دیشب بین حرفهای یومیه از دوستی شنیدم که مهدی سحابی هم مرد. نمیدانم فرصت کرد رمان D'un chateau l'autre سلین (جایی خواندم که سحابی نام ترجمهناپذیر کتاب را "کوشک به کوشک" گذاشته بود) را تمام کند یا نه.. اگر نه که یک حیف بیشتر.
در این قحطی "آدم حسابی" که تک و توک زندههاش هم با جدیت مشغول زه زدنند (آن از تارانتینو که دو فیلم آخرش را انگار داده به یکی از طرفداران بیاستعدادش تا ادا و اطوارش را تقلید کند و آن هم از محسن نامجو ــ نامجوی هنرمند ــ که سهم ما از هنرش در آلبوم آخ کلهم یک "الهاکم التکاثر" بود و یک ترجیعبند "همش دلم میگیره" که تازه آنها هم لای عشوههای دل به هم زن راننده تاکسیوار سیاسیاش گم بودند ــ هر چند حیرتزدگی نوجوانانه و رقتانگیزش از صکث، هنوز در مواقع بیحرفی بعد از صکث لبخند دلسوزانهای به لبمان میآورد: مینا، مینای من لبانت.. بمال، بمال و مالامالم کن.. محسن عزیزگم!)... داشتم میگفتم در این قحطی "آدم حسابی" که تک و توک زندههایش هم با جدیت مشغول زه زدنند.. یادم نیست چی داشتم میگفتم که شبیه ضجه مویه نبود، اما حالا بعد از این پرانتز طولانی نمیدانم چرا هر چه مینویسم شبیه ضجه مویهی بعد از شنیدن خبر درگذشت یک آدم محشر میشود.
به هر حال در مدتی که این حرف داشت یادم میرفت به یک چیز/خاطره دیگری فکر میکردم. چند ماه (سال شاید؟) پیش دیدم یکی از وبلاگها ملت را به کتاب "چگونه پروست زندگی شما را متحول میکند" ارجاع داده است. در وصف چرند بودن این کتاب همین کفایت میکند که نگارنده معتقد است پروست در امر خیاطی هم به مخاطبانش کمک میکند و به همین خاطر باید "در جستجو" را خواند. خب من هنوز از کلاهی که به خاطر اسم پروست و نیمچه اعتبار انتشاراتاش (نیلوفر بود به گمانم) سرم رفته بود و باعث شده بود این کتاب را بخرم شاکی بودم و گناه رسیدن آن اراجیف به چاپهای بعدی روی دوشم سنگینی میکرد که برای آن پست کامنتی گذاشتم و برای مخاطبان آن وبلاگ نوشتم با این کتاب چیزی از پروست دستگیرتان نمیشود. آن برادر وبلاگنویس ما هم آمد در جواب برای سوزاندن دماغ من نوشت «تو چی میگی و اصلا کجای کاری که تازه من با مهدی سحابی دوستم.» من هم در مجموع محض کشیدن لپاش نوشتم «اوکی. پس از طرف من به کت سحابی دست هم بزن..» مضمون دیالوگمان در همین مایهها بود.
خلاصه در آن مدتی که آن حرف داشت یادم میرفت، داشتم فکر میکردم کاش برایش نوشته بودم (شاید هم واقعا نوشته باشم و الان یادم نیست) از طرف من و همهی کسانی که پروست را با سحابی میشناسیم و یکجورایی خودمان را ــ زبان فارسی را ــ مدیوناش میدانیم یک "خسته نباشید" بهش بگو.. شاید او هم یادش میماند و میگفت. هرچند آدمی مثل سحابی که ده-پانزده سال از زندگیاش را وقف ترجمهی یک شاهکار برای خدمت به زباناش کرده که لنگ "خسته نباشید" من و شما نیست و تشکر ما نهایتا میتواند به معنای "آقا ما فهمیدیم چکار کردی" باشد.. بیشتر برای خودمان.
دیشب برای دوستی که خبر مردن سحابی را داده بود میگفتم حالا که فرانسوی نیستیم شانس از بصلالنخاع آوردیم که در حوزهی زبان فارسی متولد شدهایم و میتوانیم به همت سحابی "در جستجوی زمان از دست رفته" را با یکی از بهترین ترجمههایش بخوانیم، با توضیحات دقیقی دربارهی نقاشیها و بناهای تاریخی و سایر آثار هنری که بدون کمک آدمی با دانش سحابی درک بسیاری از اشارات راوی لااقل برای من غیر ممکن بود. میگفتم که کار ما به نسبت حتی انگلیسی زبانها که ترجمههای متعدد و معمولا سردستی و بیدقتی از شاهکارها را میخوانند راحتتر است. چانهام گرم شده بود و داشتم از دقت سحابی و تطبیق ترجمهی این کتاب حجیم با بهترین ترجمههای ایتالیایی و انگلیسی میگفتم و تلاشی که برای نزدیک کردن ترجمه به متن اصلی کرده، خواستم نمونهای نشانش بدهم. یکی از هشت جلد "در جستجو.." را همینطوری از کتابخانه بیرون آوردم و یکی از توضیحاتش را الیالله برایش خواندم. بعد از سالها دوباره من را هم شگفتزده کرد. یادداشت 117 "در سایهی دوشیزگان شکوفا" که به توضیح یک فعل در جملهای که راوی هنگام رفتن به بلبک بین خواب و بیداری در قطار با دیدن ابرها میگوید اختصاص دارد. یک جمله از هشت جلد کتاب! او در وصف ابرها گفته بود: «... چرک از صدف شیرگون شب.»
