لطف الله میثمی در سرمقالهی دوماهنامهی چشم انداز ایران هشداری به جنبش سبز داده است. این چند وقته هرچه چشم دواندم جایی کسی را ندیدم که حرف این چریک پیر را جدی گرفته باشد، جز خودم. این شد که آمدم چند خطی در مقام تایید بنویسم.
قبل از اینکه مقالهی میثمی را بخوانید و بگویید «بیخیال بابا. کی حال اسلحه دست گرفتن داره؟» در جریان باشید که دو سازمان اصلی چریکی ایران (مجاهدین و فدائیان خلق) هر دو در اوج خفقان و کسالت بعد از کودتای 28 مرداد پدید آمدند: در زمانی که احزاب رسمی محدود و منکوب شده بودند، سازمان مجاهدین از بدنه نهضت آزادی جدا شد و چریکهای فدایی هم از حزب توده. این شرایط به نظرتان آشنا نیست؟ کودتا.. ناامیدی.. سرکوب احزاب رسمی.. عریان شدن دیکتاتوری.. ناامیدی....
در چنین شرایطی است که میثمی درسی برای امروز را مینویسد.
پیوست: قصدم از این پست فقط دعوتی بود به خواندن مقالهی میثمی. اما از آنجا که احتمال میدهم در کامنتها کار به جدل بکشد و حرف اصلیام گم شود همینجا روشن میکنم: من با اسلحه دست گرفتن به قصد هل دادن تاریخ مخالفم. برای به پیش بردن تاریخ جای روشنفکر یا باید بین مردم باشد یا توی زندان. من زندانی بودن روشنفکر را به مراتب از مخفی شدناش در خانههای تیمی، برای انقلاب مفیدتر میدانم.
اساساً برای انقلابی که با اسلحه دست گرفتن روشنفکرها پیروز شده باشد سرنوشتی روشنتر از ج.ا تصور نمیکنم. به عبارتی ما خیلی شانس آوردیم که انقلاب به دست آیت الله خمینی افتاد و نه امثال مسعود رجوی و حمید اشرف و تقی شهرام و الخ. تصور قدرت گرفتن مسعود رجوی که در زندان ادعای پیامبری میکرد و در عراق ادعای خدایی، حمید اشرف که در زمان مبارزه، قبل ازآنکه امیدی به پیروزی باشد هم صدای مخالف یکی از معقول ترین روشنفکران چپگرای ایران ـ مصطفی شعاعیان ـ را تاب نیاورد یا تقی شهرام که برای کنترل اعصابم به کثافتکاریهایش اشاره نمیکنم، وحشتناک است. خیلی وحشتناکتر از کشتار دههی شصت.
حرفم این است که فراموش نکنیم چریکها آدمحسابیترین آدمهای نسلشان بودهاند. تقصیری نداشتند جز چریک شدن. دیکتاتوری در ذات مبارزهی مسلحانه است. حکومتی که با زور اسلحه به دست بیاید و نه با رشد آگاهی مردم (مردم: همهی مردم و نه فقط یکی از طبقات تهران)، برای نگه داشتناش هم باید به اسلحه متوسل شد. چنین انقلابی فقط نام حاکمان و خیابانها را عوض میکند.
فعلاً همینا.
[تصور قدرت گرفتن مسعود رجوی که در زندان ادعای پیامبری میکرد و در عراق ادعای خدایی، حمید اشرف که در زمان مبارزه، قبل ازآنکه امیدی به پیروزی باشد ...]
پاسخحذفو
[فراموش نکنیم چریکها آدمحسابیترین آدمهای نسلشان بودهاند. تقصیری نداشتند جز چریک شدن. دیکتاتوری در ذات مبارزهی مسلحانه است.]
تصور می کنم یکجا میخ و نعل را با هم می نوازید!!!!
جنبش های چریکی به بهانه آگاهانیدن مردم، همراه کردنشان با جنبش، و رخنه در دیوار خفقان به وجود آمدند. به گمانم با من موافق باشید که این "آدم حسابی ها" قطعا می دانستند که نمی توانند حکومت مرکزی را با جنگ ساقط کنند. اینکه انتخابشان (مبارزه مسلحانه)و بهانه شان!! درست بود یا نه، قابل بررسی است اما اصل آن یعنی "آگاهی بخشیدن" تا آنجا که من میدانم خدشه ناپذیر است. اگر جایی، سخنی از کسی سراغ دارید که این ایده مرا رد می کند لطفا خبرم کنید.
