خدمت رفیق ناشناس
قصد داشتم مفصل و دقیق درباره کامنت و ایرادات مورد نظر شما (که فکر من را هم مشغول کرده) توضیح بدهم که متاسفانه الان تمرکز لازم برای این کار را ندارم. پس به رفع بعضی ابهامات قناعت می کنم.
اول اینکه نقد مبارزهی مسلحانه را صرفا به نقد و رد شخصیت چند چریک تقلیل ندادهام. نقد من نه به چریکها که به مبارزهی مسلحانه است. مشکل را در خود ِ بازی میبینم، نه بازیکنان. این بازی اسلحه دستگرفتن از سر ناامیدی و یأس یا به قصد تغییر است که از باسوادترین و مومنترین آدمهای دورانشان گاهی توی کتاب های تاریخ "مشنگ" یا "جانی" می سازد.
به عنوان نمونه از مشنگ بازی چریک های فدایی می توانم جواب شان را به کتاب انقلاب (شورش) شعاعیان یادآوری کنم. اینکه برای نقد کتابی که در ضدیت با مارکسیسم-لنینیسم نوشته شده از شخص لنین نقل قول میآورند و برای رد کردن چنین کتابی آن را مغایر با اندیشههای لنین میدانند، خب احمقانه است دیگر.
یا در مورد مجاهدین، ماجرای شکنجه ی آن جوان در اردوگاه الفتح بغداد توسط محسن فاضل که منجر به کشته شدنش شد مسلماً جنایت بود.
اما با وجود مثال های زیادی که به جنایت و حماقت چریک ها گواهی می دهد من چریک ها را مقصر این جنایت ها و حماقت ها نمی دانم. بازی ای که آنها واردش شده بودند این جنایات و حماقت ها را اقتضا می کرد. به مثال های بالا برگردیم:
من چطور می توانم حمید اشرف و علی اکبر جعفری را به خاطر حماقتشان در فکت آوردن از لنین برای کتابی در ضدیت با اندیشه های لنین شماتت کنم؟ رفتار آنها حتی امروز هم برای من قابل درک است. یعنی وقتی میخوانم که مصطفی شعاعیان دنبال حمید اشرف و علی اکبر جعفری راه افتاده و گیر داده که باید به کتاب من جواب بدهید به اشرف و جعفری حق می دهم که با آنهمه گرفتاری شعاعیان را قال بگذارند. دارم میگویم حمید اشرف که هر لحظه در خطر کشته شدن بوده، هر لحظه اضطراب لو رفتن خانههای تیمی یا باز شدن زبان چریکهای دستگیر شده زیر شکنجهی ساواک را تحمل میکرده، در عین حال درگیر طرح و عملیات گروههای مختلف تحت فرماندهیاش بوده و الخ، حق داشته شعاعیان را که دنبالش راه افتاده بوده که الی و لابد باید برای کتاب تئوریک من (انقلاب) پاسخی بنویسی را به هر نحو ممکن از سر خودش باز کند، حتی با وعده های خنده دار.
در مورد جنایت فاضل هم به همین ترتیب. درک میکنم چرا محسن فاضل آن جوان بیگناه را در اردوگاه الفتح بغداد زیر شکنجه به قتل رسانده. تخیل کنید چریکی که از ضربهی شهرویر 50 جان سالم به در برده و از کشور خارج شده و تجربهی وحشتناکی از خیانت و جاسوسی دارد به فردی مشکوک شود و به دلیل اهمال در فرستادن اطلاعات فرد مشکوک از تهران، ظن او تقویت شود. طبیعی است که این چریک برای حفاظت از جان صدها نفر از همرزمانش به هر کاری دست بزند، حتی شکنجه و قتل.
می بینید؟ بر خلاف آنچه چریک های قدیمی به امثال من و نسل ما نسبت می دهند، ما می توانیم موقعیت چریک ها را تخیل و درک کنیم. در این بازی هر جنایت و حماقتی قابل درک است و بازیکنان بیتقصیرند. اما دلیلی ندارد این بازی را که از مومن ترین آدمهای آن نسل گاهی مشنگ و جانی ساخته بود را تقبیح نکنیم و حق داریم از تکرار آن بازی کثیف و از پیش باخته بترسیم.
در مقابل، استدلالی که من هم دلم میخواهد باور کنم میتواند این باشد که به دلیل تجربهی تاریخی سازمانهای چریکی در ایران و تغییر گفتمان مسلط در جهان، امروز ما از خطر ورود به این بازی و ناچاراً قبول قواعدش مصون شدهایم. این دل خوش کنک خوبی است اما تا جایی که من خوانده و دیدهام غالباً در شرایط مشابه تاریخی اشتباهات مشابهی را مرتکب شدهایم. چرا این بار نکنیم. همان یأس و ناامیدی بعد از کودتا را داریم و با همان وحشیگری حکومتی ـ گاهی وقیحتر ـ مواجهیم. پس به گمان من خطر رفتن به سمت مبارزات مسلحانه جدی است. اما این مبارزه به مراتب پر خطرتر و ویرانگرتر از مبارزات چریکهای قبلی است چون پهلوی دههی 40 شناخت و آمادگی مقابله با این مبارزات را نداشت و تا مدتها دستپاچه اقدام میکرد (نگاه کنید به روند تشکیل کمیتهی مشترک ضد خرابکاری) و تا آخرین روزهای حیاتش هم نفهمید از کدام جهت ضربه میخورد. اما حکومت فعلی با شناخت کامل از تمام جریانات، نه تنها آماده و منتظر شروع مبارزات مسلحانه است بلکه علناً مشوق خروج نیروها و گروها از فاز سیاسی و ورود به فاز مسلحانه است. چون همانقدر که ج.ا در فاز سیاسی کندذهن است، عمل نظامی زبانی است که خوب میفهمد و آمادگی پاسخگویی فصیح به آن زبان را دارد. در صورتی که این اتفاق بیافتد دیگر فقط چند جوان مسلح نیستند که کشته میشوند. آنوقت هرچه در این سی سال و به خصوص هر چه در این یک سال بعد از انتخابات رشته بودیم پنبه میشود.
ما نباید قدرت و نفوذ دستگاه تبلیغاتی ج.ا را دست کم بگیریم. آنها در ماجرای خونین عاشورای تهران نشان دادند که میتوانند روی نیروهای میانه و سمپات های جنبش سبز با یکسری تکنیک تبلیغاتی نخ نما "هنوز" تاثیرگذار باشند.
