۲۱ فروردین ۱۳۸۹

شاید رفته بودیم شنا کنیم

الان، نصف شبی که دارم باز مرور می‌کنم شک ندارم که اول قرار بود برویم استخر. بعد که افتادیم توی اتوبان همت شرق که برویم استخر، میثم گفت کار که نداریم، ببینیم ته‌اش به کجا می‌رسد. حالا می‌گوید از اول قرار بود برویم ببینیم ته همت به کجا می‌رسد بعد که تا خروجی اتوبان بابایی رسیدیم تو گفتی این همان راهی است که می‌خورد به جاده هراز. یعنی من گفتم این همان راه هراز است و کار که نداریم برویم تا آمل شب بر می‌گردیم. دروغ نمی‌گوید. حرف‌اش بود که یک وقتی برویم ببینیم ته همت به کجا می‌رسد. همانطور که حرف‌اش بود یک تابستانی برویم شهریار انگور بخریم. خب اگر هر چه حرف‌اش بود را می‌کردیم و رفته بودیم شهریار که الان شراب‌مان چهار ساله بود. دروغ نمی‌گوید. حرف‌اش بود ببینیم ته همت به کجا می‌خورد اما آن روز قرار بود برویم استخر.


دیشب یادش آوردم «که لب رودخانه داشتی شاخه می‌شکستی برای آتش، همان اوائل.. که دختره پیاده شد رفت لب جاده تو هم هنوز داشتی با این شاخه باریک‌‌ها ور می‌رفتی. خم که شدی من زدم زیر خنده. بند هم نمی‌آمد. تو گفتی چـِت کردی. گفتم تو نکردی؟ گفتی چرا اما نه قد تو. به خاطر خنده‌م که نمی‌توانستم تمام‌اش کنم گفتی بیشتر چت کردی. "نامرد" هم ته‌اش گفتی که خودتی. من حال کل کل نداشتم گفتم به تخمم. می‌خواستی تو هم بکنی. گفتی بیشتر چت کردی چون دوبرابر من کام گرفتی. یعنی من دو برابر تو کام گرفتم. گفتم سه تا ـ دو تا کام گرفتیم. سه تا دو تا با ریاضیات چتی تو می‌شود دو برابر؟ گفتی حالا چت که هستم اما نه قد تو. همان وقت هم می‌دانستی چتی، تازه هنوز داشتی با شاخه باریک‌‌ها ور می‌رفتی و به آتش زدن باغ یارو نرسیده بودی که معلوم بود چتی. گفتم خودت گفتی حالا که دارم رانندگی می‌کنم.. یعنی چون من دارم رانندگی می‌کنم و نمی‌توانم درست حبس کنم سه تا ـ دو تا بگیریم.. تازه تو روشن‌اش کردی. یعنی دو تا کام اول را هم تو گرفتی.. وگرنه باغ یارو را آتش نمی‌زدی. نامرد هم خودتی چون یادم است ته‌اش "نامرد" هم گفتی.»
گفت «این چه ربطی داشت به آن بحث چتی دو برابر و اینها؟» میثم دیشب داشت می‌گفت اینها چه ربطی به استخر داشت. «ما داشتیم می‌رفتیم ببینیم ته همت به کجا می‌رسد.»
گفتم «همان خنده‌ای که نمی‌توانستم جمع‌اش کنم.. نشان به آن نشان که تو کنار رودخانه داشتی با زانو شاخه باریک‌‌ها را می‌شکستی. هنوز به شاخه کلفت‌ها و بعد تنه‌ی درخت‌های باغ یارو نرسیده بودی. خم که شدی لبه‌ی مایویی که برای استخر پوشیده بودی از زیر شلوارت زد بیرون. من آن پشت زیر درخت باغ یارو دراز کشیده بودم نگاهت می‌کردم. مایویی که زیر شلوار پوشیده بودی یادم آورد که قرار بود استخر باشیم الان. به جاش من زیر درخت بودم تو هم داشتی برای آتش هیزم می‌شکستی.»