کار امروز صبح من این است که تمام توضیحات سحابی را برای انتخاب "چرک کردن" به جای "مرصع کردن" در جملهی «... چرک از صدف شیرگون شب.» اینجا تایپ کنم:
[117 - «... چرک از صدف شیرگون شب.»
مترجمان متنهای ایتالیایی و انگلیسی در این جمله تصحیحی به کار بردهاند که میتواند منطقی هم باشد، اما مترجم فارسی به دو دلیل روا ندانست. در هر دو متن انگلیسی و ایتالیایی جمله چنین آمده است: «... مرصع به صدف شیرگون شب»، و این تصحیح بر این فرض استوار است که پروست دچار لغزش شده و فعل encrasser (چرک کردن، آلودن) را به جای فعل incruster (مرصع کردن) نوشته است. برای توجیه تصحیح جمله میتوان دو دلیل آورد: اول اینکه مجموعهی صدف و سنگ شیرگون و شب و مهتاب ظاهرا به ترصیع نزدیکتر است تا به چرکی ، همچنان که میدانیم صدف یکی از موادی است که استاد خاتمکار از آنها استفاده میکند، دلیل دوم شباهت لفظی دو فعل فرانسه است که در مجموع میتواند فرض لغزش پروست را تقویت کند. اما مترجم فارسی نیز برای حفظ جملهی اصلی دو دلیل دارد، هرچند که ممکن است جمله در نظر اول تا اندازهای گنگ یا خلاف منطق عرفی باشد: نخست اینکه جمله به این صورت نه تنها بیمعنی و درخور تصحیح نیست، بلکه دوپهلویی و نوسان عناصر آن (میان چرکی ترصیع) با وضعیت متزلزل زمان روایت، بر روی خط آهنی در مرز شب رو به پایان و صبح رو به آغاز، تناسب دارد، و نیز با رابطهای که چرکی و رختشویخانه در ذهن تداعی میکند. (جالب اینکه مترجمان انگلیسی، به دنبال این تصحیح، واژهی دیگری را هم در جمله تغییر دادهاند که ظاهرا هیچ توجیهی جز لغزش ندارد، یا شاید پیامد منطقی آن دستکاری باشد: در جملهی آنان، به جای رختشوخانه (wash-house) کلمهی pond (آبگیر) آمده است که شاید در نظر آنان امواج مهتاب زدهاش بیشتر از رختشوخانه با ترصیع صدف شیرگون شب تناسب دارد.) دلیل دوم مترجم فارسی اینکه هیچکدام از ویراستاران فرانسوی این جمله را تصحیح نکردهاند. یعنی از کجا معلوم آن مترجمان، و نه پروست، از شباهت آن دو فعل فرانسوی دچار اشتباه نشده باشند؟ از این همه گذشته، این نکتهی اساسیتر هم میماند که آیا مترجم به این گونه دستکاریها مجاز است؟ و آیا حتی در صورت وجود لغزش آشکار، تصحیح آن چیزی از تمامیت متن اصلی نمیکاهد و آن را، به تعبیری، ناقص نمیکند؟]
این را هم در انتها عرض کنم که می دانم همهی کاری که سحابی برای زبان ما انجام داد ترجمهی "در جستجو" نبود. تا جایی که حافظه کلنگی من یاری می کند، ترجمه شاهکارهایی مثل بارون درختنشین، مادام بواری، همه میمیرند، تقسیم و.. را هم از او داریم. اما بدون شک بزرگترین اثرش درجستجو بود که فقط از زبان فاخر و دانش او بر میآمد.. همانطور که مثلا ترجمهی سلین با توجه به زباناش فقط از فرهاد غبرایی بر میآمد و بعد از "سفر به انتهای شب"، "مرگ قسطی" را ــ هرچند با ترجمهی بزرگی مثل سحابی اما ــ با یکمی اوقات تلخی خواندیم.
قلم نرمی دارید. من از نوشته های سیاسی و ادبی چیزی نمی فهمم. به خاطر قلم جذابتون اینجا میام.
پاسخحذفسپاس
پاسخحذفبرای ما که نخوندیمش و به اسم میشناسیمش خوب بود. برای شما حتمن یه جور قدردانی از ایشون بوده. روحش شاد
پاسخحذفآدرس وبلاگ جدیدم رو توی این هفته میفرستم. سایت شخصی مربوط به کارم درست کردم. خوشحال میشم سر بزنی.
پاسخحذفقلم نرم داری؟ نکنه همون براندازی نرم و این چیزاست؟راستی به فهرست آدم حسابی هایی که دارند خراب کاری می کنند (کیو بگم؟ خیلی ها شامل می شوند).... اصلا ولش کن."کیو بگی؟" همین بیضایی. هنوز نتوانسته ام خودم را متقاعد کنم کسی که فیلم های درخشانی مثل کلاغ، شاید وقتی دیگر، رگبار، غریبه و مه و... را ساخته بتواند فیلم مزخرف سگ کشی و از آن جفنگ تر، این آخری "وقتی همه خوابیم" را بسازد. شرط میبندم دستیار سوم سیروس مقدم اگر امکاناتش را داشت فیلمی به مراتب بهتر از این آخرین شاهکار استاد می ساخت.(درباره نرمی قلم.. والا خیلی بهش فکر کردم. هنوزم دارم می کنم)
پاسخحذفضمن متن حسابی هم کتاب معرفی کرده اید . راستی اسم وبلاگ از ترانه کوهن می آید ؟دو سه مطلب قبلی را به صورت راندوم انتخاب کردم و خواندم . نتیجه : امیدوارم اگر وقت یاری دهد برگردم و همه را بخوانم . بله. "همه میدانند فاجعه ای در راه است" و اینا.
پاسخحذف