به گمان من نقطهی قوت این جنبش در خواستههای معقول و شرافتمندانهاش است، و اساساً همین شرافت و تعقل است که ج.ا را گیج کرده. اینکه میلیونها نفر از مردم ِ تا پیش از این عقیم انگاشته شده توسط ج.ا یکجا و بر سر یک مرز تمام قد و تا پای مرگ ایستادگی میکنند: مرز تاثیرگذاری ـ هر چند اندک ـ بر سرنوشتشان. به گمان من هیچ کس با هرانگیزه و استدلالی حق ندارد این قدرت را از مردم بگیرد. میپرسید اگر شد آنچه نباید بشود چه؟ جواب من این است که از الان هشدار می دهم تا اگر شد با وجدان آسوده محکوم کنم.
اما نکتهی دیگر متن شما در مورد آگاهی بود. اولاً دور باد از من که از دامن مفهوم کلی و پدرمنشانه و ابطالناپذری مثل "آگاه کردن مردم" آویزان شوم. مردم خود ِ ما هستیم و آگاه سازی فقط "حرف" نیست. یادمان نرود خون مردم شریفی که مظلومانه در خیابانهای تهران ریخته شد از محمد نوری زاد که تا پیش از این یکی از ابزارآلات حقیر دستگاه ج.ا بود، قهرمانی اینچنین ساخت. بعد از وحشی گری ج.ا من تغییر و آگاه شدن را نه فقط در خودم و آدمهای اطرافم که در انزوا و کرختی فقط روز را با کمک سیگار و صکث و کتاب به سمت شب هل میدادیم مشاهده کردم، بلکه این آگاهی در متعصب ترین و وفادارترین آدم های ج.ا هم نمود پیدا کرد. معجزه ای اتفاق افتاد. چشم ها و گوش های طرفداران چشم و گوش بسته ی ج.ا ناگهان باز شد. برای ج.ا طرفداری باقی نماند جز تعدادی جیرهخوار و لژیونر که مسئولان حکومتی را برای شنیدن صدای تشویق آنها به راههای دوری کشاند، گاهی خارج از مرزهای ایران. این کار ِ حرف نبود و نخواهد بود.
قبول دارم گاهی اوقات سرخورده و ناامید هم می شویم. آدمیم با هزار غدهی عجیب و غریب که هر کدام ترشحات عجیب و غریب خودشان را دارند. طبیعی است که احوالاتمان نوسان داشته باشد. اما جا برای امیدواری هم کم نیست. کافی است فراموش نکنیم که سی سال پیش در بین روشنفکر ترین آدمهای پایتخت انگشت شمار بودند کسانی که فرق یک نظام تماماً دموکراتیک را با جمهوری با پسوند اسلامی بفهمند. امروز در دورافتاده ترین روستاها انگشت شمارند کسانی که به این اگاهی نرسیده باشند. سی سال نفس گیر و تجربه های تلخی باعث این آگاهی شد. اما کار کرد.
وقتی می بینیم این سیستم کار میکند و ما را بلحاظ آگاهی های سیاسی و اجتماعی در جایگاه بسیار بالاتری از مردم منطقه (که پیشروترینشان در آستانهی تجربهی انقلاب اسلامی سی سال پیش ما قرار دارند و اگر فشار آمریکا برای سرکوب جریانات قدرتمند اسلامی ـ بخصوص در مصر و ترکیه ـ نبود آرزوی انقلاب اسلامی را تابحال صدباره محقق کرده بودند) و حتی در بین به ظاهر متمدنترین مردم جهان (معتقدم تجربهی تظاهرات سکوت هفت تیر تا انقلاب، در هیچ کجای جهان از جمله فرانسه امکان وقوع ندارد.) قرار می دهد دیگر جا برای اطوار ناامیدی نیست. شخصا اگر خیلی ناامید شوم ترجیح می دهم خودکشی کنم تا اینکه اسلحه دست بگیرم و با مشروعیت دادن به جنایات ج.ا خللی در روند کند اما موثر و ملموس "آگاه شدن" ایجاد کنم .
مرتبط: همنوایی با نصیحت پیرمردانه: چریک نشوید
قصد داشتم مفصل و دقیق درباره کامنت و ایرادات مورد نظر شما (که فکر من را هم مشغول کرده) توضیح بدهم که متاسفانه الان تمرکز لازم برای این کار را ندارم. پس به رفع بعضی ابهامات قناعت می کنم.
اول اینکه نقد مبارزهی مسلحانه را صرفا به نقد و رد شخصیت چند چریک تقلیل ندادهام. نقد من نه به چریکها که به مبارزهی مسلحانه است. مشکل را در خود ِ بازی میبینم، نه بازیکنان. این بازی اسلحه دستگرفتن از سر ناامیدی و یأس یا به قصد تغییر است که از باسوادترین و مومنترین آدمهای دورانشان گاهی توی کتاب های تاریخ "مشنگ" یا "جانی" می سازد.
به عنوان نمونه از مشنگ بازی چریک های فدایی می توانم جواب شان را به کتاب انقلاب (شورش) شعاعیان یادآوری کنم. اینکه برای نقد کتابی که در ضدیت با مارکسیسم-لنینیسم نوشته شده از شخص لنین نقل قول میآورند و برای رد کردن چنین کتابی آن را مغایر با اندیشههای لنین میدانند، خب احمقانه است دیگر.
یا در مورد مجاهدین، ماجرای شکنجه ی آن جوان در اردوگاه الفتح بغداد توسط محسن فاضل که منجر به کشته شدنش شد مسلماً جنایت بود.
اما با وجود مثال های زیادی که به جنایت و حماقت چریک ها گواهی می دهد من چریک ها را مقصر این جنایت ها و حماقت ها نمی دانم. بازی ای که آنها واردش شده بودند این جنایات و حماقت ها را اقتضا می کرد. به مثال های بالا برگردیم:
من چطور می توانم حمید اشرف و علی اکبر جعفری را به خاطر حماقتشان در فکت آوردن از لنین برای کتابی در ضدیت با اندیشه های لنین شماتت کنم؟ رفتار آنها حتی امروز هم برای من قابل درک است. یعنی وقتی میخوانم که مصطفی شعاعیان دنبال حمید اشرف و علی اکبر جعفری راه افتاده و گیر داده که باید به کتاب من جواب بدهید به اشرف و جعفری حق می دهم که با آنهمه گرفتاری شعاعیان را قال بگذارند. دارم میگویم حمید اشرف که هر لحظه در خطر کشته شدن بوده، هر لحظه اضطراب لو رفتن خانههای تیمی یا باز شدن زبان چریکهای دستگیر شده زیر شکنجهی ساواک را تحمل میکرده، در عین حال درگیر طرح و عملیات گروههای مختلف تحت فرماندهیاش بوده و الخ، حق داشته شعاعیان را که دنبالش راه افتاده بوده که الی و لابد باید برای کتاب تئوریک من (انقلاب) پاسخی بنویسی را به هر نحو ممکن از سر خودش باز کند، حتی با وعده های خنده دار.
