۲۹ بهمن ۱۳۸۹

میرحسین ـ استراتژي و تاكتيكهاي جنبش سبز



نویسنده: ایرج

موقعيت كنوني جنبش سبز چيست؟ نقاط ضعف و قوت آن كدامند؟ و چه آينده اي براي اين جنبش قابل تصور است؟ سعي مي كنم با توجه به وقايع اخير (25 بهمن و پس از آن) ولي نه صرفا بر اساس اين وقايع تحليلي از موقعيت فعلي جامعه ي ايران داشته باشم.

1)      ميرحسين موسوي:
بخش قابل توجهي از نقدهاي وارده بر جنبش سبز معطوف به شخصيت موسوي به عنوان رهبر اين جنبش است. اين نقدها بعضا "عدم پوزشخواهي موسوي از بابت كشتار سال 67" را زير ذره بين مي گذارند و تلويحا بيان مي كنند نخست وزير حاكميتي كه آن كشتار فجيع را رقم زد نمي تواند رهبري يك جنبش آزاديخواه را برعهده داشته باشد. نوع ديگري از نقد در اين زمينه نيز گاه ديده مي شود كه تاكيد موسوي بر "جمهوري اسلامي" و قانون اساسي موجود را گواه بر اين مي داند كه موسوي خود بخشي از نظام ج.ا. است و بنابراين هرگاه امر داير شود بين انتخاب ميان جنبش و بقاي نظام؛ قطعا دومي را برخواهد گزيد و در بزنگاه ملت را تنها خواهد گذاشت.
اين منتقدين مي پذيرند كه جنبش واجد اصالت ماهوي و همچنين اهداف قابل قبول است. اما معتقدند رهبري فعلي آن قابل اعتماد نيست و مي بايد به هرنحو (در جريان رشد جنبش يا در ضمن تعميق تئوريك آن) در ساحت رهبري جنبش تجديد نظر اساسي و تغيير گرانيگاه رخ دهد.

من پيشتر گفته ام و هنوز بر اين اعتقادم (بلكه بيش از پيش) كه موسوي و كروبي نه رهبران جنبش بلكه پرچم آن استند. يعني موسوي و كروبي نيستند كه مسير فكري جنبش و توقعات و خواستهاي آن را مي سازند يا حتي كنترل مي كنند. بلكه نيكبختانه اين جريان نقد و گفتگوي دروني جنبش است كه چنين وظيفه اي را برعهده دارد. اين جريان ممكن است خطا برود يا هيجانزده شود (كما اين كه به نظرم هدف گرفتن خامنه اي و سكوت درباره ي احمدي نژاد در جريان راهپيمايي 25 بهمن امري واكنشي بود و مبتني بر تحليل درستي از ماهيت حاكميت هم نبود) اما به هرحال اين جريان توسط موسوي ساخته يا كنترل نمي شود. از سوي ديگر 25 بهمن گواهي داد كه معترضين همچنان به موسوي و كروبي به عنوان پرچم جنبش وفادارند و اگرچه در يك سال گذشته به هيچ دعوت خياباني پاسخ ندادند؛ اما در پاسخ فراخوان موسوي با همه ي توان حاضر شدند و دوباره خيابان را فتح كردند.
به اين ترتيب من موسوي را نه رهبر فكري و هدايت كننده ي افكار عمومي جنبش؛ بلكه رهبر كاريزماتيك و محرك آن مي بينم.
با اين تفصيل؛ چه پاسخي براي نقدهاي پيش گفته مي توانم داشته باشم؟! سعي مي كنم پاسخ خود را در قالب يك مثال تاريخي مطرح كنم. دكتر محمد مصدق در سالهاي 30-32شخصيتي از لاي زرورق درآمده نبود. او سوابق سياسي فراواني داشت كه بعضا از نظرگاه آزاديخواهان نمي توانست مثبت ارزيابي شود (از دوران فرمانداريش در فارس تا حضورش در هيئتي كه مجلس جهت عذرخواهي از سردار سپه و بازگرداندن او پس از تهديد نظاميان اعزام كرد و سكوتش درباره ي افزايش اختيارات شاه در موسسان اواخر دهه ي بيست و ....). مصدق همچنين هرگز از نظام پادشاهي برائت نجست و همواره بخشي از آن نظام بود؛ هرچند ديده بود كه نظام پادشاهي همواره به سوي ديكتاتوري شاه سوق خواهد يافت. با اينهمه در جريان جنبش ملي شدن صنعت نفت مصدق به عنوان رهبر آن جنبش از سوي همه ي گروههايي كه اهداف جنبش را خواستني مي دانستند؛ پذيرفته شد.
خوب من شخصا از نظرگاه تاريخي يك شخص مصدقي نيستم و به طريق اولي امروز نيز خود را از هواخواهان ميرحسين موسوي نمي دانم. ولي معتقدم اگر رهبري فكري جنبش از موسوي منتزع باشد (كه به گمانم است)؛ مي توان به او در زمينه ي رهبري تاكتيكي جنبش اعتماد كرد. چرا كه او در اين يك سال و نيم نشان داده است بسيار پايدار؛ شجاع و در عين حال سياستمدار است. شخصا وجه روشنفكري بني صدر را قوي تر از موسوي مي دانم. اما در آزمون عملي؛ حقا اين موسوي بوده است كه با ادامه ي حضورش در كشور و همزمان پايداري بر مواضع اصولي جنبش؛ از بني صدر پيش است. هرگونه ترديدي درباره ي نسبت موسوي با نظام ج.ا. به عنوان ماشين سركوب پس از 25 بهمن برطرف مي شود؛ آنجا كه همه ي بخشهاي نظام 25 بهمن و موسوي را با شديدترين ادبيات محكوم كردند. حتي ناطق نوري هم كه در برابر دوربين از احمدي نژاد فحش خورده بود و نهايت پاسخش سكوت بود؛ مجبور شد به موسوي حمله كند و به اين ترتيب به جرگه ي هواخواهان احمدي نژاد بپيوندد. اين موج برخاسته بر ضد موسوي پس از 25 بهمن در ميان اجزاي حاكميت؛ گواه بر دو معنا است: اول آن كه خامنه اي كه دريافته است با موضعگيريهاي شخصيش عليه جنبش؛ نفرت همگاني را به سوي خود جلب كرده است؛ اكنون همچون احمدي نژاد درباره ي 25 بهمن سكوت مي كند و در عوض با صدور دستوري بسيار اكيد ساير اجزاي حاكميت را وادار به موضعگيريهاي نفرت انگيزي مي كند كه براي آنان جز لجن ماليدن به صورت خويش معنايي ندارد. اين دستور به قدري اكيد و تهديدآميز بوده است كه حتي هاشمي رفسنجاني نيز خود را ناگزير ديد از 25 بهمن –گيريم با لحني ملايمتر- برائت جويد. نكته ي دومي كه از اين قضايا به دست مي آيد همين است كه ديگر و با هيچ مقياسي نمي توان موسوي و كروبي را به عنوان بخشي از حاكميت (مثلا اصلاح طلب يا ...) به شمار آورد. راه آشتي به كل بسته شده است و اين گرچه ما را به پايداري موسوي مطمئنتر مي سازد؛ از سوي ديگر من را نسبت به اتفاقات پس از اين قدري نگران مي كند. ج.ا. بارها نشان داده است كه وقتي تحت فشار قرار بگيرد؛ راه حلهاي انفجاري-انتحاري را انتخاب خواهد كرد. من در عين اين كه بعيد مي بينم؛ معتقدم كه ممكن است در يكي دو هفته ي آينده موسوي ترور شود يا از آن ديوانه وارتر؛ دستگير و طي يكي دو روز اعدام شود.

