسندیکالیست هستم، خب نیستم. اگر این جنبش را در معنای قرن نوزدهمی اش در نظر بگیریم، همان زمان هم بیشتر یکجور واکنش به باکونین بود از طرف هوادارانش. آنارشوسندیکالیست ها به گمانم همانقدر به ایده ی آنارشیسم نزدیک بودند که به ایده ی کمونیسم. نمیتوانیم آنارشوسندیکالیسم را مترادف همه ی آنارشیسم بگیریم و با انکار (بحق یا ناحق) آن، آنارشیسم را انکار کنیم. برسیم به ذات انسان. با اجازه ی شما باز هم میخواهم سئوالم را تکرار کنم: "ذات انسان دقیقا کجاشه؟" می گویید خصوصیت ذاتی انسان این است که هرچیزی را برای خودش می خواهد. جدای از اینکه من مخالف یا موافق این نظر باشم اگر مشاهده کنیم که آقای فلانی هرچیزی را برای خودش نمی خواهد باید در انسان بودنش تردید کنیم؟ ببینید ته این ذاتی کردن همه چیز میرسد به آنجا که در کامنت "آگالیلیان" آمده. همین تبلیغات قدرتمندان.. اصل گرفتن وحشی بودن انسان برای ترساندن آنها از هم، تا وجود سروری با چوب قانون در دست برای محافظت آنها از همدیگر توجیه شود.اگر نظر من را بخواهید هر انسان دنیایی کامل است و خصوصیات او تنها مختص خود اوست. در اینکه شرایط مشابه باعث پدید آمدن خصوصیت های مشابه در بعضی انسانها میشوند شک ندارم. به همین دلیل معتقدم در جامعه ای که قدرت متمرکز اصل است و بدیهی شمرده میشود خیلی از آدمها برای نزدیک شدن و بدست آوردن آن هر کاری می کنند. اما در جامعه ای که سروری یک رئیس جمهور یا پارلمان یا سلطان وجود نداشته باشد ممکن است سروری خواهانی نداشته باشد و همه ی آدمها تنها سرور و مسئول زندگی خود باشند.
پاسخحذفدر نوووجوانی آنارشیست بودم. در آغاز دانشگاه لیبرالی رادیکال!!!! ولی اکنون سالهاست سوسیال دموکراتم... و راضی...
پاسخحذفخوب من هر دو پست شماره ۱ و ۲ رو با تمام کامنت هایش خواندم.در رمان سقوط از کامو، ماجرا بر سر این بود که بزرگترین دشمن(یا شاید بهتر بگم، نا ملایمت)برای آدمی، آزادی است. آزادی را زجه آور توجیه می کرد، گرچه خودم کمی درباره صلاحیت شخصیت داستان برای گرفتن همچین نتیجه ای در مورد آزادی، منتقد بودم و هستم هنوز.اما از طرفی این را معتقدم که اسطوره پروری، جز برای حریم خصوصی هر فرد و اعتقادات او، همیشه مضر بوده و هست.یعنی اسطوره پروری را در قالبی لیبرال گونه(!) مورد احترام قرار میدهم و وقتی وارد اجتماع میشویم، نباید اسطوره پروری برما غلبه کند. اسطوره پرستیست که باعث بوجود آمدن 'طرفداری' از چیزی و یا مثلا در قدرت یک 'تبلیغ بازرگانی' میشود و..به شخصه، انارشیسمی که شما فرمودین رو، اشعه ای از همین اسطوره پردازی در راستای سیاست و اجتماع دیدم، که همونطور که گفتم مخالف این گونه اسطوره پروری ام.بیا اینطوری فکر کنیم.همین نظام های دموکراتیک، سوسیالیسم، و... و ترکیبات آنها(!) را در نظر بگیرید.اگر هدف ما زندگی سالم و رفع نیاز هایمان با دادن خدمات به جامعه و گرفتن خدمات از جامعه باشد (که جز این اجتناب ناپذیر میپندارم)، اسطوره پروری را شناخته و کنار بگذاریم. آن وقت احزاب و پارتی ها به شعارهایشان نزدیک ترند و مردم هم راضی، و بهشان اعتماد دارند. چون سیستمی دارند که در رسانه های مستقل و آزاد که اسطوره پروری هم نمیکنند، و این سیستم پایدار میماند.
پاسخحذف