گفت «اگر دلیل‌ات فقط مایو من است که من هر وقت شرت‌‌های تمیزم تمام می‌شود مایو می‌پوشم. که اصلا معلوم نیست آن روز واقعا مایو پوشیده بودم یا تو روی چت‌بازی فکر کردی به جای شورت مایو پوشیده‌ام.. اینکه دلیل نیست. اصلا اگر قرار بود برویم استخر پس مایو تو کجا بود؟»
گفتم «پشت ماشین. توی صندوق عقب با عینک شنام. همیشه همانجاست.»
گفت «پس این هم ملاک نیست. همیشه همانجاست. برای استخر بر نداشته بودی پس. قرار بود برویم ببینیم ته همت به کجا می‌رسد که دم خروجی اتوبان بابایی گفتی این همان راهی است که به جاده هراز می‌خورد.»
حوصله‌م سر رفت. گفتم «قبول.. تو راست می‌گویی. اصلا بار و بندیل‌مان را از یک هفته قبل بستیم، فلاسک هم برداشتیم برویم آمل اگر اینطوری حال می‌کنی. قبول. بی‌خیال.»
گفت «اگر بی‌خیال که پس بی‌خیال. ولی من نگفتم..»
که گفتم «بی‌خیال»
بعد تا خیلی‌وقت حرف نزدیم و تلویزیون نگاه کردیم تا من گفتم «این دو ساعت پیش جوش آمد. برو دم کن من می‌ریزم.»
همانجا که توی مبل حل شده بود گفت «چایی خشک کجاست؟»
گفتم برو آشپزخانه می‌بینی، تاحالا اینجا چایی دم نکردی؟ ...من دم کنم تو بریزی؟»
گفت «نه. دم می‌کنم.» که رفت توالت. من داشتم با کانال‌های موزیک ور می‌رفتم. از توالت که بیرون آمد گفتم «خودم را نمی‌فهمم.. با اینکه برای مردهای جوانی که ریش دارند احترام قائلم اما ریش این خواننده‌ها.. این رپرها جزوش نیست. یعنی ریش سوسولی هر چقدر آنکادر نکرده و بدون نظم هم باشد باز مشمول احترام من نمی‌شود.»
که باز آمد جاسنگین نشست و گفت «خب.. اینکه.. شاید چون ریش اینها از سر کول مسلکی است حال نمی‌کنی.»
گفتم «آها.. آره.. انگار ایدئولوژیک است.»
گفت «چی؟»
گفتم «ریش‌شان. عین ریش رَپرها و آخوندها.. درست‌اش این بود که باید می‌گفتم برای ریش مردهای جوانی که از سر حواس‌پرتی و نه اعتقادی چیزی ریش‌شان را نمی‌تراشند احترام قائلم.»
گفت «خب.. شاید.. چایی چی شد؟ من توالت بودم رفتی دم کنی؟»
گفتم «نه.. آهان.. نه.. یعنی این آخری هم که گفتم ریش‌شان از سر حواس پرتی است.. اینهم تبصره دارد. یعنی نه با ریش عملی‌های جوب‌خواب یا ریش این عشاق شکست‌خورده‌.. آهان.. ریش این نجارها و بناها و کلاً کارگرهایی هم که مناسبتی اصلاح می‌کنند هم نه.. برای عروسی برادرزاده‌ی زن‌شان مثلا.. برای ریش این جماعت هم احترامی حس نمی‌کنم.. ببین.. حتی اگر بخواهم خیلی دقیق بگویم با ریشی که سوبژکتیو باشد حال می‌کنم، با اینکه به منظورم نزدیک‌تر است باز حرفم متناقض می‌شود. باز عین منظورم نیست. چطور بگویم.. گفتم که خودم هم دقیق نمی‌فهمم. فقط یک وقت‌هایی بعد از چند روز که یکهو چشمم به آینه می‌افتد می‌گویم "اِ.. اینا چیه روی صورتم؟". برای این نوع ریش داشتن و نه ریش گذاشتن احترام قائلم. اوکی؟»... هیچ صدایی نیامد. بعد یک صدایی شبیه سوت آمد چون سعی می کرد  سوت بزند. گفتم «فکر کنم آب‌اش تمام شده. باید دوباره آب بریزی تا نسوخته. اگر بلند نمی‌شوی من دم می‌کنم تو بریز..»
که باز گفت «نه» و اینبار واقعاً بلند شد.