2)      استراتژي و تاكتيكهاي جنبش
در بعضي نقدهاي وارده بر جنبش (يك موردش را در وبلاگ بامدادي ديدم) اين نكته طرح مي شود كه : "خوب كه چه؟" در اين نقدها پرسيده مي شود كه تظاهرات خياباني و ادامه ي اعتراضات چه فايده اي براي جامعه دارد و جز تزريق روحيه به معترضين چه اثري داشته است. اين نقدها گاه حتي كار را به جايي مي رسانند كه معترضين را مسئول ايجاد فضاي خفقان در جامعه به شمار مي آورند و معتقدند اعتراضهاي خياباني صرفا به تندروترين جناح حاكميت ميدان مي دهد تا گروههاي ميانه روتر را به حاشيه براند و سلطه ي خويش بر نظام را تحكيم كند. من جايي پاسخ اين ادعاها را داده ام و بد نمي بينم كه بخشي از آن پاسخ را اينجا تكرار كنم:

چنين تحليلي نه تنها 19 ماه اخير بلكه حتي چهار سال پيش از آن را نيز ناديده مي گيرد. گويي هيچ كودتايي در ايران اتفاق نيافتاده است. گويي اين اعتراض 19 ماهه بوده است كه حاكميت را به مسير ميليتاريسم سوق داده است نه آن كه ميليتاريستي شدن حاكميت طي يك دهه ي اخير و نمايش رسواي آن در انتخابات خرداد 88 منجر به گره شدن مشت مردمي كه به حق خود را صاحبان اين كشور مي دانند شده باشد. جاي علت و معلول عوض شده است و به نظر مي رسد كم كم كار به جايي برسد كه حاكميت بابت استحاله اش به حاكميت نظامي از مردم طلبكار شود.

اما به هرحال پرسش "خوب كه چه؟" بر سر جايش باقي است و با اين ادعا كه جنبش استراتژي خاصي ندارد؛ آن را ضعيف و بلكه بيهوده مي نامد.
چه پاسخي به اين نقد مي توان داد؟!
من ابتدا فرض را بر صحت ادعاي محوري اين نقد مي گذارم و موقتا مي پذيرم كه جنبش در تعيين استراتژي و اهداف ميان مدت خود دچار اشكال و بلكه خلاء است. خوب؟!
حال چه بايد كرد؟! حاكميتي داريم كه به نحو سازمان يافته و كاملا مرتب مشغول چپاول ثروت ملي ؛ برقراري خفقان محض در جامعه؛ تحميل فشار شديد اقتصادي جهت خرد كردن طبقه ي متوسط و به بردگي كشيدن شهروندان؛ سركوب هرنوع "عدم موافقت" به خشن ترين وجه ممكن و تخريب زيرساختهاي حياتي جامعه (اعم از اقتصادي و اجتماعي) است. از سوي ديگر يك جنبش اعتراضي را شاهديم كه هرچند قدرت بسيج كردن بخش عمده اي از شهروندان را دارد؛ از سردرگمي در تعيين اهداف ميان مدت براي خود رنج مي برد.
تكليف چيست؟! به نظرم از سه راه خارج نيست. يا بايد سكوت كرد و جنبش را رها كرد تا فروميرد و به اصلاح حاكميت از درون آن توسط نيروهاي ميانه رو(؟!) اميد بست. يا بايد جنبشي مستقل پديد آورد كه نه تنها نقطه ي قوت معتمد مردم بودن را واجد باشد؛ بلكه به نحوي تئوريك و عملي داراي استراتژي و هدفمندي در مراحل مختلف باشد. يا بايد به جنبش موجود پيوست و ضمن تقويت نقاط قوت فعلي آن؛ باب نقد و گفتگوي دروني در آن را گشود تا نقاط ضعف آن نيز اصلاح و خلاء تئوريك استراتژي در آن پر شود.
اگر بپذيريم كه راه حل اول اصلا راه حل نيست و بايد مطلقا كنار نهاده شود؛ و اگر بپذيريم كه راه حل دوم جز براي گروههاي از پيش متشكل (مانند كارگران اگر بتوان ايشان را در ايران امروز متشكل دانست كه شك دارم) اصولا ممكن نيست؛ تنها موضع باقي مانده راه حل سوم خواهد بود.
اما اين راه حل نمي تواند و نبايد مشتمل بر تضعيف يا محو عملكرد تاكتيكي جنبش باشد. رهبري تاكتيكي جنبش بايد متمركز و مورد توافق جناحهاي مختلف آن باشد و اين از قضا نقطه ي قوت جنبش است كه موسوي و كروبي مورد اعتماد بدنه ي جنبش استند. تاكتيكهاي جنبش را مي توان و بايد در خدمت اهداف آن قرار داد ولي بايد به ياد داشت "علت" جنبش مستقل از "هدف" آن است. جنبش يك موجودي نيست كه بر اساس طراحي از پيش تعيين شده و جهت نيل به مقصودي معين خلق شده باشد. بلكه معلول عللي است كه چون موجود بوده اند؛ جنبش حاصل آمده است. نمي توان حكم كرد كه تا وقتي استراتژي مدون و معيني براي جنبش تعريف نشده است؛ كليت آن را تعطيل كنيم. حضور در خيابان نه هدف بلكه بروز طبيعي جنبش تحت مديريت رهبران تاكتيكي آن است.