موافقم که در جزوه های اموزشی هدف از مبارزه را آگاه ساختن مردم می دانستند. اما ببینید زندگی چریکی چه بر روزشان آورد که راه آگاه شدن خودشان را هم بستند چه برسد به مردم. چریک و مجاهد هم در پیروی از این روش فرقی با هم ندارند. هر صدای مخالف و منتقدی را با انگ ضد انقلاب و اپورتیونیست خفه کردند. نه خفه ی استعاری که شاعرها می گویند. نه. جدی جدی با گلوله و هل دادنشان به طرف ساواک خفه شان کردند.
پاسخحذفمن با نگرانیها و روح ِ این نوشته کاملاً همدل ام. اما به نظرم چند تا ملاحظهی ِ دیگه رو هم باید در نظر گرفت:
پاسخحذفمبارزهی ِ مسلحانه فرق داره با مقاومتِ مسلحانه. مثلاً گاهی تو اولی تعابیری مثل ِ ترور و بمبگذاری و اسلحهکشی ِ خیابانی به ذهن میرسه که یه جور بیان ِ استیصال در قالبِ نفی ِ خود و همزمان، نفی ِ دیگری اه. این اصلاً فکر و تلاش ِ روشنگرانه توش جایی نداره و در واقع یه جور هُل دادن ِ خود و دیگران به سمتِ نیستی اه، نه تلاشی برایِ ساختن ِ تاریخ. من فکر میکنم آقایِ میثمی نسبت به این رویکرد، رویکردِ تعطیلی ِ فکر و پناه بردن به قاطعیتِ سلاح، هشدار داده. این رویکردی بود که مجاهدین بعد از انقلاب پیش گرفتن، زمانی که فکر کردند به کل از همهچی رونده شدن و چیزی برایِ از دست دادن ندارند. اما چیزی به اسم ِ کنش ِ مسلحانه رو قبل ِ انقلاب هم داشتن و اصولاً از همون اول به صورتِ یه جنبش ِ مسلحانه آغاز شدن، با این قید که تا وضعیت رو درست فکر و تحلیل نکردن دست به اسلحه نبرن.
من با این نکته کاملاً موافق ام که کنش ِ فکری ِ روشنگرانه (که به نظر ِ من یه جور عمل اه) جاش درست نقطهی ِ مقابل ِ حاکمیتِ سلطه ست. حالا این نقطهیِ مقابل هرجا میخواد باشه (بین ِ مردم یا تو زندان)، و تلاش واسه راه پیدا کردن به درون ِ حاکمیت و تغییر دادنِ شکلاش با زور و سرکوب راه به جایی نمیبره یا در واقع، پایانی داره که با تکیه به تاریخ میتونیم بگیم از قبل معلوم اه. اگه این نوع فهم از کنش ِ مسلحانه رو بذاریم کنار و متفقاً بگیم فکر و تجربه ما رو به اینجا رسونده که غلط اه، از این مسئله نمیشه به راحتی گذشت که انسان درد میکشه و موجودِ زنده در برابر ِ درد واکنش نشون میده و مقاومت میکنه. تو این بین هستن کسایی که اصلاً هنوز دردی حس نمیکنن و ساختار ِ مسلط سرکوب رو واسهشون توجیه کرده، اما سخت اه به کسی که درد رو از خلالِ کار ِ فکری فهمیده، بگیم درد رو پس نزن. پس زدنِ عامل ِ محرکِ درد خیلی وقتها واکنشی اه که با چیزی همجنس ِ اون عامل ممکن میشه. اسلحه اشغال ِ دولت نیست (تکامل ِ شکل ِ دولت باشه با تاریخ و مردم)، بعضی جاها راه مقابله با سرکوب ِ دولتی اه، دقیقاً به همین معنی ِ «مقابله»، نه «ترور». هر قدر که میشه ترور و از سر ِ ناامیدی به سمتِ نیستی رفتن رو مذمت کرد، میشه دربارهی ِ اَشکال ِ مقاومت و امکاناتِ تاریخیاش فکر و عمل کرد.
