من آدم فعالی در اجتماعات مجازی نیستم. تا یک ماه پیش فیسبوک هم نداشتم. اما این دلیل نمیشود که ندانم فضای فیسبوک محیط
جدی و قابلی برای گفتگوهای اجتماعی نیست. تا آنجا که فهمیدهام اساسا فیسبوک اجتماع
مجازی نیست. یکجور تلفن متنی است که به جای گوشی با کیبورد و وبکم کار میکند. عمهها
و پسرخالهها - و حتی در مواردی نوه عموها - هم مثل لیست دفتر تلفن، همین بغلاند.
بساط «دمت گرم» هم که به لطف فناوری لایک برپاست. از مریخ نیامدهام. میدانم که
در محیط دمت گرم نباید ایمان و اعتقاد رو کرد. نباید کسی را جلوی چشم شوهرخالهاش یقه
کرد و صرف روشن شدن مرزها - از سر حسن نیت - به هیکلش گند زد. این کاری است
که باید در محیط مناسب گفتگو انجام داد.
میدانم فیسبوک جای این حرفها نیست. ملت باید شکلک لبخند پخش و پلا کنند و خواص
خیلی زور بزنند نهایتا متلک. عدهای هم میبایستی دغدغهشان خلق جملات تایید آمیزی
باشد که در سایر کامنتهای پست مورد نظر استعمال نشده باشد. حتی مهم نیست مضمون استتوس یارو
گلایه از دست بابا مامان «بیتوجه» باشد، معشوقه جفاکار، حکومت جائر یا روزگار غدار.
با این آگاهی است که ترجیح میدهم از فیسبوک به طرز صحیحاش
استفاده کنم. یعنی به جای آنکه موزیکها و عکسهایی که میپسندم را با گوشی و زحمت برای رفقای دنیای واقعی
بلوتوث کنم، در آنجا با یک کلیک به اشتراک میگذارم.
عجالتا پس از فاجعهٔ سوختن تعدادی بچه مدرسهای در روستای شینآباد، در شرایطی که یک هفته ده روز است هربار
به صفحهام سر میزنم فقط نک و ناله و آخ و اوخ میشنوم، از خودم توقع سکوت ندارم.
البته که من هم معتقدم ضجه مویه مثل تمامی اشکال تجلی ضعف آدم در محیط خصوصی بیاشکال است. مشکلی ندارم. از قضا عدهاي میگویند برای جلای روح آدمیزاد خنج بر گونه کشیدن نه فقط مفید، که مستحب است. اگر کسی حالش با سلیطهگری بهتر میشود من که باشم بخواهم منصرفش کنم. برود در مراسم روضه توی مسجد و کلیسا و کنیسه برای خودش حال کند. به من چه. زمانی با این ماجرا مشکل پیدا میکنم که پستان به تنور چسباندن جای اعتراض اجتماعی مینشیند. آن هم با چه ادبیاتی؟ شرمآور است. ببینید چه ادبیات سخیف و مو به تن سیخ کنی برای اعتراض به یک فاجعه تمام عیار تولید شده است: «جگر گوشه»، «طفلک بیپناه»، «گل پرپر شده»، «لاله سوخته» و قس علی هذا.
البته که من هم معتقدم ضجه مویه مثل تمامی اشکال تجلی ضعف آدم در محیط خصوصی بیاشکال است. مشکلی ندارم. از قضا عدهاي میگویند برای جلای روح آدمیزاد خنج بر گونه کشیدن نه فقط مفید، که مستحب است. اگر کسی حالش با سلیطهگری بهتر میشود من که باشم بخواهم منصرفش کنم. برود در مراسم روضه توی مسجد و کلیسا و کنیسه برای خودش حال کند. به من چه. زمانی با این ماجرا مشکل پیدا میکنم که پستان به تنور چسباندن جای اعتراض اجتماعی مینشیند. آن هم با چه ادبیاتی؟ شرمآور است. ببینید چه ادبیات سخیف و مو به تن سیخ کنی برای اعتراض به یک فاجعه تمام عیار تولید شده است: «جگر گوشه»، «طفلک بیپناه»، «گل پرپر شده»، «لاله سوخته» و قس علی هذا.