۱۱ نظر:

  1. من قصد بحث با شما رو ندارم و مطالب زیر رو صرفاً برای افزایش معلومات عمومی جنابعالی عرض می کنم. امیدوارم حداقل در آن دنیا به کار آید. انشاالله!

    1)مصدق یک اشراف زاده بود و طبعاً مدافع نظام پادشاهی اما ایشون هرگز سرسپرده ی شاه جوان نبودند. نشون به اون نشون که شاه قبل از قضایای ملی شدن نفت و اوج بحران در مجلس بهش میگه تو بیا نخست وزیر من شو و من هم مجلس رو منحل می کنم، اما ایشون قبول نمی کنه.(آبراهامیان) همانطور که قوام و فروغی و دیگر اشراف زاده های اون موقع هم سرسپرده نبودن چون شاه جوان اون موقع قدرت چندانی نداشته و تازه داشته دست به تقویت ارتش به عنوان یک حامی مطمئن میزده. حالا اگه برای کسی فرضاً بین محمدعلی فروغی و شیخ زبل تفاوتی نمی بینه، مشکل فنی خودشه.

    البته که به مصدق نقد وارده اما مسئله اینجاست که مصدق با خون چند ده هزار زندانی سیاسی سرکار نداشته و از 8 سال جنگ ویران کننده که فقط نیم میلیون کشته داده، نون نمی خورده و...

    بنی صدر در شرایطی فرار کرد که درگیری های مسلحانه و خونین خرداد 60 رخ داد بود و خمینی و خط امام بدنبال قتل ایشون بودند. در مقابل میرحسین نه تنها تهدید به قتل نشده بلکه محاظ حکومتی هم براش گذاشتن

    نکته ی بعدی این که اصلاً خود این آقا از دهه ی شصت تحت عنوان دوران طلایی یاد میکنه و مشکلی با سرکوب ها و بدبختی ها نداشته و نداره. منظور از دوران طلایی» هم که مشخصه و بدون شک با «دوران خفقان و سرکوب» فرق داره. حالا این وسط یک عده می خوان خودشون رو به کوچه علی چپ بزنن، مشکل خودشونه. خلاصه ما در این مملکت جوک زیاد داریم و جزو حاکمیت نبودن نخست وزیر مملکت هم یکی از همون جوک هاست.

    2)نظام پادشاهی طاعون نیست که همه باید ازش اعلام برائت بکنن! خیلی از دموکراسی های دنیا سلطنت مشروطه دارن. بخشی از مردم با خرج اضافه ی شاه یا ملکه مخالفن، خیلی ها هم مشکلی ندارن و از دید برخی هم سلطنت یک نماد ملی است. کسی رو هم بخاطر مخالفت یا موافقت با سلطنت بالای دار نمی برن و خبری هم از بزن بزن بین گروه های مختلف نیست. این رو می تونید از دوستان چپ تون که در چنین سیستم هایی زندگی می کنن بپرسید. البته «بعد از وضو گرفتن»

    خلاصه با وضو یا بی وضو مصدق از سوئیس دکترای حقوق گرفته بود، دنیا دیده و تحصیل کرده بود و میدانست که "نظام پادشاهي همواره به سوي ديكتاتوري شاه سوق" نخواهد یافت.

    3) در مورد رهبری تاکتیکی! من به کپی پیست کردن یکی از کامنتهام بسنده می کنم:
    "من حوصله تون رو بیش از این سر نمی برم ولی برای نمونه می گم که این میر و شیخ دلاور حتی در حد واکنش نشون دادن به تظاهرات هم تاخیر داشتن. اگر بیاد داشته باشید همان روزهای اول همه منتظر بودن که این آقا حرف حسابش چیه و چرا اینقدر دیر به دیر واکنش نشون میده؟ بعضی اوقات هم که بعد از یک هفته نطقش باز میشد(کاری به محتوای مزخرف بیانیه ها ندارم)

    فقط تصور کنید اگر بعد از 25 خرداد ایشون به مردم میگفت اعتصاب کنید چی می شد؟ طبعاً بعد از تظاهرات بزرگ مردم این اعتماد بنفس رو بدست اورده بودن که در اکثریت قابل توجهی هستن. شاید روز اول عده ی معدودی سرکار نمی رفتن اما روزهای بعد به تعدادشون افزوده میشد.چرا تصمیمات جدی تری نگرفتن؟ چون اینا دنبال لاس زدن با نظام بودن و هستن. اخبار هفته ی اول رو دنبال کنید. اصلاً معلوم نیست اینها دارن چی کار میکنن و معطل چی هستن و توی خیالاتشون خامنه ای رو چی فرض کردن! البته خاتمی دنبال آزادی ممدشون بود. هدف احمقانه ای انتخاب کردن و راه حل احمقانه ای تری براش پیشنهاد دادن. حرکت در چارچوب نظام از طریق درگیری خیابانی توسط معاندین اصل نظام!

    خلاصه مرد این میدان نبودند و نیستند چون حاضر به سقوط نظام نیستن.ریش خودشون گیره. این واقعیت رو حامیان برانداز اینها نمی خواد بفهمه."

    پاسخحذف
  2. 4)"هرگونه ترديدي درباره ي نسبت موسوي با نظام ج.ا. به عنوان ماشين سركوب پس از 25 بهمن برطرف مي شود"
    لازم به یادآوری است که حاکمیت پس از زیاده خواهی ها و پا از گلیم بیرون گذشتن های «زنده یاد خلخالی» با ایشون هم درگیر شدن.(رجوع کنید به مصاحبه ی فضلی نژاد) قطب زاده هم با خمینی درگیر شد. علیرغم اینکه پیشتر با هم سلام علیک داشتن. از این نکته بدیهی هم نباید غافل شد که خیلی ها با حاکمیت نسبتی ندارند اما بدنبال دموکراسی هم نیستند!

    فرق بین یک تحلیل یا مقاله ی علمی با نظرات پامنبری اینه که تحلیل بر روی فکت استواره نه نظرات و برداشت های شخصی نویسنده. در یک تحلیل مرز بین واقعیت تاریخی، ادعا و نظر شخصی مشخصه و نویسنده یک مقاله ی مستند اینها رو با هم قاطی کنه و نظر شخصیش رو جای حقیقت تاریخی-اجتماعی قالب نمیکنه.

    5)قبول دارم که «ميليتاريستي» کلمه ی قلنبه ای هست ولی واقعیت اینه که سپاه همیشه یک بازوی مهم سیاست و سرکوب در جمهوری اسلامی بوده. اصلاً یکی از مهمترین دلایل ادامه ی جنگ دلایل سیاسی بودن. رجوع کنید به مناظره ی احمدی نژاد و رضایی:
    "در سه سال اول انقلاب كه دولت مستقر نشده بود عملاً اداره دولت در اختیار ما بود و دوران جنگ هم تا یك مدتی، این گونه بود."