این تفاوت قائل شدن بین مبارزه و مقابله روی مانیتور، وقتی در متن شما می آید برای من پذیرفتنی است. اما نمیدانم می توانستم از عهده ی تشخیص مرز این دو در خیابان های منتهی به خیابان آزادی، فردای نمازجمعه ی "انتخابات تمام شد" هم بر بیایم یا نه.
پاسخحذفوضعیت اینطور بود که گاردی ها بدون سلاح جنگی پشتیبانی می کردند و بسیجی های مسلح جلو تر بودند. چند بار دیدم که یکی از آنها وقتی مجبور به عقب نشینی میشد به طرف مردم شلیک می کرد. واکنش من به عنوان انسانی زنده و یکی از اهداف احتمالی او، در چنین موقعیتی اگر استفاده از اسلحه می بود مقابله نام می گرفت و طبق گفته ی شما توجیه پذیر بود. اما شلیک یک تیر به سمت آنها کافی بود تا به خاطر استفاده ی من از حق مقابله کلی آدم بی خبر از وجود این حق، که احتمالا برنامه داشتند آن روز بعد از خوردن چندتا باتوم و مقداری گاز اشک آور موقع برگشتن به خانه سیبزمینی پیاز بخرند کشته شوند.
با اینکه با اصل این حرف، یعنی تفاوت قائل شدن بین مبارزه و مقابله مخالفتی ندارم اما برای محکم کاری بد نیست تبصره ای بهش اضافه کنیم. اینکه مقابله در موقعیتی که جان ادم های دیگر را به خطر بیاندازد اشتباه است.
مرز بین ترور و مبارزه مسلحانه و مقابله وفتی فرد آزادیخواه مجهز به یک جور سلاح "همه کش" باشد بسیار باریک است و به بحث فنی راه نمی دهد. جنگ جنگ است و بیگناهان در آن کشته میشوند. حتی در مورد رزیستانس هم باید به یاد آورد چطور گشتاپو با انفجار هر یک پل وارد اولین دهکده سرراه می شده و ده ها نفر را بیخودو بیجهت قربانی می کرده.
پاسخحذفبا وجود این باید گفت که ترسهای آینده بجای خود، ولی گذشته هنوز یک ملغمه است از عشق و نفرت. حرکت های روشنفکری- چریکی زمان شاه در دهه های 40-50 یک جور نقطه شروع شک بوده اند در سیستمی یکدست که رخنه و روزنی نداشته است. ممکنست جوانترها بگویند خب کتاب و فیلم و دیگر چیزها که اسباب روشنفکریست که بوده. و جواب اینست که بله، اما همه اینها اجبارا کم وبیش یک کاربرد واقعی یا کاذب بیشتر نداشته اند؛ نه مطالبه قدرت برای یک جناح مارکسیست و حتی نه لزوما گفتن حقیقت بلکه فقط در وهله اول گفتن حقایق یا ایجاداین توهم که دارند حقایق را به گوش مردم می رسانند. برای همین هم بوده که کلمات ساده ای مثل گل سرخ و شب و ستاره (یا آن سخنرانی کذا) در ذهن عموم شهامت حکم پشت پرده وقایع تاریخی سانسورشده را داشته اند. همین الان هم بدون اینکه بخواهیم میثاق ببندیم با ایدئولوژی این یا آن سازمان متلاشی شده به انقلاب به مثابه فرصت تاریخی از دست رفته ای نگاه می کنیم که یادآوری اش جدا از حق طلبی به نام دهه شصتی ها نیست. در نشان دادن سیمای چریک های سال های سلطنت شاه تحریف را توصیه نمی کنم. ولی اولا فکر نمی کنم بشود دانست "اگر" تاریخ به شکل دیگری اتفاق می افتاد چه می شد ثانیا معتقدم درس بزرگ این افراد و گروهها و جریانها برای ما "مثل آنها نشوید" نیست بلکه "از آنها یاد بگیرید که مثل همه نباشید" است.