آخر کسی که با دیدن گوشت ذوب شده بر استخوان یک دختر بچه، به یاد گل پر پر شده
بیافتد صلاحیت اعتراض اجتماعی دارد؟ شک دارم که او حتی لحظهای برای هیچ نوع فاجعه
بشری - خارج از حلقه رفقا و خانوادهاش - توانایی غمگین شدن داشته باشد.
بگوییم این جماعت که مثال زدم قشر بنجل فیسبوکاند. درست و حسابیهایشان لابد همانهایی
هستند که دارند خودشان را اذیت میکنند - امیدوارم معلوم باشد که سعی کردم نگویم جر میدهند - که چرا وزیر آموزش و پرورش استعفا نمیدهد؟
همانهایی که زیر عکس بدنهای سوخته، به دولت احمدینژاد طعنه میزنند؟
قضیه را اینطور ميبينم: تعدادی بچه به خاطر جمع شدن تمام امکانات موجود در شهرهای بزرگ، که طبیعتا به محرومیت نقاط پرت کشور میانجامد، در یک روستا زنده زنده کباب شدهاند. آنوقت این جماعت مشکلشان این است که چرا وزیر آموزش و پرورش استعفا نمیدهد؟
قضیه را اینطور ميبينم: تعدادی بچه به خاطر جمع شدن تمام امکانات موجود در شهرهای بزرگ، که طبیعتا به محرومیت نقاط پرت کشور میانجامد، در یک روستا زنده زنده کباب شدهاند. آنوقت این جماعت مشکلشان این است که چرا وزیر آموزش و پرورش استعفا نمیدهد؟
«آهان. پس تقصیر دولت احمدینژاد است.»
اگر موسوی یا کروبی رئیسجمهور بودند این اتفاق نمیافتاد؟ لازم است بدانید در
دولت خاتمی هم مدرسهای در یکی از روستاهای پرت آتش گرفت و تعدادی بسیار بیشتر از بچههای
شینآبادی به همراه معلمشان کشته شدند. (الان عصبانیام، عجله دارم و حوصله گوگلكاري را
هم ندارم. اگر شک دارید در کامنتها خبر بدهید، میگردم پیداش میکنم.) خب؟ اگر دولت
عاقل سرکار بود این اتفاق نمیافتاد؟ هیچ ربطی به دولت ندارد. خانم نسرین ستوده یا
حضرت منصور اسانلو هم اگر رئیس جمهور بودند، تا وقتی که من و شما جای گرم نشستهایم
و از نهاد اساسا ظالمانه و فاسد دولت (هر دولتی) انتظار «خدمت» به مناطق محروم را داریم،
این اتفاق غیر طبیعی نبود. به هر شکلی روزی رخ میداد.
هر دولتی که سر کار باشد، درآمد مملکت در شهرها خرج میشود چون ۸۰ درصد آرء بالقوهاش (طبق آمارگیری سال ۹۰. الان قطعا بیشتر شده) را باید از شهرها بگیرد. رئیس دولت هم اگر مثل احمدینژاد (با قصد جمع کردن لشکر و ناامیدی از شهرها؟ به زودی میفهمیم) این را نخواهد، بودجهاش را تعدادی اراذل و لاشخور در مجلس تصویب میکنند که به نسبت جمعیت منطقهشان وارد مجلس شدهاند و هر چهار سال یکبار هم باید از آنها رای بگیرند. طبیعی است که زور شهرها بیشتر باشد. اگر روزی جمهوری اسلامی بالاخره کار را یکسره و خیال مردم را از قرتیبازی انتخابات راحت کند هم باز این اتفاق میافتد چون برای دیکتاتوری مطلق هم نمیشود با ۸۰ درصد مملکت - با وجود امکانات و منابع محدود - از این شوخیها کرد: تقسیم عادلانه؟ باشه.