    بهرحال ابزار سرکوب تفنگه. حالا می خواد دست آخوند باشه یا درجه دار. این اسم گذاشتن ها مثل گل های کنار انشای مدرسه، نوشته رو قشنگ می کنن ولی در واقعیت مشکل ما رژیم دیکتاتوری مذهبی هست. حالا هر خری میخواد اون بالا بشینه، بشینه.

    6) اکثر نقدهای جنبش یا همان ماله کشی و بتونه کاری روی بیانیه های موسوی همچون "بیانیه اخیر مال موسوی نیست چون برای اولین بار از اصطلاح امام راحل استفاده کرده است" و نقدهای دیگر نتیجه ی خود را نشان داده اند. همین به اصطلاح نقدی که خودت نوشتی چیزی جز توجیه کمبودها و ایرادات موسوی و جنبش و دلیل تراشی برای پیروی کورکورانه ی خودت نیست. اعتراضات اخیر نیز بیشتر ناشی از وقایع اخیر در خاورمیانه و احساسی شدن مجدد فضا هستند تا یک حرکت تاکتیکی. نشان به آن نشان که طبق معمول همه چی تا آینده ی نامعلوم متوقف شد و روز از نو روزی نو.

    هیچ انقلابی قابل پیش گویی نیست اما از روی شواهد می توان نتیجه گرفت که حرکت فوق چقدر شانس داره که به نتیجه برسه. آدم توی زندگی همیشه جفت شیش نمیاره. گاهی اوقات اگه یک اشتباه ساده کنی تا ته چاه باید بری.
    پ.ن:
    آقا من تازه متوجه شدم که نویسنده مطلب یکی دیگه است:دی. به هرحال لازم به ذکر نیست که مطلب فوق رو بدون وضو نوشتم. با این وجود از برادران

    التماس دعا داریم.

    پاسخحذف
  3. سلام
    من اين نوشته ي خودم را نوشته ي خوبي نمي دانم و خيلي ناقص و سرسري مي بينمش. در واقع به عنوان يك خواننده آن را نه يك تحليل؛ بلكه بيشتر تعريف ماوقع مي بينم. ولي در عين حال اين ايرادهايي كه شما مي گيريد به نظرم اغلب بيجا و بعضا ناشي از "گوش ندادن" به متن است. به هرحال هرچند شما از ابتدا طي كرديد كه مايل به بحث نيستيد و صرفا مايليد معلومات عمومي به بنده تدريس فرماييد؛ به نظرم پاسخ به نوشته ي شما مي تواند فرصت مناسبي جهت تبيين و اي بسا تدقيق نوشته ي ابتداييم باشد.

    1) من تفكيك كردم ميان دو نقدي كه بر موسوي وجود دارد. اگر دقت مي كرديد متوجه آن تفكيك مي شديد.
    -سابقه: در اين مورد مصدق را مثال آوردم. اين به معناي آن نبود كه موسوي را كپي يا حتي در عرض مصدق بدانم. سخن بر سر اين است كه لزومي ندارد براي پذيرش رهبري تاكتيكي (روي اين بخش تاكيد دارم. چرا كه معتقدم رهبري راستين يك جنبش اصيل صرفا بايد با جريان روشنفكري و نقد باشد و لاغير) يك شخص ؛ به دنبال آدمي از زرورق درآمده باشيم. اين شرايطي ذهني كه شما براي امر رهبري تاكتيكي وضع مي كنيد؛ تقريبا احاله به محال كردن هر حركت است. وانگهي مصدق نيز از اشتباهات خود هرگز عذرخواهي نكرد. مگر او از تحصنش در دربار يا از قرباني كردن حرمت مجلس در پيشگاه سردار سپه يا از همكاريش با انگليسيها طي جنگ اول جهاني و ... عذرخواهي كرد؟! اين نقدها را مي توان بر مصدق وارد دانست و مي توان و بايد طرح كرد. بر موسوي نيز بهكذا. ولي اين كه اشتباهات ( و نه جنايات) يك آدمي را بهانه كنيم تا يك جنبش مردمي را تحريم كنيم؛ امري نادرست و خود يك اشتباه است.
    - رابطه ي موسوي و نظام. اين را در وبلاگ پويا ديده بودم كه اظهار نگراني مي كرد كه موسوي و خاتمي از جنبش بهره مي برند تا با نظام به سازش برسند. حتي اگر اين نگراني به جا بوده باشد؛ امروز ديگر نيست. قرار هم نيست كه موسوي را يك بت كنيم و هرچه او بفرمايد آن باشيم كه شما مي فرمايي او خواهان دموكراسي نيست. مگر به خواست او است؟! جنبش در مراحل مختلف نشان داده است كه هرچند در پيروي از موسوي و كروبي از خود تحرك نشان مي دهد؛ اما طرز فكر و تحليل خود را از ايشان نمي گيرد.

    2) آنچه درباره ي نظام پادشاهي گفتيد؛ ربطي به ايران نداشت. در ايران نظام پادشاهي (به دليل اين كه پادشاه همواره فرمانده ي كل قوا بوده است) روي به سوي ديكتاتوري داشته است. يا قانوني (موسسان) يا غيرقانوني (كودتا)

    3) شما از نحوه ي رهبري تاكتيكي جنبش ايراد مي گيريد و مي فرماييد مثلا اگر خود شما اين مسئوليت را برعهده داشتيد؛ عملكرد بهتري از خود نشان مي داديد. خوب اين هم حرفي است. شايد هم درست بفرماييد. اما من بحث را اينطور مطرح كردم كه در وضعيت فعلي چه بايد كرد. مي خواهيد يك حركت اعتراضي مستقل را آغاز كنيد؟ چه بهتر از اين؟! موفق باشيد. ولي اگر خود مي دانيد و قائليد كه چنين امري در موقعيت كنوني ممكن نيست؛ چه راهي را مناسبتر مي بينيد؟! فربه كردن جنبش موجود و نقد آن از درون؟ يا تحريم جنبش و نظاره ي ديكتاتوري موجود كه با وضع قوانين اقتصادي ويژه به تقويت بنيانهاي خود اهتمام ورزيده است؟! حرف من اين است كه اگر كسي بپذيرد كه سكوت در برابر وضع موجود اصلا قابل پذيرش نيست و بايد در جهت تقويت و در ضمن نقد جنبش موجود فعاليت كرد؛ مي بايد بپذيرد كه رهبري تاكتيكي جنبش الزاما بايد متمركز باشد و چه بپسنديد يا نه؛ اين رهبري توسط بدنه ي اصلي جنبش به موسوي محول شده است. نبايد حركات تاكتيكي جنبش را تضعيف يا محو كرد.
    .....