برای تغییر به اکثریت آگاه مردم نیازمندیم.این اکثریت با دست بردن به اسلحه بدست نمیاد بلکه اوضاع را بدتر میکنه
پاسخحذفبه ناشناس اولی: موضع من در مقابل متجاوز خارجی مشخصاً به کارگیری سلاح است چون در آن صورت وارد بازی ای شده ام که نقشی در تعیین قوائدش نداشته ام و به ناچار با قوائد حریف بازی می کنم. در مورد ج.ا اما اوضاع فرق می کند. ج.ا سلطنت موروثی که نبوده، با تانک هم که وارد نشدند. مردم سی سال پیش به نظام و قانون اساسی اش رای داده اند. امروز هم مطمئن نیستم که اگر رفراندومی در سرتاسر ایران (نه فقط تهران) برگزار شود ج.ا قطعاً شکست بخورد. گرفتار شدن به سرنوشت مصر و ترکیه را هم بهتر از وضعیت فعلی در ایران نمی دانم. کار ما می تواند این باشد که با حرف زدن، نوشتن، زندان رفتن و کشته شدن موقعیتی برای قضاوت مردم فراهم کنیم.
پاسخحذفاما گفتید: «در نشان دادن سیمای چریک های سال های سلطنت شاه تحریف را توصیه نمی کنم.» لطفاً مورد تحریف را مشخص کنید. این درخواست صرفاً برای آگاه شدنم است. (آدمهای یه سن من، غالبا از طریق تعدادی کتاب چریک ها را می شناسند که راه اشتباهش هم بسته نیست.) به عنوان مثال پیشنهاد انحلال ارتش و تشکیل میلیشیا بعد از پیروزی انقلاب برای رسیدن به جامعه ای دموکراتیک بود؟
از ناشناس اولی: ببینید لئون تا آن جا که به مقاومت شامل خرابکاری و قلع و قمع متجاوز مربوط می شود مدل داخلی همسان مدل خارجی متجاوز یا حتی بیشتر ممکن است با هر حرکت گروه مقاومت تقاص آن را از مردم بی گناه پس بگیرد. از اینکه بگذریم نکته ای که مطرح می فرمایید مهم و اتفاقاً همانست که "باورکردنی نیست ولی حقیقت دارد". درست همان کسی که دستهایش آلوده است و تا روز آخر پا می فشارد که اوضاع موجود را بحال خود نگاه دارد همانست که بیشتر از همه احساس گناه می کند و فقط منتظر لحظه ای است که باید در باد تازه یا بپریشد یا شروع به خم شدن در جهت تازه کند. آنچه شما پیشنهاد میکنید اینست که بگذاریم فقط یک لحظه نباشد و سطحی نه، بلکه عمقی باشد تغییر، که موافقم. بعلاوه آقای خمینی توی سخن ها که راند روز اول ورودش در بهشت زهرا، قضیه را از دیدگاه "گذشت زمان و منقضی شدن قانونهای قدیم" مطرح کرد و آدم امیدوارست که اگر این حرف به منزله یک دیس کورس نو آن موقع کسی را به فکر واداشته اصل آن فکر هنوز نزد آن آدم یا فرزندانش معتبر باشد. دوم این که من شخصاً از داخل یا از نزدیک شاهد فعالیت های چریکی نبوده ام، آن آدم ها را مستقیماً چندان نمی شناسم، و سیاست هاشان را درست درک نمی کنم، که بتوانم مورد تحریف بکری به دست بدهم. بنظرم همین کفایت می کند که میدانیم انقلابیون صدر انقلاب که اغلب سابقه گیر ساواک افتادن داشتند خیلی دیر یادشان افتاد به مردمی که یکپارچه شدند اطلاع بدهند که حتی توی زندان ساواک همان دسته بندی هایی که بعداً رو شد وجود داشته است، و اینکه آن یکپارچگی مثل موج برخاست و بعد فرونشست. یا مثلاً اعضای رده پایین و جان به در برده سازمان مجاهدین از زندان که در آمدند و رادیو مجاهد را گرفتند تازه از توبه خود راضی شدند چون فهمیدند هسته ی مرکزی سازمان که کارها توی زندان به سرشان آورد حالا از پاریس چه دروغها درباره آنچه گذشت از چرخ گوشت تحریف و تکذیب بیرون میریزد. حزب توده به همین ترتیب. جلال درباره صمد به همان ترتیب که میدانیم. اینها از نظر من موارد تحریفند یا کافی هستند. اما حقیقت نهایی کدامست؟ ما هرجه هم عقب افتاده و فریب خورده باشیم آرمانهایمان را داشته ایم، و نسل اندر نسل با آن چریکهای پیر هم قدمیم، به صورتی تازه بخاطر لبخندهای کوچکترها اما با یاد همانها و به خاطر اشک هاشان.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفيك نكته اي كه به نظرم مي رسد اين است كه مقاومت يا مبارزه ي مسلحانه گويا اشاره به آن نوع درگيري دارد كه دامنه و وسعتش كمتر از آن است كه بتواند يك حاكميت را سرنگون كند (در غير اين صورت مي شد : جنگ داخلي). اگر چنين باشد هدف از چنين مبارزه اي چه مي تواند باشد؟! چه سودي در تحريك حاكميت به درنده خويي بيشتر است وقتي مي داني با ترور فلان مستشار يا فلان جلاد اوين نمي تواني يك حاكميت را سرنگون كني؟
پاسخ را بايد در همان اسم رمز "اگاهي بخشي" جستجو كرد. لئون به درستي مي گويد چريكهايي كه درگير مبارزه ي مسلحانه شدند حتي خود را از آگاهي و "گوش باز" محروم كردند. ولي اين همه نبايد ما را از آنچه آنان كردند غافل كند.
بايد توجه داشته باشيم "حق كاربرد انحصاري اسلحه" از زمره حقوقي است كه هر دولت و حاكميتي در مرزهاي خود اعمال مي كند. حتي در نقاطي نيز كه حمل اسلحه آزاد است؛ كاربرد آن تنها به حكم قانون و با اجازه ي نماينده ي آن (يعني حاكميت) مجاز به شمار مي رود.
تا اينجا درست؟!
حاكميتي كه ماهيت و معناي خود را در اين حق پيش گفته خلاصه كرده باشد. حاكميتي كه دليل وجوديش صرفا به "در دست داشتن سلاح" قابل ترجمه باشد (رفقا شايد نظر بنده را درباره ي 28 مرداد و رابطه ي آن با 12 مرداد بدانند. ولي انكار نمي توان كرد كه حاكميت پهلوي پس از 1332 همين بود: بود چون اسلحه داشت)... چنين حاكميتي اگر در ديد مردمان جامعه اش به صورت امر بديهي درآمده باشد (مثل همان پهلوي سال 1350)تبديل به يك اسطوره شده است. يعني در حالي كه بدون هيچ مشروعيتي و تنها به اتكاي "حق انحصاري كاربرد اسلحه" مشغول ادامه ي حيات است؛ در نظر عموم به مثابه ي بخشي از ساخت كشور به شمار مي رود. مبارزه ي مسلحانه در قبال چنين حاكميتي نقد اين اسطوره است. نشان دادن آن است. سيلي زدن به قلدر محله پيش روي اهل محل است تا يادآوري باشد همه را كه ماهيت آن را ببينند و بشناسند و آن را نه عضوي عادي از جامعه؛ بلكه انگلي ضد جامعه بدانند.
اما در شرايطي كه امروز است؛ من به مبارزه ي مسلحانه هيچ اعتقادي ندارم. نه به اين دليل كه خداي ناكرده معتقد باشم ج.ا. هيچ نوع مشروعيتي سواي "زور" داشته باشد (به لئون هم عرض مي كنم:پس از عاشورايي كه گذشت ديگر حتي راي مردم نيز نمي تواند به اين جماعت گانگستر ذره اي مشروعيت ببخشد). بلكه به اين دليل كه شرط دوم غايب است. يعني حاكميت ديگر در نظر مردمش بديهي نيست. سياهكل به انسان ايراني خبر داد كه اگر "چنين بوده است" قرار نيست همواره "چنين بماند". اما امروز مبارزه ي مسلحانه قرار است چه خبري به ايرانيان بدهد؟! اين كه اين حاكميت يكي از اجزاء كشور نيست؟! اين را كه پس از جنبش سبز همه مي دانند. مبارزه ي مسلحانه فريادي است كه مشروعيتش در شكسته شدن سكوت است. جامعه ي امروز ايران هرچه باشد ساكت نيست. دست به اسلحه بردن امروز هيچ حسن و زيبايي ندارد و تنها زشتيهايي را دارد كه لئون اشاره كرد.