در مورد جنایت فاضل هم به همین ترتیب. درک میکنم چرا محسن فاضل آن جوان بیگناه را در اردوگاه الفتح بغداد زیر شکنجه به قتل رسانده. تخیل کنید چریکی که از ضربهی شهرویر 50 جان سالم به در برده و از کشور خارج شده و تجربهی وحشتناکی از خیانت و جاسوسی دارد به فردی مشکوک شود و به دلیل اهمال در فرستادن اطلاعات فرد مشکوک از تهران، ظن او تقویت شود. طبیعی است که این چریک برای حفاظت از جان صدها نفر از همرزمانش به هر کاری دست بزند، حتی شکنجه و قتل.
می بینید؟ بر خلاف آنچه چریک های قدیمی به امثال من و نسل ما نسبت می دهند، ما می توانیم موقعیت چریک ها را تخیل و درک کنیم. در این بازی هر جنایت و حماقتی قابل درک است و بازیکنان بیتقصیرند. اما دلیلی ندارد این بازی را که از مومن ترین آدمهای آن نسل گاهی مشنگ و جانی ساخته بود را تقبیح نکنیم و حق داریم از تکرار آن بازی کثیف و از پیش باخته بترسیم.
در مقابل، استدلالی که من هم دلم میخواهد باور کنم میتواند این باشد که به دلیل تجربهی تاریخی سازمانهای چریکی در ایران و تغییر گفتمان مسلط در جهان، امروز ما از خطر ورود به این بازی و ناچاراً قبول قواعدش مصون شدهایم. این دل خوش کنک خوبی است اما تا جایی که من خوانده و دیدهام غالباً در شرایط مشابه تاریخی اشتباهات مشابهی را مرتکب شدهایم. چرا این بار نکنیم. همان یأس و ناامیدی بعد از کودتا را داریم و با همان وحشیگری حکومتی ـ گاهی وقیحتر ـ مواجهیم. پس به گمان من خطر رفتن به سمت مبارزات مسلحانه جدی است. اما این مبارزه به مراتب پر خطرتر و ویرانگرتر از مبارزات چریکهای قبلی است چون پهلوی دههی 40 شناخت و آمادگی مقابله با این مبارزات را نداشت و تا مدتها دستپاچه اقدام میکرد (نگاه کنید به روند تشکیل کمیتهی مشترک ضد خرابکاری) و تا آخرین روزهای حیاتش هم نفهمید از کدام جهت ضربه میخورد. اما حکومت فعلی با شناخت کامل از تمام جریانات، نه تنها آماده و منتظر شروع مبارزات مسلحانه است بلکه علناً مشوق خروج نیروها و گروها از فاز سیاسی و ورود به فاز مسلحانه است. چون همانقدر که ج.ا در فاز سیاسی کندذهن است، عمل نظامی زبانی است که خوب میفهمد و آمادگی پاسخگویی فصیح به آن زبان را دارد. در صورتی که این اتفاق بیافتد دیگر فقط چند جوان مسلح نیستند که کشته میشوند. آنوقت هرچه در این سی سال و به خصوص هر چه در این یک سال بعد از انتخابات رشته بودیم پنبه میشود.
ما نباید قدرت و نفوذ دستگاه تبلیغاتی ج.ا را دست کم بگیریم. آنها در ماجرای خونین عاشورای تهران نشان دادند که میتوانند روی نیروهای میانه و سمپات های جنبش سبز با یکسری تکنیک تبلیغاتی نخ نما "هنوز" تاثیرگذار باشند.
به گمان من نقطهی قوت این جنبش در خواستههای معقول و شرافتمندانهاش است، و اساساً همین شرافت و تعقل است که ج.ا را گیج کرده. اینکه میلیونها نفر از مردم ِ تا پیش از این عقیم انگاشته شده توسط ج.ا یکجا و بر سر یک مرز تمام قد و تا پای مرگ ایستادگی میکنند: مرز تاثیرگذاری ـ هر چند اندک ـ بر سرنوشتشان. به گمان من هیچ کس با هرانگیزه و استدلالی حق ندارد این قدرت را از مردم بگیرد. میپرسید اگر شد آنچه نباید بشود چه؟ جواب من این است که از الان هشدار می دهم تا اگر شد با وجدان آسوده محکوم کنم.
اما نکتهی دیگر متن شما در مورد آگاهی بود. اولاً دور باد از من که از دامن مفهوم کلی و پدرمنشانه و ابطالناپذری مثل "آگاه کردن مردم" آویزان شوم. مردم خود ِ ما هستیم و آگاه سازی فقط "حرف" نیست. یادمان نرود خون مردم شریفی که مظلومانه در خیابانهای تهران ریخته شد از محمد نوری زاد که تا پیش از این یکی از ابزارآلات حقیر دستگاه ج.ا بود، قهرمانی اینچنین ساخت. بعد از وحشی گری ج.ا من تغییر و آگاه شدن را نه فقط در خودم و آدمهای اطرافم که در انزوا و کرختی فقط روز را با کمک سیگار و صکث و کتاب به سمت شب هل میدادیم مشاهده کردم، بلکه این آگاهی در متعصب ترین و وفادارترین آدم های ج.ا هم نمود پیدا کرد. معجزه ای اتفاق افتاد. چشم ها و گوش های طرفداران چشم و گوش بسته ی ج.ا ناگهان باز شد. برای ج.ا طرفداری باقی نماند جز تعدادی جیرهخوار و لژیونر که مسئولان حکومتی را برای شنیدن صدای تشویق آنها به راههای دوری کشاند، گاهی خارج از مرزهای ایران. این کار ِ حرف نبود و نخواهد بود.
قبول دارم گاهی اوقات سرخورده و ناامید هم می شویم. آدمیم با هزار غدهی عجیب و غریب که هر کدام ترشحات عجیب و غریب خودشان را دارند. طبیعی است که احوالاتمان نوسان داشته باشد. اما جا برای امیدواری هم کم نیست. کافی است فراموش نکنیم که سی سال پیش در بین روشنفکر ترین آدمهای پایتخت انگشت شمار بودند کسانی که فرق یک نظام تماماً دموکراتیک را با جمهوری با پسوند اسلامی بفهمند. امروز در دورافتاده ترین روستاها انگشت شمارند کسانی که به این اگاهی نرسیده باشند. سی سال نفس گیر و تجربه های تلخی باعث این آگاهی شد. اما کار کرد.