    پاسخحذف
  4. ....

    4) توضيح دادم. رهبري تاكتيكي اصلا و ابدا برابر با رهبري فكري نيست. رهبري تاكتيكي امري در حد پرچم و هماهنگ كننده ي حركات اعتراضي است و نه تبيين كننده ي محتواي اعتراض

    5) اين ساده انگاري بيش از حد است كه تصور كنيد نظام ج.ا. در طول عمر خود از يك ماهيت همگن و يكسان برخوردار بوده است. من قبلا در وبلاگ مرحومم يك سري نوشته هايي تحت عنوان شناخت يك حاكميت منتشر كرده ام و ديگر اينجا مكرر نمي كنم. صرفا اين را مي گويم كه ديكتاتوري موجود چه از جهت پشتوانه ي طبقاتي و چه از نظر نوع بوروكراسي و چه از نظر جهتگيري اقتصادي با ديكتاتوري دهه ي شصت متفاوت است. اين به معناي تبرئه ي آن يا اين ديگري نيست. بلكه صرفا به اين معنا است كه يك انقلاب تنها در صورتي مي تواند در عمل پيروزمند باشد كه ابتدا در عرصه ي نقد و نظر توانسته باشد حاكميت را به درستي شناخته و شكست داده باشد.

    6) اين كه متني را كه بارها بر لزوم رهبري فكري جنبش توسط جريان نقد و عدم متابعت از رهبري تاكتيكي در اين زمينه تاكيد دارد؛ به پيروي كوركورانه و بلكه دعوت سايرين به چنين پيروي متهم مي كنيد گواه بر آن است كه هيچ ميلي به شنيدن در كار شما نيست. اين تا جايي كه قضيه صرف يك اتهام به من باشد؛چندان اهميتي هم ندارد. اما وقتي كليت جنبش متهم مي شود به اين كه حركتي احساسي؛ و برانگيخته و حاصل وقايع اخير منطقه است؛ بايد بگويم داريد پرت و پلا مي گوييد. به نظر مي رسد هم شما و هم طرفداران حاكميت از حضور مردم در خيابان پس از بيش از يك سال وقفه ي ظاهري متحير شده ايد و مايليد به هر نحو اين حضور را به نحوي توجيه كنيد كه گزاره ي "جنبش سبز مرده است" به قوت خود باقي بماند. علي اي حال چه جنبش همچنان خيابان را در تصرف نگاه دارد و چه سركوب آن را عقب بنشاند؛ از نظر من واضح است كه جنبش در معناي نظري آن همچنان زنده خواهد بود. چرا كه نه علت برانگيخته شدن آن (عموميت يافتن شناخت جامعه از حاكميت به عنوان يك ديكتاتوري مزور و دروغگو) برطرف خواهد شد و نه خواستهاي مشروع آن توسط اين حاكميت قابليت برآورده شدن دارند.

    نكته ي آخر اين كه هرچند گويا توجه نداشته ايد؛ متلك پرانيهايتان به مخاطبي كه ميل داشته ايد توجه يافته است. منتها خوشبختانه يا متاسفانه من چندان پايبند مسائل شخصي در بحثهاي درگير در محيط مجازي نيستم.

    پاسخحذف
  5. علیکم السلام
    1)اول باید روشن کنم که من عشق انقلاب یا مخالفت با امپریالیسم ندارم. دشمن خونی رضاخان هم نیستم و برای خدماتش به ایران و تجدد ارزش بسیار زیادی قائلم. برای همین مسائلی چون اصلاحات یا سیاست ورزی و تحصنِ مصدق در دربار رو گناه کبیره نمی بینم.
    http://fds.be-omide-fardahaye-shadtar.com/?p=14200
    http://naghddrmosadegh.blogfa.com/post-25.aspx

    روابط مصدق و رضاخان هم از روز مخالفتش در رای گیری برای سلطنت سردار سپه تا زندانی شدنش ثبت شده. درباره ی مصدق هنوز نقد بی طرفانه ای که هدفش توجیه استبداد نباشه نخوانده ام. ملیون او را معصوم و شاه دوستان آدم ضعیف نفس و خودخواهی می بینند. اما واقعیت اینه که ایشون جایگاه بسیار رفیعی در تاریخ این مملکت داره. ضمن اینکه مقایسه ی ملی شدن نفت با جنبش سبز از اساس نامربوطه. ملی شدن نفت از اعتراض به استعمار و استثمار انگلیس آغاز شد. جنبش سبز از ادعای تقلب در انتصاباتی که سراسرش تقلب بوده. خداراشکر در این زمینه متوفق القولیم که نخست وزیر محبوب امام فرسنگ ها با مصدق فاصله داره حالا هدف از مقایسه ی ایندو واقعاً چه بوده؟ الله اعلم

    2)
    Queen is Head of the Armed Forces, Head of State and Head of the Church of England. She is the only one who can declare when the country is at war and when war is over, although she must take advice from her government first.
    http://www.woodlands-junior.kent.sch.uk/customs/questions/royal/role.htm
    ضمن اینکه مصدق بدنبال مشروطه کردن هرچه بیشتر سلطنت و خارج کردن اختیار نیروهای مصلح از دربار بود. پرت و پلا به اینها میگن دوست عزیز.

    3)من بدنبال رهبری مریم مقدس نیستم. این یک مغلطه ی متداولی است که مدافعین موسوی مخالفان ایشون رو متهم به ایده آلیسم افراطی می کنن اما نمی بینن که کار این جماعت از نقطه ی تاریک گذشته و به لکه های کیلومتر مربعی رسیده. من به بنی صدر و حتی رضا پهلوی هم قانعم. واقعیت اینه که اکثر ما حداقل یکبار در انتخابات شرکت کردیم و گوش بندم شخصاً از وعده و وعید پره و گنجایش بیش از این نداره. با هرکسی هم که کارنامه ی قابل قبولی داشته باشه و به رفراندوم و سکولاریسم پایبند باشه و تکثر رو بپذیره متحد میشم. ویژگی هایی که هیچکدامشون در بیانیه ها و عمل موسوی دیده نمیشن. از دید موسوی اپوزیسیون «یک مشت طماع، خوارج، منافق و دشمن انقلاب امام» عزیز هستند. موسوی بدنبال اتحاد نیست. اتحاد یعنی خواسته های شخصی رو کنار بگذاریم و بر سر اهدافی که منافع جمع رو تضمین میکنه متحد بشیم. موسوی خواهان حل شدن دیگران در جنبش سبز هست نه اتحاد با آنها.