هر دولتی که سر کار باشد، درآمد مملکت در شهرها خرج میشود چون ۸۰ درصد آرء بالقوهاش (طبق آمارگیری سال ۹۰. الان قطعا بیشتر شده) را باید از شهرها بگیرد. رئیس دولت هم اگر مثل احمدینژاد (با قصد جمع کردن لشکر و ناامیدی از شهرها؟ به زودی میفهمیم) این را نخواهد، بودجهاش را تعدادی اراذل و لاشخور در مجلس تصویب میکنند که به نسبت جمعیت منطقهشان وارد مجلس شدهاند و هر چهار سال یکبار هم باید از آنها رای بگیرند. طبیعی است که زور شهرها بیشتر باشد. اگر روزی جمهوری اسلامی بالاخره کار را یکسره و خیال مردم را از قرتیبازی انتخابات راحت کند هم باز این اتفاق میافتد چون برای دیکتاتوری مطلق هم نمیشود با ۸۰ درصد مملکت - با وجود امکانات و منابع محدود - از این شوخیها کرد: تقسیم عادلانه؟ باشه.
جمهوری اسلامی هم نباشد ما شهرنشینان تنها جایی که در روستاها آسفالت میکنیم،
دهن روستانشینان است.
از مسیر اصلی خارج نشویم.
وزیر آموزش و پرورش حق داشت در مقابل خواست استعفا بخندد. این جماعت که استعفای
وزیر آموزش و پرورش را بهانه کردهاند یا واقعا نفهمند یا هدفشان که ریدن به دولت
احمدینژاد باشد وسیله را توجیه میکند. وسیله هم تعدادی بچه کباب شدهاند. البته که من هم معتقدم هدف وسیله را توجیه میکند، اما فقط برای پفیوزها - در مجموع خاک
بر سرشان.
(برای آنکه شائبه دفاع از وزیر آموزش و پرورش پیش نیاید، در آخر بند لازم به عرض است که اگر به من بود علیالحساب همان بخاری ارج ناقص گداخته را با تمام ضمائمش حقنه میکردم به همان وزیر، به صرف وزیر بودنش در دولت کودتا. این از این.)
(برای آنکه شائبه دفاع از وزیر آموزش و پرورش پیش نیاید، در آخر بند لازم به عرض است که اگر به من بود علیالحساب همان بخاری ارج ناقص گداخته را با تمام ضمائمش حقنه میکردم به همان وزیر، به صرف وزیر بودنش در دولت کودتا. این از این.)
ميخواهم مثل آدم حسابیها تمام جوانب را بررسی کنم. فرض بگیریم آنها نه نفهمند
و نه هدفشان وسیله را توجیه میکند. پس چه؟ غمگیناند و از سر استیصال مزخرف میگویند؟
تا جایی که من در این ۳۰ سال زندگی فهمیدهام غم آدم را میخکوب میکند. زبان آدم را
بند میآورد. تا چند روز از چیز داغی که توی سینهات است و مزه گهی که ته حلقات جمع
شده نمیتوانی زبان بچرخانی. مادری که بچهاش را در سانحه رانندگی از دست داده میآید
توی فیسبوک استتوس میگذارد، خواستار استعفای وزیر راه میشود؟
بگیریم اصلا من برای فهم ابعاد غم هنوز خیلی جوانم. خیلی خب. یک ماجرای دیگر: بچههای
روستای شیناباد که اکنون با بدنهای سوخته گوشه بیمارستان یا قبرستان افتادهاند، در متعالیترین
شکل، ممکن بود در آینده یک نیروی مولد برای اجتماع باشند. (اگر دلال دلار و خفاش شب
و نیکآهنگ کوثر بار نمیآمدند.)