وقتی می بینیم این سیستم کار میکند و ما را بلحاظ آگاهی های سیاسی و اجتماعی در جایگاه بسیار بالاتری از مردم منطقه (که پیشروترینشان در آستانهی تجربهی انقلاب اسلامی سی سال پیش ما قرار دارند و اگر فشار آمریکا برای سرکوب جریانات قدرتمند اسلامی ـ بخصوص در مصر و ترکیه ـ نبود آرزوی انقلاب اسلامی را تابحال صدباره محقق کرده بودند) و حتی در بین به ظاهر متمدنترین مردم جهان (معتقدم تجربهی تظاهرات سکوت هفت تیر تا انقلاب، در هیچ کجای جهان از جمله فرانسه امکان وقوع ندارد.) قرار می دهد دیگر جا برای اطوار ناامیدی نیست. شخصا اگر خیلی ناامید شوم ترجیح می دهم خودکشی کنم تا اینکه اسلحه دست بگیرم و با مشروعیت دادن به جنایات ج.ا خللی در روند کند اما موثر و ملموس "آگاه شدن" ایجاد کنم .
مرتبط: همنوایی با نصیحت پیرمردانه: چریک نشوید
چه حس گوارای خنکی دارم الان!
پاسخحذفدمات گرم و سرت خوش باد!
عالی عالی عالی
پاسخحذفچه حکمتیه هرچی که از زیر قلم شما بیرون میاد به دل میشینه
لئون گرامی، از این که این بحث را به تعلیق دچار نکرده اید ممنون و قلباً مدیون همیشگی ام، چرا که چنین تکلیفی، حتا اگر در عمل همیشه به شرایط لحظه ای آتی و واکنش های غیرقابل انتظار واگذار شود، بهتر است در ذهن روشن باشد.
پاسخحذفتمام حرف هاتان به دل نشست، همه قبول. حرف شما صدای درست و سهل ممتنعی را به گوش می رساند که بازگفتن اش طبعاً کار ساده ای نیست، ضرورتی هم ندارد.
ولی از آن جا که ترک عادت خلاصه کردن و قابل هضم ساختن برای کسانی که چندان از هوش برخوردار نیستند نه واجب نه حتا مستحب است (!) اجازه بفرمایید استدلال شما را سعی کنم به اندازة یک حب قابل قورت دادن در آورم. برای استفاده ی خودم.
به نظرم تمام حرف این است: اصولاً کار بد فیزیکی انجام دادن روی تن دیگری یک جور زنندگی دهشت آور را در خود حمل می کند. از این گذشته اگر روح را باید شکست باید اول روح را روحی غیرانسان و در واقع ناموجود نامید و چنین نام گذاری و نفی به جز ابلهانه و نازی منشانه نیست. این است که در حرکت مسلحانه یک نقطه ی تلاقی هست، نقطه ای که در آن فرق چریک با فاشیست هم در عمل و هم در ایدئولوژی پشتیبان عمل یکی می شود. مگر نه یک فاشیست هم ته کار که می رسیم یک جور نگاه به گذشته دارد که در آن اوضاع آن چنان که باید بشود نشده است و همه ی آن بحث های جامعه شناسانه-نیم روان کاوانه دربارة هیتلر و نازی ها و غیره؟
بحث ناشناسانی که پیش تر کامنت گذاشته اند - خودم یکی از آن ها - این است، شاید، که بخش فیزیکی قضیه هرچه کثیف و غیرانسانی باشد ممکن است، ممکن است، اتفاق بیافتد. قیمت گرانی پرداخته خواهد شد، قبول. اما همه ی مقاومت هایی که به مبارزة مسلحانه و سیاهکل و شکنجه و مرگ طلبی صرف و حیله های ضعیف انجامیده اند از ابتدا دل شان می خواسته فقط مقاومت باشند.
آن چه هرگز بخشوده نخواهد شد، اما، بخش دوم قضیه است. این که چریک هم باید ته ذهن اش وا ندهد و قطعیت راه حل های نهایی و راحت الحلقومی آرمان های فاشیستی را نپذیرد. تنها فرق میان یک چریک آزادی خواه و یک فاشیست قابل ترحم در این است که یکی یقین را در خود حمل می کند دیگری خودبینی را. یکی همیشه رستگارکردن گذشته را در سلوک به سوی آینده می جوید دیگری آینده را آن قدر نزدیک و دم دست می بیند که فکر می کند فقط کافیست یک تنه بجهد تا برسد، غافل از این که با هر جهش او امام زمان اش زودتر سه قدم دورتر به آینده ای دورتر رفته و ناپدید شده است. این تفاوت باید حفظ شود وگرنه که دیگر هیچ.
این یکی، یعنی به صورت یک فاشیست درآمدن، به تازگی تجربه شده و حتا ویروس اش به صورت اندمیک در زیر پوست جمعی ملت رشد و نمو دارد. شما نمی خواهید دیگر هرگز فراموش شود، می خواهید یک بار برای همیشه ریشه کن شود. حق دارید.
کمینه، - مانوش کا-
سلام مجدد
پاسخحذفاز اين كه زحمت پاسخ به خودتان داديد بسيار ممنونم؛ خير عام رسانديد. من با بسياري از آنچه گفتهايد موافقم. خصوصا با سه پاراگراف آخر. با اين همه به نظرم پاراگراف قبل از اين سه پاراگراف يعني آنجا كه به وجدان آسايي برميگردد به نظرم درست نيست.
ببينيد، من هم با اين كه كسي از سر نااميدي دست به اسلحه ببرد مخالفم، بهعلاوه فكر مي كنم با همه ابر سياهي كه آسمان ما را گرفته، همانطور كه ميگوييد امروز از سي سال پيش بسيار جلوتريم و اين مايه اميدواري است. و من هم فكر ميكنم كه "معجزه" سال گذشته، به تعبير شما، ميتواند مايه اميد سالهاي سال باشد.
اما همه اينها شايد جواب پرسش بنده كه با آين زبان الكن ميخواستم طرح كنم نباشد. مسئله فقط قضاوت اخلاقي درباره خشونت نيست؛ مسئله اين نيست كه الان بگوييم تا فردا بتوانيم با خيال راحت تكرار كنيم.