    4)موسوی رو هرگز در حد خمینی نمی بینم و ایشون هرگز کامیاب نخواهند شد اما برای مقایسه می توان به خمینی اشاره کرد که اصلاً فکری برای عرضه و مخاطبی نداشت اما پرچمدار و نماد انقلاب شد. عاقبت هم که معلوم است.

    5)علاقه ای به نگاه گنجی وار به مسائل سیاسی ندارم که روی هر چیزی بایستی اسمی گذاشت و برای هر حرکتی ابتداعاً تئوری من درآوردی ساخت.... این مشابه نگاه همان وبلاگ نویسانی هست که مانیفست انقلابی و دفترچه راهنمای سقوط می نویسن. گویی که جامعه ماشین و برنامه ی کامپیوتری هست که به یک محرک یکسان پاسخ قابل پیش بینی ویکسانی بده. قبلاً جای دیگری گفته بودم که خیلی از رهبران انقلابی که به دموکراسی هم رسیدند، سواد درست و حسابی هم نداشتند، مثل لخ والسا، اما هدف درست و مشخصی داشتند، در زمان مناسب دست به عمل مناسب زندند و به پیروزی رسیدند.

    ما دو مشکل با جمهوری اسلامی داریم. حکومت دینی و استبداد دینی. راه حل این دو مشکل مشخص هست. دانستن ریشه های ایندو روشنگر خواهد بود اما درک دموکراسی و سکولاریسم به دکترای فیزیک کوانتوم نیاز ندارد.

    6)من از حضور مردم تونس متحیر شدم نه مردم بحرین و ایران. مخالفت مردم با نظام چیزی تازه ای نیست و با تعریف شما جنبش ملی شدن نفت همچنان زنده است.

    پاسخحذف
  6. اختلاف اصلی ما بر سر اینه که شما میگی آقاجون حالا به لطف خرج رفسنجانی یک سفره ای پهنه و مردم فرصتی برای بیان اعتراض پیدا کردن، چرا ما از این خوان نعمت بهره ای نبریم؟ بد نیست یک گوشه ی سفره رو بگیریم و به سمت خودمون بکشیم؟

    پاسخ بنده این خواهد بود که نان و نمک این جماعت برکت ندارد. آینده این اعتراضات به رهبری این جماعت معلومه و نیازی به مرور هزارباره ی گذشته نیست. مسئله بر سر خون هست و من با مسائل خونی شوخی ندارم. برداشت من اینه که اینها بدنبال منافع شخصی خودشون هستن و خون مردم این وسط حرام خواهد شد. البته برای کاسب جماعت و اپوزیسیونی که شغلش اپوزیسیونه و از مخالفت با رژیم نان میخوره بد نخواهد بود.

    جنبش سبز و تقلب در انتخابات دلیل اصلی اعتراضات مردم نیست، این جنبش شکلی از بیان اعتراضی است که در 30 سال گذشته انباشته شده. من با این شکل اعتراض مخالفم نه با نفس اعتراض به ظلم. مخالفم چون فکر میکنم این ظرف نه گنجایش تمام ایران رو داره و نه شایسته ی ملت ماست.

    اگر موسوی نقد میشد، بعد از هربیانیه که ایشون مخالفین نظام رو به منافقین و... نسبت می دادند، بجای ماله کشی توی دهن ایشون زده میشد که مردک تو می فهمی داری چی میگی؟!

    موسوی بدون بوقچی ها، رسانه های حامیش و مخالفتش با خامنه ای حیثیت و اعتبار وزنی نداره. ولی ایران بدون موسوی و جنبش سبز بوده و خواهد بود. باید بزرگتر فکر کرد. باید بزرگتر دید. ما وقتی حتی در ذهنمون هم از موسوی عبور نکردیم، در عمل هم دست به اقدامی نخواهیم زد.

    چرا باید از موسوی عبور کرد؟ به باور من محصور شدن پشت دیوار موسوی، جنبش را فرسوده، فاسد و مضحمل خواهد کرد. این دورنمایی است که تا بحال بخش بزرگی از آن به واقعیت پیوسته است.

    نقد به تنهایی چیزی را عوض نخواهد کرد اما به گسترش فکر درست کمک میکند. من خودم را به دیوار حکومت نمی کوبم. دست به حماقت یا قهرمان بازی نخواهم زد آنهم در شرایطی که جماعت بزرگی برای آرمان ها و اهداف من ارزشی قائل نیستند. اندیشه های بزرگان را بطرق گوناگون پراکنده می کنم به گسترش سازمان هایی که وجود دارند یاری خواهم رساند، و در زمان مناسب و مکان مناسب، اتفاق درست بوقوع خواهد پیوست. هرکسی سهم خود را ادا می کند اما تکامل و پیشرفت منتظر کسی نخواهد شد.

    زندگی را دوست دارم و برای جان دیگران هم ارزش قائلم. من برای لاشخوران سبزاللهی و حزب اللهی جسدم را سرو نخواهم کرد.

    _____________
    به صاحب وبلاگ هم توصیه می کنم از باز بودن کامنت ها وحشت نداشته باشند. فوقش دو نفر بی وضو فحشی میدن و چندساعت بعد نظرشون رو پاک میکنید. دنیا کن فیکون نخواهد شد.