سلام
پاسخحذفتا جایی که به قضاوت گذشته مربوط بشود داوری در اینباره که گذشتگان چه کردند و چرا اشتباه کردند و از این قبیل شاید آسان بشود با این تحلیل همراهی کرد. وقتی به تجربه حال خود برمیگردیم؛ وقتی به سراغ آن انگیزهها - و نه لزوما استدلالهایی - میرویم که امثال میثمی هم «حس»شان کردهاند، آن وقت شاید همراه شدن با چنین روایتی دیگر به این آسانی نباشد: نقد مبارزه یا مقاومت یا هر ... مسلحانهای، صرفا به نقد و رد شخصیت امثال رجوی و اشرف و غیره قابل تقلیل نیست. انگیزه کسی که در برابر قدرت حاکم از نوع پهلوی دهه ۴۰ اسلحه به دست میگیرد، چیزی است که در پشت استدلالهای «آگاهسازی» و غیره پنهان میماند - لازم به توضیح نیست که من هم دارم تفسیر خودم را میگویم. چیزی که در آدمهای رو اورده به مبارزه مسلحانه و از قضا حتی در استدلالهاشان میتوان دید، یاس است؛ سرخوردگیست؛ نا امیدی تاریخی از امکان تغییر به روش سیاسی است؛ و حس عمیق تحقیر شدگی است که از قضا آن آدمهای «خوب» خیلی هم خوب احساسش میکنند.
معضل مبارزه مسلحانه، معضل روی آوردن به قهر در برابر قهر همین است: کسی که به قهر رو آورده در واقع کلام را کنار گذاشته. «آگاه سازی» حرف است؛ ولی نه حرفی که دلالت به مقصد واقعی کند بلکه ترجمان نامیدی است...
معضل این است که استدلال در اینجا کارگر میشود؛ مشکل این است که شما جواب حرفی را میدهید که در واقع «حرف» مبارز مسلح نیست. معضل این است که خشونت حاکم یک جایی میتواند این زبان بستگی نهفته در تحقیر شدگی و سرخوردگی را از جا به در برد و به فعلیت برساند این ریسکی است که خشونت حاکم میکند؛ به مت خشونت متقابل هل میدهد تا راحتتر سرکوب کند - بگذریم از این که این هم بالاخره یک ریسک است و ممکن است نتیجهای کاملا معکوس بدهد.
اما سوال این است: اگر شنوندگان در تقدیر شما و میثمی این حرفهای شما را نشنیدند و شد ان چه که نباید بشود، آن وقت شما چه میگویید؟ این برای من بخش بزرگ همان معضلی است که اشاره کردم. معلوم است که دیوانهای که سرویس بچه مدرسهای اسراییلی را با بمب به هوا میفرستد اسم خودش را هرچه بگذارد، مقاومت مبارزه هر چه، شایسه حیوان خوانده شدن است. اما تا وقتی این خشم لگام گسیخته نشود چه؟ تا وقتی ضربه این خشم و تحقیر برانگیخته شده به همانی برگردد که برمیانگیزد چه؟ آن وقت «محکوم» کردن این واکنش چه نقشی در صحنه بازی برای محکوم کننده تعریف میکند؟
پرحرفی شد ببخشید. ولی اینها برای من واقعا سوال است و فکرم را مشغول کرده... حالا شما هم ازش حرف زدهاید. باز هم ببخشید.
سلام و عرض ارادت فراوان
پاسخحذفظرف دو سه روز اینده سعی می کنم در یک پست مستقل به مسائلی که اشاره کردید جواب بدهم.