بگذاريد سوال را با استفاده از روشنگريهاي همين متني كه نوشتهايد تكرار كنم: فرض كنيم كه شما و ميثمي و ديگران اين حرفها را نه در پاييز 1389، كه در فرداي كودتاي 1332 زده بوديد؛ با همه اينها، محكوم كردن فدايي و مجاهد در سالهاي مبارزه مسلحانه با حاكميت شما را در كجاي بازي قرار ميداد؟
يادمان نرود كه مردم آن سالها هم مردم بودند. يادمان نرود كه هنوز هم از ديدن تصاوير تظاهرات كارگري اواخر دهه 20 و اوايل دهه 30 غبطه ميخوريم. يادمان نرود كه همان موقع هم همان مردم براي منطقه خاورميانه نمونه به شمار ميآمدند - آبراهاميان اگر اشتباه نكنم در ايران بين دو انقلاب در مورد اين تاثيرات حرفهايي زده است. با همه اين طراوتها، تيغ سركوب كرد آن چه كه كرد. نميخواهم بگويم كه هميشه هم ميتواند چنين بكند، ميخواهم بگويم كه بالقوه ميتواند يا به قول شما تجربه تاريخي ما نشان ميدهد كه ميتواند؛ ميتواند چون اگر به متافيزيك عجيب و غريبي قايل نباشيم، بايد بپذيريم كه حيات ما سر آخر بسيار شكننده است...
ميگوييد كه آنها كه دست به اسلحه بردند و به شرايط مبارزه مسلحانه تن دادند ازشان جاني و احمق درآمد؟ تصديق ميكنم. اما آيا بايد اين را هم بپذيرم كه در اين مبارزه ساده غير مسلحانهاي كه ما داريم، چنين رذايلي زاييده نميشوند؟ يا بايد بپذيرم كه اگر هم حماقتي برويد، با آن چه در مبارزه مسلحانه ميتواند رخ دهد قابل قياس نخواهد بود؟ واقعا نميدانم كه اين پذيرفتني باشد، و اگر نتوان چنين جوابي داد، آن وقت استدلالي كه آورديد چيزي كم ميآورد.
ميخواهم بپرسم چرا رذايل برآمده از عمل فدايي و مجاهد را ذاتي نوع مبارزه آنها ميبينيد؟ من آدمي را ميشناسم كه اسمش ماندلا است و در پي دست زدن به عمليات خرابكارانه مسلحانه سالها به زندان افتاد و حاضر نبود حق مبارزه قهر آميز در برابر قهر را محكوم كند؛ حتي در زماني كه راهي كه برگزيده بود ديگر راه لزوما قهر اميز نبود. در آخر هم نتيجه مبارزات احتمالا در كوتاه مدت خيلي بهتر از نتيجهاي بود كه ما سي سال پيش به آن رسيديم.
من فكر ميكنم حق با او بود. ما حتي اگر دست به اسلحه نبريم، باز بسيار دشوار است كه بتوانيم كساني كه تصميم ميگيرند براي شكستن خفقان به قهر متقابل، و فقط به قهر متقابل دست بزنند را ذيحق ندانيم؛ چه رسد به اين كه پيشاپيش محكوم شان كنيم.
ما نهايت ميتوانيم استدلال كنيم كه اين راه ميتواند خود مخاطرات ديگري را در برابر ارمان دموكراتيك بگذارد و از آنجا كه حركت مخفي مسلحانه "نوعاً" و بنا بر "تجربه تاريخي" جنبشي سلسله مراتبي "بوده"، چنين خركتي در صورت تكرار همين فرمها ميتواند نتايجي به بار بياورد كه با برابري طلبي، حتي اگر هدف همين حركتها باشد، مغاير از آب درآيد. با اين همه به نظرم از پيش محكوم كردن چيزي كه اصلا رخ نداده، از ترس اين كه رخ دهد و تجربه مشئوم تاريخي را تكرار كند، قدري زياده روي است.
باز هم ممنون از وقتي كه براي پاسخ گذاشتيد و چيزهايي كه ياد داديد. مخلص
ظاهرا نظرم خيلي تابلو ضايع است؛ فكر ميكنم تا بفهمم چرا!
پاسخحذفخيلي مخلص
به ناشناس: شرمنده برادر. این تاخیر را بگذارید به حساب پراکندگی حواس من (که البته مرض جدیدی نیست، اما این چندوقته شدت گرفته). از قضا مسائلی که طرح کردید جای حرف زیاد دارد و هم صحبتی با شما هم که همیشه برایم لذت بخش بوده. انشاالله فردا صبح این کرختی بی پیر را به برف پارسال می سپارم و بحث را ادامه می دهم.
پاسخحذفنه قصد آزار نداشتم؛ بعد از نوشتن بیشتر و بیشتر فکر کردم و این البته به لطف نوشته شماست... فکر کردم و تردید... مخلص
پاسخحذفسلام و پوزش مجدد بابت تاخیر
پاسخحذفوالا دامنه ی مسائلی که بر سرش توافق داریم آنقدر وسیع است که برای پیدا کردن اختلافات باید ذره بین دست گرفت. میشد برای رسیدن به این دقت، متن شما را به چند بند تقسیم کرد و به ترتیب پاسخ داد، که این البته روش من نیست. این روش بیشتر به کار غلبه می خورد تا هم صحبتی.
اما در میانهی متن شما، آنجا که به مبارزات کارگری بعد از شهریور 20 اشاره کرده بودید، مثال بسیار خوبی آوردید برای روشن شدن بحث ــ نمی دانم چرا این مثال به ذهن خودم نرسیده بود.
آن مقطع تاریخی مبارزات کارگری که مورد اشاره شما قرار گرفت مثل یک داستان هجوآمیز است. در یک سو کارگرانی بودند که تحت تعلیمات سازمانهای به ظاهر کارگری (امروز میدانیم: "شورای متحده" تحت نفوذ شدید حزب توده بود)، مترقی ترین نهادهای صنفی را تشکیل دادند، شجاعانه ترین خواسته های صنفی را فریاد زدند، و از ابزارهای اعاده ی حق شان خلاقانه ترین استفاده ها را کردند. خلاصه نمایش حیرت انگیزی از مبارزه ی صنفی به پا کردند که امروز هم به قول شما ما را به وجد می آورد. به عنوان نمونه نگاه کنید قانون کار اول در چه مقطع و تحت چه شرایطی تصویب شد. در آن زمان بناها، کارگران چاپخانه ها، نانواها، کارگران کوره پزخانه ها و... سندیکاهی پرقدرتی داشتند و از سال 25 در پی تصویب قانون کار بودند که نهایتا با محاصره ی مجلس در سال 28 باعث تصویب قانون کاری که متضمن حداقلهایی (که به نسبت آن دوره حتی در سطح جهانی بسیار مترقی بود) شدند.
