اگر قرار باشد آن بیست و خردهای دقیقهی کذایی را خیره به دستهای پسره باشم ترجیح میدهم نقاش قرن نوزدهمیاش بیتفاوتی انگشتهای او را طوری کشیده باشد که انگار دارد با لبهی ملافه یا نوک سبیلاش ور میرود و نه با شرمگاه دختره.
در آن بیست و خردهای دقیقهای که مقابل تابلو ایستادهام و وانمود میکنم که به لاس زدن دوستدخترم با راهنمای موزه توجهی ندارم، دخترهی توی تابلو میتواند سرش را روی بازویش بگذارد و به پهلو بخوابد و پسره طاقباز، موازی با او اما در جهت عکساش دراز بکشد. دست چپاش باید زیر سرش باشد و دست راستش بین پاهای دختره. چشمهای پسره لابد باز است چون باید بشود در آنها کنجکاوی جراحانهای از لمس امعاء و احشاء آدم زنده را تشخیص داد. این تابلو قطعاً اثر نقاشی است که در کشیدن حالات مختلف آلت مردها متبحر است وگرنه مجبور میشود پایین تابلو بنویسد «این دو نفر چند ساعتِ قبل از رسیدن به تصویری که مقابل شماست را مشغول گاییــدن همدیگر بودهاند و حالا پسره رمق هیچ نوع عمل جنسیی ندارد.»
تا اینجا میتوانم نقاش را همراهی کنم. از اینجا به بعد به عهدهی خودش است تا خطوط گردن دختره را چنان بکشد که بعد از آن بیست و خردهای دقیقهی کذایی که دوستدخترم کنارم میایستد بتوانم با اطمینان پشت وراجی دربارهی دختر و پسر داخل تابلو، پنهان شوم: «اِ.. اینجایی؟ داشتم فکر میکردم انگار پسره اوائل آشناییشان، چند سال قبل از اینکه تصویرش را بکشند، یکبار میخواسته با دختره به هم بزند. همان روز که اعلام جدایی میکند و دختره میرود، پسره لای فیلتر سیگارهای جاسیگاری چندتا فیلتر ماتیکی پیدا میکند.. میرود جاسیگاری را خالی میکند توی سطل آشغال. بعد همینطور که نشسته و خیال میکند که از رفتن دختره عین خیالش نیست، دو تا هستهی انگور کنار بشقاب میوهخوری صاف میآیند میخورند توی چشماش. میداند انگور را هم دختره خورده.. یکاره دو تا هستهی انگور را هم بر میدارد و میرود بیاندازدشان توی آشغالها که لابد ابتذال حمل دو تا هسته انگور متوجهش می کند که "حالا چه کاریه؟" اینطوری میرود سراغ دختره. اما این نقاشی که ما میبینیم مال چند سال بعدشان است. پسره اینجا، در این حالت دارد فکر میکند هیچوقت نمیتواند از این دختره جدا شود چون در این چند سال، کار از دو تا هستهی انگور و چندتا فیلتر سیگار ماتیکی رسیده به تمام فیلمهایی که با هم توی تلویزیون دیدهاند (ببین اصلا مهم نیست که قرن نوزدهم تلویزیون نبوده.. گوش کن!)، تمام غذاهایی که با هم روی اجاق گاز پختهاند، تمام صندلیها و فرشها و ظرفها و.. تمام وسایلش.. اگر قرار باشد دختره برود پسره باید تمام زندگیاش را بیاندازد توی سطل آشغال تا بتواند فراموشش کند.. منطقی نیست؟» دوستدخترم هم احتمالا با تردید میگوید «آره خب..چرا.»
خوب می نویسید هاارادت دارم از قدیم.