امروز صبح باز یک چیزی از آن سفر یادم آمد که نشان می‌داد ما اول داشتیم می‌رفتیم استخر بعد تصمیم گرفتیم تا ته اتوبان همت برویم و باقی قضایا. به میثم تلفن زدم اما گوشی را بر نداشت. ظهری دیدم‌اش. گفتم «از ماشین که پیاده شدی کنار رودخانه.. بعد که دختره رفت لب جاده و ما رفتیم آتش درست کنیم.. تو نگفتی "مثل شنا بود"؟ که من گفتم این هم برنامه‌ی استخر امروزت؟»
گفت «از خودت درآوردی.» باز زیر بار نرفت. تا اینجا که گفته بود «مثل شنا بود» را قبول داشت.
گفت «به خاطر اینکه مثل شنا کردن بود.. تو که داشتی رانندگی می‌کردی، من سیگاری‌ها را بار ‌زدم. می‌دانم چی کشیدیم.. خیلی علف داشت. کلاً علف ریختم و قاطی‌اش چند تا پر توتون..» توی چشم هم ورد قدیمی مراسم توتون ریختن قاطی علف را به یاد آوردیم و با هم گفتیم «محض تبرک» و یکمی خندیدیم. بعد که خنده‌مان تمام شد گفتم «چون خیلی چت شده بودی فکر می‌کردی دختره استخر است؟ خب پس چرا فکر نکردی دریاست؟ من می‌گویم چرا: چون اول داشتیم می‌رفتیم استخر بعد رفتیم همت را کشف کنیم.»
گفت «من کی گفتم استخر؟ گفتم مثل شنا بود.»
گفتم «اما بعد از اینکه کارت با دختره تمام شد من گفتم: پس این هم برنامه‌ی استخر امروزت، وقتی تو گفتی مثل شنا بود.». که زیر بار این یکی نرفت.
گفت «از خودت درآوردی.. توی این هشت سال نصف این خاطره را..»
گفتم «هوی! تجربه!.. خاطره نبود. دو ـ سه سال پیش توافق کردیم که تجربه بود. وسط دعوا نرخ تعیین نکن هی باز خاطره خاطره می‌کنی..»
گفت «حالا خاطره.. تجربه.. هرچی.. نصف‌اش را توی این هشت سال از خودت ساختی. الکی من هم کوتاه می‌آیم هی.. اصلا بی‌خود قبول کردم که من باغ یارو را آتش زدم.. یکی دو تا درخت کوچک.. نهال.. چندتا نهال کندیم وقتی آتش پا گرفت که یادم نیست من کندم یا تو.. می‌گویی من؟ خب.. من کندم. شلوغ می‌کنی چرا؟ ..باغ را دیشب از کجا درآوردی؟»
گفتم «باغ یارو به درک.. ترتیب‌اش را یاد گرفته‌ام. الان باز می‌خواهی بحث دختره را راه بیاندازی که "واخ.. اخلاقی بود یا نه؟" که از زیر اینکه اول قرار بود برویم استخر یا ته همت فرار کنی.. پنج ـ شش سال پیش.. همان حوالی عروسی مجید.. دقیق شش سال پیش توی عروسی مجید این بحث را تمام کردیم که اخلاقی بود چون دختره وسط بیابان.. بیست کیلومتری دماوند سوار شد و توی پنج دقیقه‌ی اول هم بهش گفتیم که اگر خواست که خواست.. نخواست هم پیاده‌اش می‌کنیم. که خودش گفت قبول. تک بیاوریم.. پیشنهاد خودش بود که با دست تک بیاوریم.. که به تو افتاد و نوش جانت. اگر خودش تک می‌آورد تا آمل همینجوری می‌رساندیمش.. راضی بود. پس چرا رفت؟ به ما چه؟ بیرون‌اش که نکردیم؟ به زور که نکردیم؟.. اینها را ول کن. تمامش کردیم. الان اینجاییم: بعد از اینکه باغ یارو را آتش زدی و فرار کردیم سمت تهران من نگفتم اگر تا دو ساعت دیگر برسیم می‌توانیم سانس چهار استخر را برویم؟ که تو گفتی هنوز اندازه‌ی نصف سیگاری داریم. گفتم پس حرام‌اش نکنیم برگردیم خانه تا این نپریده؟»
گفت «جدی جدی هشت سال؟ چی کار می‌کردیم توی این هشت سال پس ما؟»
گفتم «جواب من را بده.. پس اگر قرار بود فقط برویم همت چرا گفتم اگر تا دو ساعت دیگر برسیم تهران به سانس چهارش می‌رسیم؟ ها؟»
گفت «توی راه برگشت اصلا حرف نزدیم. کی حرف زدی؟ یک‌بند با آن مزخرف چی بود می‌خواند.. مقامی خراسانی.. چی بود؟ که یارو پیرمرده از صداش می‌شد دو کیلو شیره‌ی تریاک گرفت، فاز گرفته بودیم نعره می‌زدیم.. یادت نیست.»
گفتم «خیلی خب.. درک... اصلا تو راست می‌گویی. بی‌خیال.»
گفت «اگر بی‌خیال که پس بی‌خیال.» بعد دوباره خیلی‌وقت حرف نزدیم. تا نزدیکای غروب تلویزیون دیدیم و بعد گفت «تو آب بریز جوش بیاید.. من دم می‌کنم.»