    پاسخحذف
  7. سلام.
    به نظرم ادامه ي اين بحث به من چه گفتم و تو چه نشنيدي كشيده خواهد شد و چندان فايده اي نخواهد داشت.
    معتقدم ديدگاهم را درباره ي نقد داريه توانسته ام روشن كنم و درست يا غلط آن امري است كه به تحليل و تجربيات شخصي هر فرد بستگي دارد.
    صرفا چند نكته ي كوتاه جهت پرهيز از سوءتفاهم:
    - خميني چيزي بيش از يك پرچم صرف براي انقلاب 57 بود. قشر متوسط جامعه كه در آن سالها بيشتر سنتي و متشرع بود؛ خميني را نه صرفا يك نماد براي انقلاب و نه حتي رهبر فكري آن؛ بلكه "مرجع تقليد" و "نايب الامام" مي ديد و مي دانست. اينچنين بود كه حركت 57 چه در دوران مبارزه و چه پس از پيروزي تهي از نقد و باور به حقوق و وجود ديگران بود. صدالبته بودند گروههاي مبارزي كه تحليل خود را داشتند و بعضا به روشهاي در واقع ضدانقلابي در حركت اعتراض مي كردند. اما بدنه ي جنبش مرجعيتي جز روحانيت و شايد بتوان گفت شخص خميني در ذهن نداشت.
    -خلاصه كردن ج.ا. در حاكميت يا استبداد ديني به نظر من صحيح نيست. نه همه ي بخشهاي حاكميت فعلي ديني است و نه همه ي اجزاء دين (در معناي تاريخي آن) مورد توجه و احترام حاكميت است. دين صرفا يكي از پشتوانه هاي استبداد حاكم بر ايران است و نمي توان همه ي مشخصات حاكميت را در ديني بودن آن خلاصه كرد.
    - بنده هرگز چنين اهانتي به حركت اعتراضي اخير مردم روا نخواهم داشت كه آن را حاصل نفوذ يا همراهي يك مرده ي سياسي (رفسنجاني) يا حتي رهبري موسوي و كروبي بدانم. من به انسان قائلم. مسلم مي دانم كه هرگاه انساني بداند به او و آرمانهايش خيانت شده است و حقوق بنيانيش مورد تعرض قرار گرفته و حرمتش خدشه دار شده است؛ با متجاوز و متعرض سر آشتي و سازش نخواهد داشت. چنين دركي تا زماني كه شخصي و منفرد باشد؛ به انزوا و تلخكامي خواهد انجاميد. اما گسترده شدن اين درك در جامعه و همه گيري آن منجر به خروجي "اعتراض" خواهد شد.جنبش سبز برآمده از اين درك مشترك در ميان اقشار متفاوت و متنوع اين جامعه است و نه اين دري وري هاي پامنقلي درباره ي لايي كشيدن خامنه اي براي رفسنجاني و سور زدن آن يكي به اين يكي!

    پاسخحذف
  8. مسئله بر سر شنیدن و نشنیدن نیست، مسئله سر اینه که ما باید مستند حرف زدن و منطقی بحث کردن رو یاد بگیریم. گفتگو، سفره ی حضرت ابوالفضل و مجلس ختم بی بی سکینه نیست که آدم وسط کار بلند بشه و شروع کنه به شعار دادن و مرگ بر آمریکا گفتن.

    الآن تاریخ کل جهان روی اینترنت در دسترسه، خوب نیست آدم خودش رو عقل کل بدونه و زحمت چند ثانیه جستجو رو به خودش نده. زشته که آدم توی یک پاراگراف هرچی اتهام و حرف مفت رو به مصدق نسبت بده تا اون رو بکشه پایین، بلکه شاید بشه اون رو با موسوی راحل قابل مقایسه کرد. اونوقت بگه اینها با هم قابل مقایسه نیستن!

    از اونجایی که شما به کیلویی حرف زدن علاقه داری، توضیح بیشتر در مورد ساختار حکومت و فکت آوردن کمکی به حالت نخواهد کرد اما بد نیست بدونی که ما چیزی به نام اسلام رحمانی نداریم! یه نگاه به جلسات سردار قاسمی بنداز، داره مخ جوانها رو شستشو میده که تو باید از علی ابی طالب یاد بگیری، باید بردارت رو بکشی، پسر عموت رو بکشی! این جماعت خطرناک اند، این اسلام دین خونه و واقعیت هم اینه که شیرعلی در تاریخ اسلام به قتال العرب مشهوره. این رو امثال خلجی خیلی بهتر از من و تو میدونن. آدم باید به معنای اخص کلمه احمق باشه که خیال کنه با حفظ دین در ساختار قانون اساسی و ارائه ی تفسیری معتدل از اون میتونه به دموکراسی برسه.

    محروم شدن بخشی از مردم از آزادیهای اجتماعی به واسطه ی احکام شریعت نامش استبداد دینی هست. از دید تو استبداد نظامی است؟ مشکل فنی خودته. (مگر کلیسا از نیروی نظامی برای گسترش مسیحیت بهره نمی برد؟)

    دار و دسته ی رفسنجانی و حامیانشون چندین میلیارد تومن تو ایران خرج کردن. اینها اخبار سری نیست، واقعیت ها و هزینه های انتخابات در ایران هست.(لازم نیست ماشین حساب دستت بگیری تا خرج ستادها، تدارکات و سایت ها رو حساب کنی، برو سراغ مصاحبه ی شمخانی) اینا به عشق مردم خرج نشدن، برای پهن کردن سفره ی مجدد روی بیت المال سرمایه گذاری شده بودن. اینکه تو شرکت باشکوه در انتصابات رو حقی میدونی که برای بدست آوردنش باید هزینه هم داد، باز هم مشکل فنی خودته.

    واقعیت اینه که هنوز جمهوری اسلامی دست به سرکوب نزده، هنوز تانک و تیربار نیاورده وسط زمین. اون موقع با شعار یخچالی یا حسین میرحسین(بقول خرسندی) کاری از پیش نمیره. اون موقع دیگه اصلاً فرصت شعار دادن نیست.

    من کاملاً هوشیارم و خداراشکر در خانواده سیگاری هم نداریم. می بینم که از پارسال تا امروز چقـــــــدر قشر تحصیل کرده از مملکت خارج شده و چقدر در صف خارج شدن هستن. می بینم که چه جماعت بزرگی الآن زندان هستن و می شناسم کسان ِ از زندان بیرون آمده ای که به خودشون میگن من دیگه گه بخورم واسه این ملت برم خیابون و دنبال خارج شدنن. می بینم که چه بخش عظیمی از مردم بی تفاوت هستند، تو اگر نمی بینی نگاهی به شلوغ ترین خیابان تهران بنداز و حتماً از خودت بپرس چرا کسی به این حلقه ی شعار دهنده نمی پیونده و چرا ملت سرش رو انداخته پایین و داره از کنارشون رد میشه؟! این چجور وضع انقلابی ای هست؟!

    این هزینه ها داره ما رو فرسوده میکنه. البته این هزینه ها از قشر متوسط برای یک عده نون و آب داره. نمی خوای ببینی؟ به درک. اوضاع که پس از یک سرکوب دوباره مجدداً آروم شد گوشی میاد دستت.
    ___
    فقط یک سوال برای معلومات عمومی خودم، شما احیاناً توده ای نبودید؟!