اما در همین مقطع که ما شاهد این درک متعالی از جانب بخشی از کارگران بودیم، در سمت دیگر عمده ی کارگران تحت بدوی ترین سیستم های بعد از برده داری مشغول کار بودند. نظام بازار کار استاد شاگردی بود. سندیکاها مجلس را وادار به تصویب قانون کار اول کردند اما استادکارها با گردن کلفت این قانون کار را اجرا نمی کردند و کارگران هم اعتراضی نداشتند چون به آگاهی مفهوم "حق" نرسیده بودند.
تصویری که من از آن مقطع مبارزات کارگری میبینم، موجود ناقص الخلقهای با کلهی سنگین و یغور و پاهای نحیف است. طبیعی است باد کودتا که به همچین موجودی بوزد با همان سر گنده به زمین می افتد. که دیدیم، افتاد.
آنچه در سالهای مبارزه ی چریک ها اتفاق افتاد هم از همین جنس بود اما به شکلی دیگر. معلوم نبود چریک ها "جلودار" چه کسانی بودند. می گویند مردم. اما یادمان نرود که در بسیاری مواقع همین مردم خانه های تیمی را لو می دادند و چریک ها را کت بسته به ساواک تحویل می دادند. ماجرای دستگیری آن زن چریک (اسمش یادم نیست. اشرف دهقانی بود به گمانم. همان که برای فرار اسلحه اش را به سمت یک راننده تاکسی نشانه گرفت اما راننده تاکسی به او نزدیک شد و چریک را در معذوریت اخلاقی شلیک قرار داد. چریک به او شلیک نکرد و ترجیح داد خودکشی کند. که نهایتا با قلابی درآمدن همیشگی قرص سیانور کارش به دستگاه شکنجه کشید.) از تلخ ترین خاطرات مبارزات چریکی است که بعد از گذشت این همه سال همچنان زهرش را حفظ کرده.
تصویری که من از مبارزات چریک های بعد از کودتا می بینم شبیه مبارزات کارگری قبل از کودتا (و مبارزات جنبش زنان امروز) است. کله ی گنده، پاهای لاغر. همان موجود ناقص الخلقه. هشداری که در این نوشته ی وبلاگی سعی داشتم بدهم پرهیز از تکرار این قبیل تجربیات تاریخی است. اینکه برای محکم و روی پا ماندن ابتدا احتیاج به "پا" هست و نه فقط مغزی که فرمان روی پا ایستادن بدهد. جنبشی با پاها و مغزی متناسب قطعا خطر کمتری بلحاظ افتادن به دام رذائلی که اشاره شد، احساس می کند.
میفرمایید اگر این موجود ناقص الخلقه ـ به تعبیر من ـ باز متولد شد موضع ات چیست؟ باور کنید سئوال و آزمون اخلاقی بسیار سختی است و یکجورایی به خودم حق می دهم که باز به سراغ همان واکنش هیستریک "هشدار می دهم تا بتوانم محکوم کنم" بروم.
باز هم سلام
پاسخحذفاین اشاره شما به وسعت توافقات مایه اعاده اعتماد به نفس بنده است.
در مورد موجور ناقص الخلقه و استعاره سر و بدن، باید عرض کنم که مشکل دارم: واقعا نمیدانم این سر مال همان بدن باشد، یعنی چنین یوند ارگانیکی وجود داشته باشد یا نه. خیلی وقتها چیزی که یشرو بودن خوانده میشود، یا در مقابل محافظهکار بودن، و از همین قبیل، اصلا جدا کردن حساب از باقی آن «بدنه» بهشمار میرود: خیلی وقتها تلاش برای یافتن جایگاه «سر»، که مستلزم تلقی بدن از بقیه هم هست، اصلا تلاشی است برای یافتن جایگاه «تصمیم»گیر و فرمانده و راهبر بدن - یعنی بقیه. این همان چیزی است که میتواند آفت و گناه مبارزان مسلح هم باشد.
حالا این که چنین سیئهای چه نسبتی با دست به اسلحه بردن مییابد، به نظرم تلقی هر کدام از ما از آن در بالا منعکس است.
ولی چیزی که من میخواهم باز بر آن تاکید کنم این است که نفی پیشاپیش رخدادی که محتمل میدانید/نیم میتواند در لحظه وقوع همه پیوندهای ما با آن را ببرد: تا جایی که به جدا کردن حساب مسئولیت اعمال برمیگردد به نظرم شما خواهان این جدایی هستید؛ اما جایی که به فهم خود آن، و به فهم تاثیری که بر باقی افراد میگذارد به نظرم مایه غبن شما باشد - البته انشاءالله که اصلا از این اتفاقات نمیافتد!
به علاوه وقتی از پیش کسی را محکوم کردید، بعد چظور میخواهید با او سخن بگویید؟ یا شاید فکر میکنیم(د) که چنین سخن گفتنی لازم نخواهد بود؟
شک دارم
مخلص
سلام
پاسخحذفبا توضیحات شما فکر می کنم از تمثیل درستی استفاده نکردم. مشکل این تمثیل قابلیت اشتباه گرفته شدن اش با تمثیل های پزشکی است که دور باد اساساً. به هر حال هدفم از اشاره به موجود ناقص الخلقهای با سر بزرگ و پاهای نحیف، اشاره به موجودی با رشد نامتوازن بود که هر لحظه در خطر انحراف و سرنگونی است، آنطور که دیدیم در مورد دو جنبش مهم معاصر (جنبش کارگری 20 و 30، جنبش چریکی 40 و 50) اتفاق افتاد و آنها با سوا کردن خرجشان از مردم و با شتاب رفتنشان، خود باعث سرنگونی خود شدند. شاید بهتر بود از استعاره ی بولشویکی بی اثر بودن رود باریک و دراز در دل کویر استفاده می کردم.
اما درباره «نفی پیشاپیش رخدادی محتمل» عرض می کنم که همچنان هشدار و محکوم کردن استفاده از اسلحه را مخصوصا پیش از وقوع کار درستی می دانم. الان فرصت حرف زدن است و فردا اگر اتفاق افتاد تنها موضعی که می شود در مقابلش گرفت همان موضعی است که امروز در مقابل مجاهدین خلق می گیرم. شخصا مجاهدین خلق بعد از خروج از ایران را طرف صحبت نمی دانم، همانطور که جنبش چریکی فردا از نظر من شایسته گفتگو نیست.
می خواهم بگویم خطری که از مبارزه مسلحانه حس می کنم از جنس خطر حمله نظامی امریکا یا اسرائیل به ایران است. چریک ها و بیگانگان ناخواسته ما را به طرف مواضع ج.ا هل می دهند و این یعنی بازگشت به سی سال پیش و حرام شدن خون هایی که ریخته شد و تلخی هایی که چشیده شد. پس لزوما انتخاب بین جنبش چریکی و ج.ا نیست. انتخاب سوم همراه شدن با جنبش کند اما کارآمد مردمی است.