۱۱ نظر:

  1. احترام به ریشی که داشتن اش از سر تعهد به هیچی نیست، حتی بی حالی...

    پاسخحذف
  2. ببین این که من رفتم تو اتاق واست بالش بیارم بعد موقع بیرون اومدن چراغو روشن کردم نه اینکه حواسم نبوده یا از رو چتی بوده می دونی همینجوری حال کردم وقتی میام بیرون روشنش کنم، الانم که دارم توضیح میدم نه اینکه چیز مهمی باشه ولی اینکه تو چی فکر می کنی مهمه می دونی پس باید توضیح بدم باید همه چیز روشن شه، بالشِ من کو؟...

    پاسخحذف
  3. نان به هم قرض دادن محسوب نشود این که نوشته ای یک داستان درجه یک است. و چند لحظه ی درخشان دارد که نمی شود راحت ازش گذشت. یکی آنجا که طرف می گوید "جدی جدی هشت سال..." و خواننده همراه با شخصیت ها یکه می خورد از هشت سالی که معلوم نیست اینها چه کرده اند. فقط می تواند غم و حسرت و بی معنایی همزمان اینگونه زندگی کردن را از ÷س روایتی که طرف دارد تعریف می کند حدس بزند. جهان ادمهایی را ساخته ای که از بس بی معنا زندگی کرده اند که مجب.رند با روایت کردن مجدد و حک و اصلاح های وسواسی یک معنایی بدهند به گذر زمانشان. و اخر داستان هم به همان بی معنایی است و با یک بحث دیگر درباره ی دم کردن چایی که می تواند اغاز یک داستان دیگر باشد به پایان می رسد. در کل یا من خیلی حساس شده ام یا این بهترین داستانی است که تو نوشته ای.

    پاسخحذف
  4. مکابیز حق کلام را گفت. داستان های لئون را که می خوانم هر بار می گویم: این بهترین است. چون الحق بهترین است. برمی گردم به آرشیوی که سالهاست می خوانمش. یک گنجینه. لئون باید برای این مجموعه فکری بردارد(همینطور مکابیز که همچنان بعنوان یک دوست قدیمی نوشته هایش را می خوانم و لذت می برم و خوشحالم که «بند تمبلی اش» کمی مشمول بازنگری شده است.)اما دیگر ستاره دادنی در کار نیست؟ شما به خودتان ستاره ندهید کی می دهد؟ این روزها حق گرفتن توی دست های خود شماست. از مکابیز می خواهم به پاس دوستی دیرین و به سیاق سابق ستاره بدهد به داستان ها. مفتاحش هم همین داستان لئون.

    پاسخحذف
  5. همه می دانند

    همه می دانند
    که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
    باغ را دیدیم
    و از آن شاخه بازیگر دور از دست
    سیب را چیدیم

    پاسخحذف
  6. Baby, let's get married
    We've been alone too long
    Let's be alone together
    Let's see if we're that strong
    Let's do something crazy
    Something absolutely wrong
    While we're waiting
    For the miracle to come

    cohen e anne

    پاسخحذف
  7. این قسمت ریشو خیلی خوب اومدی. من از ریش گذاشتن خیلی بدم میاد اما نمیدونم چرا همیشه ریش دارم. هیجوقت ریش نمیذارم ها ولی همیشه دارم...

    پاسخحذف
  8. emshab 3vomin bare ke mikhonamesh.shoma binaziri

    پاسخحذف
  9. سلام لئون. مکابيز الان کجا مينويسه؟ وبلاگش فيلتره

    پاسخحذف
  10. همگي چتين هههههه

    پاسخحذف