پاسخحذفسلام. بی ربط به نوشته است و بابتش عذر می خواهم. ولی در باره این مطلبی که به ش لینک داده ای و بخشی که ازش انتخاب کرده ای : "آیا حاضر هستیم حقوق کارگران را بر اساس قیمت بینالمللی پرداخت کنیم؟ " حامد قدوسی چیزی نوشته و آن را مغالطه دانسته: "میتوانیم البته توصیه شما را دنبال کنیم و دستمزدها را هم بینالمللی کنیم. در این صورت بخش خصوصی که حاضر به استخدام هیچ کارگری نخواهد بود. این که روشن است. بخش دولتی هم که بخواهد دستمزد بینالمللی پرداخت کند باید بودجهای در همین ابعاد داشته باشد. این بودجه از کجا باید بیاید؟" نوشته هایی مثل نوشته ی اخیر ح.ق که به اصطلاح از منظر "صرفا علمی و غیر احساسی" به قضیه ای که می تواند روی زندگی ، کیفیت و طول عمر کارگرها و خانواده هایشان تاثیر منفی شدیدی داشته باشد ، نگاه می کنند ، عصبانی ام می کنند ... ولی این کافی نیست. فایده ای هم ندارد. برای همین موضوع را اینجا مطرح می کنم که نظر "علمی یا غیر احساسی" رادر این زمینه ، در دفاع از کارگرها ، افزایش حقوقشان طبق چیزی که موسوی گفته ، بدانم. اگر اصلا چنین چیزی وجود داشته باشد. فکر کنم حتی ارزش یک پست جدا را هم داشته باشد. تشکر.سلام. قصد داشتم درباره اشتراک نظر اقتصاددانان لیبرال و حامیان احمدی نژاد (به طور مشخص استفاده ی غنی نژاد ـ و تمام ریز و درشت های طایفه، و لابد قدوسی ـ و آیت الله جنتی از مثال ناگزیر بودن خونریزی هنگام جراحی) چیزی بنویسم که انشاالله به زودی. درباره این موضوع هم فکر نمیکنم احتیاجی به اسراف کلمات باشد. نقد دیدگاههای اقتصادی آیت الله جنتی در مورد حذف یارانه ها نقد تمام اقتصاددانان راست است که در حال حاضر ایشان نماینده ی صاحب قدرتشان هستند.
پاسخحذفآنهم به وقتش شدنیست . ریختن تمام زندگی در سطل آشغال را می گویم . منتها در نوع خودش مُردن است ! و اگر دوام بیاوری لابد از نو زاده شدن . شما منتقد خطرناکی هستی برای تابلوهای نقاشی!
پاسخحذفخیلی لذت بردم. توازی نقاشی و موقیعت خیلی خوب از اب در امده. کاش ادامه داشت.
پاسخحذفبگذار اغراق کنم_اگر اغراق می بینید این دسته بندی "ترین ها" را_ و بگم این بهترین نوشته ای بود که خوانده ام که برای دوام یک رابطه حرف داشت و عجیب به دهانم مزه داد....و این به دهانم مزه داد یعنی خیلی,یک خیلی گنده....با احترام:مینای کولی
پاسخحذفاینجا خیلی خوبه. نوشته هاتون رو دنبال می کنم !!!
پاسخحذفاین پستت بی نظیر بود..همه یه طرف اون تردید دوست دختر یه طرف!لذت بردم..دمت گرم
پاسخحذفیک زمانی می رفتم کلاس داستان نویسی .کانون ادبیات ایران.همین که داستان تمام می شد ملت حمله می کردند مثل کفتار داستان را جرواجر می کردند و چیز مشمئز کننده ای می شد. در آخر استاد صحبت می کرد کمی بر دهان منتقدان کوبیده یکی هم بر دهان نویسنده می کوبیدو صلوات !داستان مستهجن را خواندم و دلم خواست داستان را به یاد همان عصر های چهارشنبه نقد کنم . یه هو به خودم آمدم که چه کاریست. گاهی باید از همه چیز لذت برد . جالا یک تابلو نقاشی یا داستان مستهجن.لذت بردیم. صلواطبه دلم افتاده منم یکی از رازهای موفقیتم رو واست بگم. اینکه میبینی من به "اینجا" رسیدم همشو مدیون همین نقدهای کلاس/محفل های داستان نویسی و مخصوصا دل سپردن به توصیه های اساتید و پیشکسوت ها میدونم. حمایت و دعای خیر خانوادم هم بی تاثیر نبود.
پاسخحذفالبته "اینجا " را که آدرس ندارم بدونم کجاست. اما در راه موفقیت خیلی چیز ها گفتن خوبه و تاثیر داره !دلم نیومد شما رو بی خبر بذارم ! مثلن طهارت گرفتن در موال با دست راست!!! ذکر روز های هفته وسط واجبین ! یاد نمون ناموس استاد بعد از اتمام هر جمله. نوشتن کامنت های به به و چه چه و تو بهترینی !!!! واز همه مهم تر یک عدد دستمال یزدی مرغوب !!!من الله توفیق !
پاسخحذفابتذال حمل دو تا هسته انگور متوجهش می کند که "حالا چه کاریه؟"هزار آفرین!
پاسخحذفحالا بيا بريم سر اون يكی تابلو
پاسخحذفمدت زيادي است بيخود خودم را كنترل مي كنم كه نگويم شما يكي از نويسندگان محبوبم هستيد...