فارغ از جنسیت، آنها بالقوه میتوانستند یکی از ۱۸ کارگر کارخانه فولاد غدیر یزد باشند که ۲۰ آذر پارسال یک ربع ساعت قبل از خاتمه شیفت کاریشان با انفجار کوره ذوب فلزات کشته شدند. از آنجا که کلا آدم خوشبینیام فکر نمیکنم هیچیک از مخاطبان این نوشته چنان رذل باشند که فکر کنند ارزش جان این بچههای مجروح، از ۱۸ کارگری که پارسال در یزد کشته شدند بيشتر است. تا آنجا که اطلاع دارم پارسال همین ایام فیسبوک اختراع شده بود. پس چرا این شیون دسته جمعی برای آن جانهای شریف به پا نشد؟
فارغ از جنسیت، آنها بالقوه میتوانستند یکی از ۱۸ کارگر کارخانه فولاد غدیر یزد باشند که ۲۰ آذر پارسال یک ربع ساعت قبل از خاتمه شیفت کاریشان با انفجار کوره ذوب فلزات کشته شدند. از آنجا که کلا آدم خوشبینیام فکر نمیکنم هیچیک از مخاطبان این نوشته چنان رذل باشند که فکر کنند ارزش جان این بچههای مجروح، از ۱۸ کارگری که پارسال در یزد کشته شدند بيشتر است. تا آنجا که اطلاع دارم پارسال همین ایام فیسبوک اختراع شده بود. پس چرا این شیون دسته جمعی برای آن جانهای شریف به پا نشد؟
قطعا شعور خودشان قد نمیدهد اما پشت این ظاهر غمناک، آن ادبیات رقتانگیز، آن
طعنههای مو به تن سیخ کن (خطاب به تخمیترین دولت روی زمین پس از اسرائیل) یک
دو جین بشکن و بالاانداز خوابیده. قدما پرت نمیگفتند که عزای دسته جمعی عروسی است.
حتی نه مراسم مهمانی عروسی که ملت با لباسهای شیک در آن شام میخورند، بلکه جماعت لخت و
عور وسط حجلهاند. ببینید چطور هم را تهییج میکنند. همدیگر را به نالههای بلندتر
تشویق میکنند - مثل سکس.
این لامصبها از یک فاجعه انسانی چیزی شبیه به پروسه ارگاسم مردانه ساختهاند.
به تدریج تحریک میشوند و هم را تهییج میکنند و اوج میگیرند و ناگهان سقوط. تهش لابد احساس پيروزي هم ميكنند. اسمش
را هم میگذارند اعتراض اجتماعی؛ ارواح خیکشان. این است که من را عصبانی میکند و وادارم
میکند به نوشتن این چیزها تا صراحتا از بودن در جمعشان ابراز برائت کنم.
در عوض گاهی دلم برای آن چهارشنبهٔ ۲۷ خرداد ۸۸ تنگ میشود که از میدان هفت تیر
به پل کریمخان نزدیک میشدم. پل کریمخان را میدیدم که هر دو لایناش از مردمی که
شانه به شانه هم راه میرفتند پر شده است. خیلی زیاد بودیم. میگفتند این جمعیت که
از میدان هفت تیر راه افتاده، یک سرش به میدان ولیعصر میرسد. وسط مردمی بودم که هم
عصبانی بودند، هم معترض و هم غمگین. اما جز صدای نفسهای هم و برخورد کفشها به آسفالت
چیزی نمیشنیدیم. احتیاجی نداشتیم کسی ما را تهییج کند. حتی بی ارادهای از بالا همدیگر را کنترل میکردیم. نخالهها را پس میزدیم. اعتراض اجتماعیمان ایجاب میکرد که سکوت کنیم. وقتش که رسید داد هم
زدیم. اما جز همین جنس جماعت، کسی از این آخ و اوخهای شنیع راه نیانداخت.
پ. ن: این نوشته میتواند برای واکنشهای مشابه در قبال سایر فجایع، در گذشته و
امروز، از زلزله بم بگیر تا آذربایجان، با کمی تغییرات خوانده شود.