طبعا چیزی که من هم ارزوی تداومش را دارم و چیزی که نهایتا موثرش میدانم، حتی اگر به «انجام» نرسد همین جنبش مردمی است؛ تند یا کند. از نظر بنده هم جنبش مردمی وسیله ای برای رسیدن به هدفی نامعلوم نیست: خودش عین هدف است، همان زندگی خوبی است که شاید آرزو میکنیم(م)، اما در شرایطی سخت... با این همه، چیزی که اصلا موجب پیش آمدن این بحث شد این بود که شرایط موجود در برخی از جمله شما این نگرانی را برانگیخته که مبادا بخشی از مردم (یا هر چه اسمش را میگذارید)، به سوی نبرد مسلحانه بلغزند.
پاسخحذفچیزی که برای من روشن شد این است که بخشی از جنبش مردمی به بهای قطع کردن رابطه با بخشی که ممکن است به شمت خشونت برود پیشاپیش نسبت به وقوع این امر هشدار میدهد و محکوم میکند.
از نظر من اما چریک شدن بعضی با حمله آمریکا مساوی نیست: کما اینکه مثلا مقاومت فرانسه در دوره نازیسم را با مهاجمان نازی یکی نمیکنم - میدانم که مثل قابل مناقشهای است اما فکرش را که بکنید زیاد هم بیربط نیست.
در مورد مجاهدین اتفاقا مثال خوبی بود: این موجودیت فرقهوار شخصیت پرست که گویی هیچ نیست جز بدنی که سری مثل رجوی آن را به حرکت درمیآورد، از قضا در همین بیگفت و گویی به حیات فرقهوار خود ادامه میدهد. این که در میان «مجاهدین» ادمهای پرشماری هستند که زمانی روشنفکر شناخته میشدند ولی الان هیچ نشانی از روشنی و فکرشان نیست - هزارخانی مثلا - اتفاقا به دلیل همین است که آنها با برداشتن سلاح و بسیاری کارهای دیگر گفت و گو را قطع کردند و از سوی دیگر هم رغبتی برای گفت و گو نماند. تا زمانی که این فرقه به عنوان یک بدنه واحد مسلح تلقی شود که قابل خطاب کردن نیست، تا زمانی که همین نفرت تعیین کننده بماند، خوب این فرقه هم همین که هست میماند و شاید بزرگتر هم شود، و نه امید به دموکراتیزه شدن آن و نه امیدی به ادغام آن در بدنه بزرگتر جنبش دموکراتیک خواهد بود: تا زمانی دیگر باز از ان شاخه استبدادی بروید یا ابزاری شود در دست صدامی دیگر...
من به این فکر میکنم و شما هم مستقیم به بهترین مثال اشاره کردید.
بسیار مخلص
سلام
پاسخحذفلئون. از هيچ فرصتي نمي شود صرف نظر كرد. پنجشنبه 18 آذرماه سالگرد حضرت منتظري است و من يقين دارم هرچه آن روز اتفاق افتد بر سرنوشت همه ي ما تاثيري قاطع خواهد داشت. كاري كنيم كه آن روز شاهدي باشد بر برائت ما از همه ي خبائث (از نااميدي و ركود و فتور در خودمان بگير تا رذالت و شقاوت و وقاحت دشمنان آن حضرت) و دلبستگي ما به همه ي نيكي ها.
من معتقدم خيلي خوب خواهد بود اگر اين فرصتي را كه تا پنجشنبه باقي داريم؛ شما و آن رفيق مشترك بي حوصله مان هريك به ذوق و سليقه ي خود چيزي بنويسيد و دعوتي كنيد مخاطبان خود را به حضور در سالگرد آن بزرگوار.
شخصا معتقدم حاكميت نيز به اين روز بسيار توجه دارد و نوع و گستردگي حضور مردم در آن روز برايش شاخصي است كه جهت و حدود تصميمهاي حاكميتي را تعيين خواهد كرد. نه فقط از جهات سياسي كه از هر جهت ديگر.
لئون عزیز,
پاسخحذفباید بگم به تازگی با شما آشنا شدم و از وب -سایتی که با مکابیز عزیز داشتین استفاده کردم و الحق که عالی بود .
اینجا رو خیلی سخت پیدا کردم .به هر بلاگی که از شما رسیدم به بلاگی دیگه منتقل شده بودو اینجا هم سومین بلاگ بابا دست مریزاد
باید می بخشید که اینجا می نویسم دیگه به خودم گفتم اینجا ننویسم کجا پیداتون کنم!؟ امیدوارم جوابمو بدین.
در رابطه با بلاگ کدئین,دیگه راه اندازیش نمیکنید؟
من که به تازگی با تکنیک هایی که نوشتیدآشنا شدم کجا میتونم مسئله ام رو با شما عنوان کنم و ازتون کمک بخوام؟ لطفا راهنماییم کنید .با تشکر
سلام خدمت رفیق ناشناس
پاسخحذفاگر اشتباه متوجه نشده باشم موافقید که چریک ها هستند که با اسلحه دست گرفتن راه گفتگو را می بندند.
----------------
سلام
ایرج خان تا الان که جایی ندیدم هیچ کدام از افراد شاخص جنبش سبز یا نهادهای مورد اعتماد از مردم برای شرکت در مراسم سالگرد آن مرد بی نظیر دعوتی کرده باشند. خانواده ایشان هم که مراسم را لغو کرده اند به دلیل فقدان امنیت. اگر چه با امیدها و افسوس های شما در مورد این روز خاص همدلم اما تصور می کنم در این شرایط دعوت امثال ما به حرکات محسن سازگارا شبیه می شود، خدای ناکرده.
به ناشناس
پاسخحذفآن وبلاگ حدود سه سال است که تعطیل شده و آن لئون و مکابیز هم همراه وبلاگ تعطیل شده اند.