پاسخحذفنكتهي جالب اينجاست كه بار چهارم است كه امروز اين وبلاگ را باز مي كنم و عين چهار بار هم يك تبليغ تركِ سيگار آن بالا بوده، فكرش را بكن،تبليغ براي تركِ سيگار ،آن هم بالاي وبلاگ ِ لئون!
پاسخحذف[...] جالبه ها لئون جان نه؟ تو هم رفتنی شدی؟[...]باز که تکرارشو 12 شب دیدم شاخ در آوردم!!! چه به روز چپ های ایران اومده؟ربطشو نفهمیدم. رفتنی هم نیستم. اینجا فقط درباره ی متن های آی دی لئون حرف بزنید و حتی المقدور تمرین کنید کمتر چرند بگویید.
پاسخحذفسلام!در وادی حیرتم از این همه فن نگارشی و آداب زیبا نویسی که روح را فتیله پیچ می کند!رفیق چه می کنی با روح نا موزون ما!این را خواندم و پنج بند!و براستی جا دارد که بانگ اذان و تکبیر سر دهم از این خالق بزرگتر از آن نیستی!
پاسخحذفبه روز نمی کنید؟چرا.
پاسخحذفقبلن گفته بودید وقتی خبری ازتون نمیشه یا حالتون خیلی بده یا خیلی خوبید. چطورید؟یه جوره شرم آوری خوشم.
پاسخحذفسلام.خبر فوت منتظري روحم را مچاله كرده است. يك چيزي بنويس بلكه از اين حال بد رها شويم.سلامتجربه نزدیکتر شما از دهه شصت و وسع قلمتان انتظار را از شما بالا می برد تا این پرهیز طولانی از نوشتن را بالاخره به مناسبت از دست دادن یکی از ادمهای تکرار نشدنی این مملکت افطار کنید. اما یک جملهای از منتظری دیروز شنیدم که تا الان فکرم را مشغول کرده و شک ندارم تا خیلی بعد هم این وظیفه را به شدت انجام خواهد داد. خب.. همیشه ته ذهنم یک قُری وجود داشت که با هر اتفاق تلخی که مسبباش ج.ا اسلامی بود به گلایه و شکایت هم تبدیل میشد که چرا منتظری سه ماه یا اصلا تو بگو یکسال صبر نکرد تا خمینی بمیرد و او رهبر شود. همه می دانستند خمینی همین روزها رفتنی است. در کار سیاسی منزهطلبی همان خودخواهی نیست؟ دیشب شنیدم که یکی از شاگردانش هم همین سئوال را از او کرده که چرا سه ما نیابت رهبریات را حفظ نکردی تا خمینی بمیرد و انوقت کشور را آنطور که درست میدانی اداره کنی و جواب گرفته: من از کجا باید میدانستم که پیش از خمینی نمیمیرم؟ استدلال آدم مومنی که منتظری باشد این بوده که اگر پیش از خمینی میمردم جواب خدا را چه میدادم. اما من دارم فکر میکنم تصویر دنیایی که منتظریاش شبیه هاشمی رفسنجانی باشد چقدر دل به هم زنتر و ناامیدکنندهتر از چیزی که الان هست میشد.
پاسخحذفراستش چيزكي نوشته بودم. ولي امروز كه از قم بازگشتم ديدم متني كه نوشته ام واقعا كفاف آنچه را كه ديدم نمي دهد. اين است كه با روحيه ي مذهبيم فقط توانستم اين پاراگراف را نگاه دارم:اما به هرحال انتخاب كرد و پاداشش را ديد. تعز من تشاء و تذل من تشاء.... عزيز دل مردماني شد كه قرنها پس از وعده ي علي بن ابيطالب بالاخره مردي را يافتند كه رياست را -جز به خاطر زنده داشتن حقي- از عطسه ي بزي كم ارزش تر ببيند. عجبا آن كه حرمتش را به ناداني كودكي نگاه نمي داشتيم آخر كار آبروي ما خريد به آن شكوه برخاستن از منصب و صداي اعتراضي كه ما را خبر داد هنوز اين زمين؛ اين شير تنها مي تواند جهان را متحير و مفتون كند.پ.ن.) يك سوالي هم از حضرات بانوان داشتم كه بلكه همينجا پاسخ دهند:من امروز ابتدا بي علاقه و بعدا با دقت و بلكه كنجكاوي توجه كردم كه بيش از 90 درصد بانوان حاضر در مراسم تشييع؛ پوشش چادر داشتند. نمي دانم اين نشانه ي چيست. اين كه خانمهايي كه در تظاهرات تهران مي ديديم اينجا حضور نداشته اند يا اين كه اين بانوان در اين مراسم خاص استثنائا چادر پوشيده بودند.
پاسخحذف