    پاسخحذف
  9. خوب حالا من چه بايد بگويم؟!! معني دارد كه من كامنتگير وبلاگ رفيقي كه از سر اعتماد به من نوشته اي از مرا منتشر كرده است اشغال كنم تا مثلا از خودم دفاع كنم كه من به مصدق افتراي خاصي نزدم و صرفا به پاره اي موقعيتهاي تاريخي اشاره كردم؟! و اصلا چه فايده دارد چنين نوع بحثي با كسي كه ديگري را به "كيلويي حرف زدن" متهم مي كند و يك جمله بعدش مي گويد چيزي به نام اسلام رحماني وجود ندارد. و چرا؟! چون سردار قاسمي دارد نمي دانم چه شكري مي خورد!!!!
    اين نحوه ي استدلال كسي است كه خود را به فكت آوردن و تحليل درست مفتخر مي كند و طرف گفتگوي خود را به كيلويي حرف زدن! يعني به نظر ايشان مي توان يك نمونه از ميلياردها را به1400 سال طول تاريخ و دو قاره عرض جغرافيا تعميم داد و نامش را گذاشت تحليل دقيق! ولي اگر بگويي حاكميت ج.ا. طي سي سال عمر خود پشتوانه هاي جمعيتي متفاوت و در نتيجه اشكال ايدئولوژيك مختلف و انواع سياست داخلي و خارجي متنوع داشته است؛ مشغول كيلويي حرف زدن استي.
    اين است كه به جاي آن كه وقت خود و فضاي اين كامنتگير را تلف اين كنم كه موارد خلاف شرع و فقه قوانين ج.ا. را مطرح كنم يا اين كه تفاوت حاكميت بوروكراتيك و حاكميت صنفي روحاني و حاكميت نظامي را توضيح دهم؛ يا تفاوت معنايي راي دادن (مشاركت در نظام قدرت) را با اعتراضهاي خياباني (عمل مستقيم سياسي) را تبيين كنم و .... خلاصه از اين قبيل حرفهاي كيلويي؛ يك "باشه" به داريه بگويم تا در ضمن كلاه احترام را براي لئون هم بلند كرده باشم!

    پاسخحذف
  10. سلام
    والا ایرج خان نگران اشغال فضای کامنتگیر نیستم. فقط به نظرم حیف انرژی و وقتی است که اینطور صبورانه صرف این زبان نفهم می کنید. من یک جانور مشابهی را در تظاهرات عاشورا تجربه کردم که در دو قدمی ماجرا هم نتوانسته بود آن را بفهمد و دقیقاً همین چرندیات را می گفت، چه برسد به این بنده خدا که معلوم نیست از کدام جهنم دره ای ماجرای ما را دنبال می کند. روز عاشورا نزدیکی پل کالج با رفیق مشترکمان از جمع جدا شدیم و رفتیم یک گوشه ای نفسی تازه کنیم که این تحلیل درخشان "اینا فکر کردن میتونن با هاشمی در بیافتن.. ببین چطور شهر را بهم ریخته" را همراه پوزخندی مو به تن سیخ کن از یک بابایی که انگار به خاطر کارش (پیک موتوری) آنجا بود شنیدم. خلاصه اینکه وقتی از خون هنوز لخته نشده ی روی آسفالت برای فهم این جماعت آبی گرم نشود، نه به گمانم از طریق کلمه بشود.

    (ایمیل تان را هم چک کنید)

    پاسخحذف
  11. "او سوابق سياسي فراواني داشت كه بعضا از نظرگاه آزاديخواهان نمي توانست مثبت ارزيابي شود "
    این یک اتهام غیر مستند به کارنامه ی مصدق است. این نیاز به تفسیر ندارد!!
    "با اينهمه...مصدق به عنوان رهبر آن جنبش ...پذيرفته شد. "
    این یعنی مصدق هم یک خری مثل موسوی بوده. این یعنی جنابعالی اینقدر شرف نداری تا زیر حرفی که زدی نزی. یعنی آنقدر بزرگ نشدی که اشتباهت رو بپذیری حتی اگر قانون اساسی انگلیس رو بکون توی سرت!

    بچه ننه نباشید. احترام یک جاده ی دوطرف است. طرف مقابل وقتی از شعور و ادب لازم برخوردار نیست و به غایت بی چاک و دهن است، نباید اینقدر حساس باشد که از یکی دو کلمه ی خفیف آزرده خاطر شود.

    در کامنت قرار نیست تاریخ اسلام ردیف شود. از محمد خلجی نام بردم، بروید نوشته های ایشان را بخوانید، نوشته های نیکفر را بخوانید، نیازی به ردیف کردن تاریخ پرافتخار اسلام عزیز نیست. حوصله ندارید ویدیوهای بهرام مشیری را ببینید.

    بعضی از بسیجیان در وبلاگشان به این می پردازند که با مردم نباید خشن برخورد کرد و راه آلترناتیو سرکوب فلان مدلی است و ... و ای کاش فلانی از قالیباف در 18تیر یاد می گرفت.
    http://masih.ruhollah.org/1389/11/27/607/it-is-not-true-way/
    بهایی در ایران بخاطر مذهبش حق تحصیل ندارد. از اول انقلاب تا به امروز او را سرکوب کرده اند. سنی حق کاندید شدن ندارد. از روز اول تا به امروز. حکم بی خدا اعدام است. زن از روز اول تا به امروز نصف مرد ارث می برد. دختر نه ساله شوهر می دهند، مادر حق طلاق و حضانت فرزند ندارد چون اسلام گفته. سنگسار می کنند چون اسلام گفته. حجاب از روزهای اول اجباری بوده و...

    درک این مطلب نیاز به شعور فوق العاده ای ندارد! اینها حقوق ضایع شده ی ما هستند و تو اینرا نمیفهمی. نمیفهمی که برای من مهم نیست که با نوشابه شکنجه میکنند یا شلاق یا فحش ناموس. نمی فهمی که من میخواهم حق رای داشته باشم و برایم مهم نیست کدام خری با خنده مال مردم را میخورد. هرچقدر هم برایت بنویسم آفتابه خرج لحیم کردن است.

    راستی نگفتید جنابعالی توده ای نبوده اید؟! ما یک توده ای در فامیل سراغ داشتیم، آدم فروش بود و به آلمان پناهنده شد. طرف نه شرف داشت، نه وطن.
    ___________________
    موسوی عزیز با طلایی! نامیدن آن دوران عملاً شاشیده به خون تمام کسانی که در دهه ی 60 کشته شده اند. در چنین شرایطی اشک تمساح ریختن برای لخته ی خون کف خیابان پفوزیسیم سیاسی نام دارد.

    در پایان اینکه من در درجه ی اول برای خودم می نویسم. شما هم همینطور. اینهم نیاز به توضیح ندارد.

    پاسخحذف