«اگر اشتباه متوجه نشده باشم موافقید که چریک ها هستند که با اسلحه دست گرفتن راه گفتگو را می بندند»
پاسخحذفنه رفیق عزیز موافق نیستم؛ چریک شدن بعضی اوقات واکنشی است به سرکوب، به همین بستن یک طرفه راه گفت و گو به خفقان. من حاضر نیستم این واکنش را با گناه نخستین، در واقع با گناه جنایت نخستین در یک اندازه ببینم. برای من کسی که در برابر سرکوب دست به اسلحه میبرد؛ حتی اگر در تحلیل نهایی خطاکارش بدانم، باز کسی است که «در برابر سرکوب» دست به اسلحه برده است؛ سر آخر با همه بیحوصلگی سعی میکنم این تفکیکها را از یاد نبرم :)
مخلص
سلام
پاسخحذففکر می کردم در این زمینه بالاخره به توافق رسیدیم. اما نظر من این است که "ما" نیستیم که با محکومیت پیش از عمل، خاتمه ی گفتگو با چریک ها را اعلام می کنیم بلکه چریک ها با انتخاب ابزار مقاومت شان (اسلحه) زبان شان را انتخاب می کنند و به این ترتیب آگاهانه از صف مردم خارج می شوند. این کار ایستادن در مقابل سرکوب نیست، مشروعیت بخشیدن به سرکوب است.
سلام دوباره
پاسخحذفراستش من در جرس مطلبي در اين زمينه ديدم. از طرفي شخصا در فكر اين نيستم كه برويم و چنين كنيم يا چنان شعار دهيم. فقط خيلي مايلم با شلوغ شدن حرم در آن روز خاص به نحوي كه شاخص يا لااقل محسوس باشد؛ اولا ايفاي وظيفه اي نسبت به ياد و خاطره ي آن حضرت كرده باشيم و از سوي ديگر حاكميت (اگرچه در موضع انكار بماند) نسبت به حساسيتها و فروكش نكردن آن محبت و اين خشم در دلهاي ما مطمئن باشد.
هر حركت يا سكوني كه مرتكب مي شويم مسئوليت خاص خود را دارد. اگر در زمينه ي حركتهاي ويژه و غيرعادي كه در گوشه و كنار وب پيشنهاد مي شود مشكوكيم و حق هم داريم كه مشكوك باشيم؛ درباره ي سكوني اينچنين نيز بايد مسئوليت پذير باشيم و لااقل از خود بپرسيم اين عدم تحرك چه معنايي قرار است بدهد و حركت در اين زمينه چه خطري مي تواند متوجه جنبش و اهداف عالي آن كند.
از نظر من حضور جدي در آن روز خاص در حرم اولا از بعد معنايي مثبت و نيكو است (چرا كه قدر و منزلت منتظري بيش از اينها است و چنين حضوري هرگز جنبش را از نظر معنايي منحرف نخواهد كرد) و از نظر تاكتيكي نيز زياني براي بدنه و خدشه اي در تماميت جنبش نخواهد داشت.
سلام
پاسخحذفخب ما سر خیلی چیزها به توافق رسیدهاین یا توافق داشتهایم اما به نظرم سر چند چیز اساسی از هم دوریم: چریک با انتخاب اسلحه بهمثابه نوعی مقاومت لزوما «زبان»ش را بیبرو برگرد انتخاب نمیکند. دست کم زبانش را با همه انتخاب نمیکند. من البته باور دارم که اسلحه اصلا زبان نیست؛ همان طور که شما هم به نظرم قبول دارید، به میان آمدن اسلحه یعنی کنار رفتن گفتار در همان زمان. اما این به این مفهوم نیست که چریک اصلا دیگر موجودی بیزبان شده است: چیزی شبیه حیوانات بیزبان. اتفاقا اولین تدوریسینهای حرکت چریکی در ایران سودای این را داشتند که «صدایشان» به این وسیله شنیده شود: سودایی که دست کم در ابتدا به نظر سودای رسیدن به تک صدایی نیست و در مورد آنها هیچوقت هم چنین نشد، بلکه سودای شکستن سکوت حاکم است.
اما نکته مهمتر این است که شما اینکار را مشروعیت بخشیدن به سرکوب میداند: با این یکی اصلا نمیتوانم موافق باشم. اگر من حرکت چریکی را در یک تحلیل بد میدانم به دلیل شری است که خود میتواند حاملش باشد. یعنی (باز)آوردن عناصر غیر دموکراتیک اما این مسئلهای کاملا جدا از آن است که سرکوب را مشروعیت ببخشد.
هیچ چیز سرکوب را مشروع نمیکند: این که سرکوب چنان دامنهدار شود که گروهی در مقابلش دست به خشونت متقابل بزنند، با خشونتی که از پی آمده مشروع نمیشود. اگر اینطور باشد سرکوب تا یک حدی نامشروع است و بعد وقتی از آن حد گذشت و خشونت متقابل را برانگیخت دیگر مشروعیت یافته: یک چیزی مثل سرکه شدن شراب و حلال شدنش بلاتشبیه! ولی این که دستگاه سرکوب با توسل یا با اشاره به خشونت متقابل میتواند خود را توجیه بکند، چیزی که به نظرم هر دو ما در ترس از آن مشترکیم، باز به معنای مشروع شدن آن نیست.
اتفاقا تلاش دستگاه سرکوب برای بردن ماجرا به سمتی که خشونت متقابل از پی بیاید چیزی است که باید پیشاپیش محکوم شود و نه این که با تاسف فکر کنیم حالا که این تلاش شوم نتیجه داد دیگر دستگاه سرکوب میتواند میوه مشروعیت را هم بچیند... میدانم که در جواب دادن زیادهروی کردم ولی قصدم این بود که خطوط را روشنتر کنم. هر چند با این زبانم ناقص نمیتوانم مطمئن باشم.
با این همه به نظرم بهتر است این آخرین کامنت من در این بحث باشد و بعد چه شما جوابی بدهید و چه ندهید قدری بیشتر فکر کنم؛ خیلی نکته در این بحث گفتهاید که محتاج فکر کردن دقیقتر به آنها هستم و میترسم با افتادن در دور اظهار نظر بر رای احتمالا غلط خودم اصرار بیجا کنم و فرصت تصحیح را از دست بدهم. در هر حال از صبر شما و ادامه این بحث بسیار ممنونم
مخلص
سلام ایرج
پاسخحذفحساسیت هایی که در مورد این روز خاص مطرح کردید برای من کاملا قانع کننده است که روز پنجشنبه برای ادای احترام به قم بروم.
اما همچنان در مورد دعوت از دیگران برای شرکت در تجمعاتی که احتمال خطر دارد وسواس دارم (در تجمعات بعد از انتخابات هم حتی به نزدیک ترین دوستانم پیشنهاد نمی کردم همراهی ام کنند). اگر این دعوت از جانب شما باشد با کمال افتخار این وبلاگ می تواند میزبانش باشد.
--------------
ارادت دارم رفیق
توصیه ی بسیار خوبی است، مخصوصا برای من: بیشتر فکر کردن بجای بیشتر حرف زدن و پافشاری روی حرفهایی که طبیعتش احتمال خطا زیاد دارد.
مخلص